يكشب چو نوری از دل تاريكی
در كلبه ات شراره می افروزم
آه، ای دو چشم خيره بره مانده
آری، منم كه سوی تو می آيم
بر بال بادهای جهان پيما
شادان بجستجوی تو مي آيم
يكشب چو نوری از دل تاريكی
در كلبه ات شراره می افروزم
آه، ای دو چشم خيره بره مانده
آری، منم كه سوی تو می آيم
بر بال بادهای جهان پيما
شادان بجستجوی تو مي آيم
مرا باشد از درد طفلان خبر
که در طفلی از برفتم پدر
رحم آر بر دل من کز مهر روی خوبت
شد شخص ناتوانم باريک چون هلالی
حافظ مکن شکايت گر وصل دوست خواهی
زين بيشتر ببايد بر هجرت احتمالی
من اینو الا دیدمنوشته شده توسط WooKMaN
رامبد جان درسته گفتم حالم بده اما دلیل نمی شه کم بیارم. حالا ببین
![]()
يا دست خيال من تنت را
از مرمر آبها تراشيد
پنداشتم آن زمان كه رازيست
در زاري و هايهاي دريا
شايد كه مرا بخويش مي خواند
در غربت خود خداي دريا
انگار حالم خیلی بدهتوسط خودم ادیت شد
Last edited by Monica; 08-06-2006 at 23:45.
آن دم که با تو باشم يک سال هست روزی
وان دم که بی تو باشم يک لحظه هست سالی
چون من خيال رويت جانا به خواب بينم
کز خواب مینبيند چشمم بجز خيالی
(مشكلي پيش اومده ؟كمكي از دست من بر مياد ؟
)
يك شب ز ماوراي سياهي ها
چون اختري بسوي تو مي آيم
بر بال بادهاي جهان پيما
شادان به جستجوي تو مي آيم
سرتا بپا حرارت و سرمستي
(...........)
يا رب چه درخور آمد گردش خط هلالی
حالی خيال وصلت خوش میدهد فريبم
تا خود چه نقش بازد اين صورت خيالی
می ده که گر چه گشتم نامه سياه عالم
(آهان گرفتمsecret بيده
)
اول به هزارلطف بنواخت مرا
آخربه هزار غصه بگداخت مرا
چون مهره ي خويش مي باخت مرا
چون من همه او شدم بينداخت مرا
(مولانا)
دير اين پست رامبد رو ديدم بايد يييييييي ميامدم
شرمنده![]()
ياد تو تو كنم ميان يادم باشي
لب بگشايم دراين گشادم باشي
گرشادشوم ضمير شادم باشي
حيله طبلم .........تو اوستادم باشي
(بازهم مولانا)
Last edited by saviss; 09-06-2006 at 00:08.
مي رفت روز و خيره در انديشه اي غريب
دختر كنار پنجره محزون نشسته بود
( ........... )
مارا كه كنون خواب در ربوده
ايا كه شود خيالمان آسوده
(خودم)
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)