دلم هوای تو ای ماهرو به سر داردز هجر وصل تو عمریست چشم تر داردز ما نهفته به بیگانه آشنا گشتیکه آشنا زدل آشنا خبر داردپدیده ی تبریزی
دلم هوای تو ای ماهرو به سر داردز هجر وصل تو عمریست چشم تر داردز ما نهفته به بیگانه آشنا گشتیکه آشنا زدل آشنا خبر داردپدیده ی تبریزی
پای دلم من به زلف پرتاب افتادچشمم ز غم فراق از خواب افتادهر چند که آب چشمم از سر بگذشتماهیّ دلم برون ولی ز آب افتادپدیده ی تبریزی
به کودکی گفتند عشق چیست؟
گفت : بازی
به نوجوانی گفتند عشق چیست؟
گفت : رفیق بازی
به جوانی گفتند عشق چیست؟
گفت : پول و ثروت
به پیرمردی گفتند عشق چیست؟
گفت : عمر
به عاشقی گفتند عشق چیست؟
هیچ نگفت. آهی کشید و سخت گریست
تو نیستی که ببینی چگونه دور از تو،
به روی هرچه درین خانه است،
غبار سربی اندوه بال گسترده است
مشیری
سو سو زنان ستاره ی کوری ز بام عشق
در آسمان بخت سیاهش دمید ومرد
وین خسته را به ظلمتِ آن راه ناشناس
تنها به دست تیرگی جاودان سپرد!
مشیری
از دوست داشتنت دست نمی کشم
به رغم ِ این همه باد
به رغم ِ این همه باران!
تو مي دوني كه ستاره توي شب چه جايي داره !
تو شباي اين دل من تو هموني ، اون ستاره،
هر دلي يه ياري داره ، نازنين نگاري داره
اما اسم تو رو بردن واسه من يه يادگاره
شاید اون جوری که باید قدرت رو من ندونستم
حرفایی بود توی قلبم من نگفتم نتونستم
من به تو هرگزنگفتم باتو بودن آرزومه
نقش اون چشمای معصوم لحظه لحظه روبرومه
باران و چتر و شال و شنل بود و ما دو تا...
جوی و دو جفت چکمه و گِل بود و ما دو تا...
وقتی نگاه من به تو افتاد، سرنوشت
تصدیق گفتههای «هِگِل» بود و ما دو تا...
روز قرارِ اوّل و میز و سکوت و چای
سنگینی هوای هتل بود و ما دو تا
افتاد روی میز ورقهای سرنوشت
فنجان و فال و بیبی و دِل بود و ما دو تا
کمکم زمانه داشت به هم میرساندمان
در کوچه ساز و تمبک و کِل بود و ما دو تا...
...
تا آفتاب زد همه جا تار شد برام
دنیا چهقدر سرد و کسل بود و ما دو تا،
از خواب میپریم که این ماجرا فقط
یک آرزوی مانده به دِل بود و ما دو تا...
نجمه زارع
اشکی از شاخه فرو ریخت!
مرغِ شب ناله ی تلخی زد و بگریخت!
اشک در چشم تو لرزید
ماه بر عشق تو خندید!
مشیری
هم اکنون 4 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 4 مهمان)