توحید ایچینده نؤکته ی اسرار بولموشام
صاحیب نظر گره ک کی بو حالا خبیر اولا
منصور عئشق یولوندا نسیمی و فضل حق
آنین مُعینی آیتِ نِعَم النَصیر اولا
سید علی سید عمادالدّین نسیمی شاماخی
توحید ایچینده نؤکته ی اسرار بولموشام
صاحیب نظر گره ک کی بو حالا خبیر اولا
منصور عئشق یولوندا نسیمی و فضل حق
آنین مُعینی آیتِ نِعَم النَصیر اولا
سید علی سید عمادالدّین نسیمی شاماخی
اي کرده درد عشق تو اشکم به خون بدل
وي يازدم سرشته به مهر تو در ازل
اي بيبدل چو جان بدلي نيست بر توام
بر بيبدل چهگونه گزيند کسي بدل
گشتي به نيکويي مثل اندر جهانِ حُسن
تا من به عاشقي شدم اندر جهان مثل
انوری
لباس عاریت را اعتباری نیست ای منعم!
ز گلبن کم نه ای،بر باد ده رخت تجمل را
چه جویم التفات از گلرخی کز غایت شوخی
ز اسباب کمال حسن می داند تغافل را
مولانا حکیم ملا محمد فضولی بغدادی(بیاتلی)
اي عشق تو با وجود هم تنگ
در راه تو کفر و دين به يک رنگ
بي روي تو کعبهها خرابات
بي نام تو نامها همه ننگ
عطار
گر چه مقصودیغه مبهم دیر بیان
قوش دیلین ایل کؤنلیگه قیلغیل عیان
کیمگه آندین حاصل اولسا مدّعا
لطف ایدیپ فانی نی هم قیلسا دعا
نظام الدّین امیر علیشیر نوایی چاغاتایی(فانی)
از نورسیدگان خرابات نیستیم
چون خشت، پا شکستهی میخانهایم ما
مقصود ما ز خوردن می نیست بی غمی
از تشنگان گریهی مستانهایم ما
صائب
اي دوست شِکر بهتر يا آنک شِکر سازد
خوبي ِ قمر بهتر يا آنک قمر سازد
اي باغ توي خوشتر يا گلشن گل در تو
يا آنک برآرد گل صد نرگس تر سازد
اي عقل تو به باشي در دانش و در بينش
يا آنک به هر لحظه صد عقل و نظر سازد
اي عشق اگر چه تو آشفته و پرتابي
چيزيست که از آتش بر عشق کمر سازد
مولانا
در جان غم عشق تو نهان است مرا
آرام دل و راحت جان است مرا
جا کرده بسان خون درون رگ و پی
این زندگی که هست از آن است مرا
مولانا حکیم ملا محمد فضولی بغدادی(بیاتلی)
از ما زبان خامهی تکلیف کوته است
این شکر چون کنیم که دیوانهایم ما؟
چون خواب اگر چه رخت اقامت فکندهایم
تا چشم میزنی به هم، افسانهایم ما
صائب
اي با دل سودائيان عشق تو در کار آمده
ترکان غمزت را به جان دلها خريدار آمده
آئينه بردار و ببين آن غمزهي سحر آفرين
با زهر پيکان در کمين ترکان خونخوار آمده
تو بادي و من خاک تو، تو آب و من خاشاک تو
با خوي آتشناک تو صبر من آوار آمده
خاقانی
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)