تبلیغات :
خرید لپ تاپ استوک
ماهان سرور
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی ، پنل صداگیر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 153 از 934 اولاول ... 53103143149150151152153154155156157163203253653 ... آخرآخر
نمايش نتايج 1,521 به 1,530 از 9340

نام تاپيک: اشعـار عاشقـانـه

  1. #1521
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض


    درست وقتی که فکر
    می کنم
    تو
    من را
    خسته کرده ای
    چیز دردناکی در جانم
    ترکانده می شود
    و آغاز می شوم
    دوباره من
    از نو


  2. #1522
    اگه نباشه جاش خالی می مونه
    تاريخ عضويت
    Jul 2008
    پست ها
    293

    پيش فرض

    بعد از تو سرد و خسته و ساکت تمام روز...
    با صد بهانه‌ی متفاوت تمام روز...
    هی فکر می‌کنم به تو و خیره می‌شود
    چشمم به چند نقطه‌ی ثابت تمام روز
    زردند گونه‌های من و خاک می‌خورد
    آیینه روی میز توالت تمام روز
    در این اتاق، بعدِ تو تکرار می‌شود
    یک سینمای مبهم و صامت تمام روز
    گهگاه می‌زند به سرم درد دل کنم
    با یک نوار خالیِ کاست تمام روز
    «من» بی «تو» مرده‌ای متحرّک تمام شب...
    «من» بی «تو» سرد و خسته و ساکت تمام روز...

  3. این کاربر از a-r-i-y-a-n-a بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  4. #1523
    اگه نباشه جاش خالی می مونه
    تاريخ عضويت
    Jul 2008
    پست ها
    293

    پيش فرض

    شب است و باز چراغِ اتاق می‌سوزد
    دلم در آتش آن اتّفاق می‌سوزد
    در این یکی دو شبه حال من عوض شده است
    و طرز زندگی‌ام کاملاً عوض شده است
    صدای کوچه و بازار را نمی‌شنوم
    و مدتی‌ست که اخبار را نمی‌شنوم
    اتاق پر شده از بوی لاله‌عباسی
    من و دومرتبه تصمیم‌های احساسی
    اتاق، محفظه‌ی کوچک قرنطینه
    کنار پنجره... بیمار... صبحِ آدینه
    کنار پنجره بودم که آسمان لرزید
    دو قلب کوچک همزاد همزمان لرزید
    نگاه‌های شما یک نگاه عادی نیست
    و گفته‌اید که عاشق‌شدن ارادی نیست
    چه ناگهانی و ناباورانه آن شب سرد
    تب تکلّف تقدیر زیر و رویم کرد
    تو حُسنِ مطلع رنجیدن و بزرگ شدن
    و خط قرمز دنیای کودکانه‌ی من
    من و دوراهی و بیراهه‌ها و زوزه‌ی باد
    و مانده‌ام که جواب تو را چه باید داد
    شب است و باز چراغ اتاق می‌سوزد
    به ماه یک نفر انگار چشم می‌دوزد
    چگونه می‌گذرند این مراحل تازه؟؟...
    هزار پرسش و خمیازه پشت خمیازه
    هوای ابری و اندوهِ باید و شاید
    هنوز پنجره باز است و باد می‌آید
    چه‌قدر خسته‌ام از فکرهای دیرینه
    به خواب می‌روم این‌جا کنار شومینه
    چراغ خانه‌ی ما نیمه‌روشن است انگار
    و خواب‌های تو درباره‌ی من است انگار
    چراغ خانه، چراغ اتاق روشن نیست
    هنوز آخر این این اتفاق روشن نیست

  5. #1524
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض

    آدم ها می گذرند

    آدم ها از چشم هایم می گذرند

    و سایه ی یکایکشان

    بر اعماق قلبم می افتد

    مگر می شود

    از این همه آدم

    یکی تو نباشی

    لابد من نمی شناسمت

    وگرنه بعضی از این چشم ها

    این گونه که می درخشند

    می توانند چشم های تو باشند

  6. این کاربر از magmagf بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  7. #1525
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض

    احساس خوبی دارم

    همه چیز درست می شود

    تو خواهی آمد

    و دهان تاریک باد را خواهی دوخت

    آمدن تو

    یعنی پایان رنج ها و تیره روزی ها

    آمدن تو

    یعنی آغاز روزی نو

    بلافاصله پس از غروب

    از وقتی که نوشته ای می آیی

    هواپیماها

    در قلب من فرود می آیند

  8. #1526
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض

    بی عشق هرگز نشتاخته ام بودن را.

    هر چند که شعله شعله های دقايق اين روزگار را

    بر تمامی جانم جای داده ام.

    ار کدام افريده ای سخن بگويم که بی زيارت عشق برقرار بوده باشد؟

    از کدام افريده ای ؟

  9. #1527
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض

    همه جا تاريک است و من در اين لحظه برايت می نويسم که دوستت دارم
    می نويسم که بگويم دوستت دارم
    اين داستانی ساده است.داستان عشقی ساده است.
    عشق من حيات از عشق تو ميگيرد
    من تشنه تو هستم .می خواهم سرکشم انچه را که در توست .
    ما عشقمان را خواهيم کاشت .از عشق ما روزی دو عاشق چون ما خواهند روييد.انها دست به عشق ما خواهند کشيد و اين عشق تنها نام تو را فرياد خواهد زد.
    "باد تنها نام تو را زمزمه ميکند تمام گلها نام تو را دارند

    مرا تنها تو می شناسی
    تنها تو می دانی که من که هستم
    هيچ کس مرا چون تو نمی شناسد
    چون هيچ کس هيچ کس نمی داند که قلب من چگونه می سوزد
    تنها تو
    تنها چشمان تو
    تنها قلب عاشق تو
    هر کجا که باشم زير باران يا زير آتش
    عشق من ازان توست

    من هرگز نغمه ای سر نخواهم داد مگر زمانی تو آوازی بخوانی
    اگر به تو بگويند او دوستت ندارد به ياد بياور مرا هنگامی که زير باران
    آوای تو را سر می دهم
    عشق من :
    اگر بگويند من تو را فراموش کرده ام ،حتی اگر خود اين را بگويم ،باور مکن
    تو را چه کسی می تواند از قلب من جدا کند؟
    ما عاشق خواهيم ماند ،هميشه

    مرا امشب در ميان بازوان خود پنهان کن
    مرا پنهان کن
    پيشانی ات را بر پيشانی ام
    لبانت را بر لبانم بگذار
    بگذار آتش اين عشق دل هامان را مشتعل کند
    بگذار اين عشق مرا با تو بسوزاند

    من هميشه در کنار باران
    در کنار تو
    با عشق تو خواهم بود
    دوستم بدار...!



  10. این کاربر از magmagf بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  11. #1528
    اگه نباشه جاش خالی می مونه
    تاريخ عضويت
    May 2008
    پست ها
    304

    پيش فرض من چرا آمده ام روی زمین !؟

    من چرا آمده ام روی زمین !؟

    در یکی روز عجیب، مثل هر روز دگر، خسته و کوفته از کار، شدم منزل خویش.
    منزلم بی غوغا، همسر و فرزندان، چند روزی است مسافر هستند، توی یک شهر غریب.
    فرصتی عالی بود، بهر یک شکوه تاریخی پر درد از او...
    پس به فریاد بلند، حرف خود گفتم من:
    با شما هستم من!
    خالق هستی این عالم و آن بالاها...!
    من چرا آمده ام روی زمین؟
    شده ام بازیچه؟
    که شما حوصله تان سر نرود!؟
    بتوانید خدایی بکنید؟
    و شما ساخته اید این عالم، با همه وسعت و ابعاد خودش، تا به ما بنمایید، قدرت و هیبت و نیروی عظیم خودتان!؟
    هیبتا! ما همگی ترسیدیم!
    به خداوندیتان، تنمان می لرزد!
    چون شنیدیم ز هر گوشه کنار، که شما دوزخ سختی دارید، آتشی سوزنده و عذابی ابدی!
    و شنیدیم اگر ما شب و روز، ز گناهان و ز سرپیچی خود توبه کنیم، چشممان خون بارد و بساییم به خاک درتان پیشانی و به ما رحم کنید و شفاعت باشد و صد البته کمی هم اقبال، حور و پردیس و پری هم دارید...!
    تازه غلمان هم هست...! چون تنوع طلبی آزاد است!
    من خودم می دانم که شما از سر عدل، بخت و اقبال مرا قرعه زدید!
    همه چیز از بخت است! شده ام من آدم، اشرف مخلوقات! (راستی! حیوانات هر چه کردند ندارد کیفر!؟)
    داشتم خدمتتان می گفتم، قسمتم این بوده، جنس من مرد شده! آمدم من دنیا، مرز سال دو هزار، قرعه ام این کشور و همین شهر و دیار!
    پدرم این بوده، که به من گفت: پسر! مذهبت این باشد! راه و رسم و روشت این باشد!
    سرنوشتم این بود، جنگ و تحریم و از این دست نعم...!
    هر چه شد، قرعه من این آمد!
    راستی باز سوالی دارم (بنده را عفو کنید...): توی آن قرعه کشی، ناظری حاضر بود!؟
    من جسارت کردم!
    آب هم کز سر من بگذشته، پاسخی نیست، ولی می گویم:(من شنیدم که کسی این می گفت:"چشم تنها ز خودش بی خبر است، چشم را آینه ای می باید، تا خودش را در یابد، تا بفهمد که چه رنگی دارد، تا تواند ز خودش لذت کافی ببرد...!")
    عجبا! فهمیدم! شده ام آینه ای بهر تماشای شما!
    به شما برنخورد...! از تماشای قد و قامتتان سیر نگشتید هنوز!؟
    ظلم و جور ستم آینه را می بینید!؟
    شاید این آینه معیوب و کج است!
    خط خطی گشته و پر گرد و غبار!
    یا که شاید سر و ته آینه را می نگرید!
    ور نه در ساحتتان، این همه زشتی و نا زیبایی!!!؟
    ...کمی از عشق بگویم با تو!
    عرفا می گویند، که تو چون عاشق من بوده ای از روز ازل، خلق نمودی بنده!
    عجبا! عشق ما یک طرفه ست!؟
    به چه کس گویم این؛
    می شود دست ز من برداری!؟
    بی خیالم بشوی!؟
    زورکی نیست که عاشق شدن ما برهم!!!
    من اگر عشق نخواهم چه کنم!؟
    بنده را آوردی، که شوم عاشق تو!؟
    که برایت بشوم واله و حیران و خراب!؟
    مرحمت فرموده، همه عشق و می و ساغر خود را تو ز ما بیرون کش!
    عذر من را بپذیر! این امانت بده مخلوق دگر! ...

    می روم تا کپه ام بگذارم، صبح باید بروم بر سر کار، پی این بدبختی، پی یک لقمه ی نان!
    به گمانم فردا، جلوه عشق تو را می بینم، در نگاه غضب آلود رئیسم که چرا دیر شده...!
    خوش به حالت که غمی نیست تو را، نه رئیسی داری، نه خدایی عاشق، نه کسی بالا دست!
    تو و یک آینه بی انصاف! کج و کوله ست و پر از گرد و غبار.
    وقت آن نیست کمی آینه را پاک کنی!؟

    خواب سنگین به سراغم آمد، کم کمک خواب مرا پوشانید...
    نیمه شب شد و صدایی آمد، از دل خلوت شب، از درون خود من.
    من خدایت هستم!
    هر چه را می خواهی، عاشقانه به تو تقدیم کنم!
    تو خودت خواسته ای تا باشی!
    به همان خنده شیرین تو سوگند که تو، هر چه را می بینی، ذهن خلاق خودت خلق نمود.
    هر چه را خواسته ای آمده است، من فقط ناظر بازی تو ام! منتظر تا که چه را یا که که را خلق کنی!
    تو فقط یک لحظه، ز ته دل، ز درون، خواهش نا محسوس (نه به فریاد بلند، بلکه از عمق وجود) ز برای عدم خود بنما؛ تو همان لحظه دگر نابودی، به همان سادگی آمدنت!
    خواهش بودن تو، علت خلق همه عالم شد!
    تو به اعماق وجودت بنگر، ز چه رو آمده ای روی زمین؟
    پی حس کردن و این تجربه ها!
    حس این لحظه تو، علت بودن توست!
    تو فقط لب تر کن، مثل آن روز نخست، هر چه را خواهی، چه وجود و چه عدم، بهر تو خواهد بود، در همان لحظه آن خواستنت...

    و تو را یاد نباشد که چه با من گفتی!؟
    دلبرم حرف قشنگت این بود:
    "شرط زائیده شدن این باشد، تا توانم که فلان کار کنم و در این خانه ره عشق نهان گشته و من می یابم.
    پدرم آن آقا، خلق و خویش، روشش، میراثش، همه اش راه مرا می سازد.
    بنده می خواهم از این راه به منزل برسم."
    همه را با وسواس، تو خودت آوردی، همه را خلق نمودی همه را!
    تو از آن روز که خود خواسته پیدا گشتی، من شدم عاشق تو!
    دست من نیست، تو را می خواهم، به همین شکل و شمایل که خودت ساخته ای؛
    شر و بی حوصله و بازیگوش!
    مثل یک بچه پر جوش و خروش، ناسزا گفتن تو، باز مرا می خواند، که شوم عاشق تر!
    هر چه معشوق به عاشق بزند حرف درشت، رشته عشق شود محکمتر...!
    دیر بازی ست که به من سر نزدی!
    نگرانت بودم، تا که آمد امشب و مرا باز به آواز قشنگت خواندی!
    و به آواز بلند، رمز شب را گفتی: "من چرا آمده ام روی زمین!؟"
    باز هم یادم باش، مبر از یاد مرا!
    همه شب منتظر گرمی آغوش تو ام، عشق بی حد و حساب من و تو بهر تو باد...!

    خواب من خواب نبود!
    پاسخی بود به بی مهری من؛ پاسخ یک عاشق...
    به خداوند قسم، من از آن شب، دل خود باخته ام بهر رسیدن به ...
    عزیزم! به خدا!

  12. این کاربر از MJNeghabi بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  13. #1529
    اگه نباشه جاش خالی می مونه iranzerozone's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jul 2008
    محل سكونت
    Iran-Tehran
    پست ها
    274

    پيش فرض رفتی و .....

    رفتی و گفتی که تنها می شوی

    گفتمت هر لحظه یادت با من است

    گفتی از خاطر ببر،یادم مکن

    گفتمت آیین من دل بستن است

    گفتی از دل بربکن سودای من

    گفتمت دل بی تو با من دشمن است

    شادمان گفتی خداحافظ تو را

    گفتمت این لحظه جان کندن است

    رفتی اما بی تو تنها نیستم

    آفرین بر غم که هر دم با من است

  14. 2 کاربر از iranzerozone بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  15. #1530
    اگه نباشه جاش خالی می مونه iranzerozone's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jul 2008
    محل سكونت
    Iran-Tehran
    پست ها
    274

    پيش فرض دل....

    دلبری٬ با دلبری دل از کفم دزدید و رفت.
    هرچه کردم ناله از دل٬ سنگدل نشنید و رفت.
    گفتمش: ای دلربا دلبر٬ ز دل بردن چه سود؟
    از ته دل٬ بر من دیوانه دل خندید و رفت.
    (شوریده)

  16. 3 کاربر از iranzerozone بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

برچسب های این موضوع

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •