همچو گرد این تن خاکی نتواند برخاست
از سر کوی تو زان رو که عظیم افتادست
همچو گرد این تن خاکی نتواند برخاست
از سر کوی تو زان رو که عظیم افتادست
تو روزنهء نوری درخانهء ظلمت پوش
ديباچهء آوازی برمتن شبِ خاموش
چيزی به من از باران چيزی به من از پرواز
چيزی به من از گريه چيزی به من از آواز
می بخشی و می خوابی بر بستری ازاعجاز
می مانم و می رويم درسنگرِ يک آغوش
بر متن شب خاموش.
شب است و
شب و سايه ها
و جغد ها
خرابه ها
ميان اين سياهه ها
فقط تويي پناه من
ناز را رویی بباید همچو ورد
چون نداری گرد بدخویی مگرد
یا بگستر فرش زیبایی و حسن
یا بساط کبر و ناز اندر نورد
نیکویی و لطف گو با تاج و کبر
کعبتین و مهره گو با تخته نرد
در سرت بادست و بر رو آب نیست
پس میان ما دو تن زینست گرد
دیگر سکوت، نقطه پایان گفتگوست.
گاهی تحمل خاری درون دست شیرین تر از لطافت گلهای زندگیست.
بگذار تا به دشت جدایی در این زمان، بارانی از طراوت و بخشش، سفر کند.
بذری به دشت مهربانی هدیه آوریم و آنگه بغل بغل تبسم تازه درو کنیم.
ما زان دغل كژبين شده با بي گنه در كين شده","گه مست حورالعين شده گه مست نان و شوربا
سلام
به به
چه خبر؟
اتاقی هست و ما و خلوت و می
صدای بوسه ها ، آهنگ دل ها.
نمی رقصد بدین آهنگ تبدار
به جز رقاصه ی مست تمنا ....
چو بشکوفد گل زرین خورشید
مرا خواند بدان چشم فسونگر
گشاید بازوان گوید که - : باز آ
گنه شیرین بود ... یک بار دیگر !
سلام
خبری نیست
خوبی شما محمد جان ؟
روح مرا به مسند پوچی نشانده اند
تا این برادران ریا کار زنده اند
این گرگ سیرتان جفاکارزنده اند
یغوب درد میکشد وکور می شود
***
قربانت.بهتریم
شما چطوری؟
ما رو نمیبیند خوش میگزره؟
هوای تو دلیرم کرده ای دوست
دلم خواهد خیالت باز بینم
ولی هر دم چه پیرم کرده ای دوست!
Last edited by Like Honey; 03-09-2007 at 22:47.
دير گاهي است در اين تنهايي
رنگ خاموشي در طرح لب است
بانگي از دور مرا مي خواند
ليك پاهايم در قير شب است
منم بد نیستم
این چه حرفیه دلمون خیلی هم تنگ می شه براتون
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)