لحظه ای آهسته تر ای ساربان!!
آنچه با خود می بری جان من است!
لحظه ای آهسته تر ای ساربان!!
آنچه با خود می بری جان من است!
ته که رفتی و یار نو گرفتی
قیامت هم حسابه گر تو جویی
یاران موافق همه از دست شدند
در پای اجل یکان یکان پست شدند
در دلم ابر تو میبارد عشق
سینه ام داغ تو را دارد عشق
باورم نیست کسی از غم تو
دل دیوانه نیازارد عشق
باورم نیست کسی زخم تو را
بر دل خون شده نگذارد عشق
آن غریقم که نترسد از موج
تن به دریای تو بسپارد عشق
تن به دریای تو بسپارد عشق
قصه پردازي در اين صحرا نبود
چشم غمازي به سوي ما نبود
در سکوت بی سرانجام بیابان
آتشی از استخوانم بر فروزان
در میان بوته های خشک بی جان
در غبار آسمان گرد بیابان
بسوزان
بسوزان
شعرهایم را بسوزان
برگ برگ خاطراتم را بسوزان
نام تو آرامه ی جان من است
نامه ی تو خط امان من است
ای نگهت خاست گه آفتاب
بر من ظلمت زده یک شب بتاب
باورم نميشود! كي كسي شنيده است
زير خاك گم شوند، قلههاي استوار؟
بيتو گر دمي زنم، هر دمي هزار غم
روي شانهي دلم، هر غمي هزاربار
هر چه شعر گل كنم، گوشهي جمال تو!
هر چه نثر بشكفم، پيش پاي تو نثار!
روي تپه روبروي من
در گشودندم
مهرباني ها نمودندم
زود دانستم كه دور از داستان خشم برف و سوز
در كنار شعله آتش
قصه مي گويد براي بچه هاي خود عمو نوروز
ز دست بخت گران خواب و کار بیسامان
گرم بود گلهای رازدار خود باشم
همیشه پیشه من عاشقی و رندی بود
دگر بکوشم و مشغول کار خود باشم
بود که لطف ازل رهنمون شود حافظ
وگرنه تا به ابد شرمسار خود باشم
هم اکنون 4 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 4 مهمان)