تو ای آهوی دشت بی کسی ها
چراغ کوچه ی دلواپسی ها
غزال آرزوهای دل من
بیا با من به باغ اطلسی ها
تو ای آهوی دشت بی کسی ها
چراغ کوچه ی دلواپسی ها
غزال آرزوهای دل من
بیا با من به باغ اطلسی ها
امروز امیر در میخانه تویی تو
فریادرس ناله مستانه تویی تو
مرغ دل مارا که به کس رام نگردد
آرام تویی دام تویی دانه تویی تو
آن مهردرخشان که به هرصبح بتابد
***
شما لطف داری
در همه دیر مغان نیست چو من شیدایی
خرقه جایی گرو باده و دفتر جایی
دل که آیینه شاهیست غباری دارد
از خدا میطلبم صحبت روشن رایی
کردهام توبه به دست صنم باده فروش
که دگر می نخورم بی رخ بزم آرایی
سلام
بزار یه "ی" بدیم ترافیک بخوابه
در دلم مهر تو پنهان گشته است
قلبم از عشق تو شادان گشته است
در جهان جز تو مرا یاری نیست
گیتی از کار تو حیران گشته است
یوسف گم گشته باز آید به کنعان غم مخور
خانه ی احزان شود روزی گلستان غم مخور
روی بنما و مرا گو که ز جان دل برگیر
پیش شمع آتش پروا نه به جان گو درگیر
در لب تشنه ما بین و مدار آب دریغ
بر سر کشته خویش آی و ز خاکش برگی
ر
ترک درویش مگیر ار نبود سیم و زرش
در غمت سیم شمار اشک و رخش را زر گیر
روز شکار پیرزنی با قباد گفت، کاز آتش فساد تو جز دود وآه نیست
روزی بیا به کلبه ما از ره شکار، تحقیق حال گوشه نشینان گناه نیست
.....
تا وقتي مريض نشي كسي برات گل نمياره.
تافرياد نزني كسي به طرفت بر نميگرده.
تا گريه نكني كسي نوازشت نميكنه.
تا قصد رفتن نكني كسي به ديدنت نمياد......وتا وقتي نميري كسي تو رو نمي بخشه
این شعر برای شما اشنا نیست؟
هر که به دیدار تو نایل شود
یک شبه حلال مسائل شود
دوش مرا حال خوشی دست داد
سینه ی ما را عطشی دست داد
نام تو بردم لبم آتش گرفت
شعله به دامان سیاوش گرفت
تنم از واسطه دوری دلبر بگداخت
جانم از آتش مهر رخ جانانه بسوخت
سوز دل بین که ز بس آتش اشکم دل شمع
دوش بر من ز سر مهر چو پروانه بسوخت
آشنایی نه غریب است که دلسوز من است
چون من از خویش برفتم دل بیگانه بسوخت
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)