در افق های دور بر روی ابر ها سوارم اما در این زمین خاکی چه؟.........
در افق های دور بر روی ابر ها سوارم اما در این زمین خاکی چه؟.........
همیشه خوابتو دیدن
دلیل بودن من بود
چراغ راه بیداری اگر بود
از تو روشن بود
نه از دور و نه از نزدیک
تو از خواب آمدی ای عشق
خوشا خودسوزی عاشق
مرا آتش زدی ای عشق
قدح مگیر چو حافظ مگر به ناله چنگ
که بستهاند بر ابریشم طرب دل شاد
خون هر آن غزل كه نگفتم بپاي تست
اينجا براي از تو نوشتن هوا كم است
دنيا براي از تو نوشتن مرا كم است
اكسير من نهاينكه مرا شعر تازه نيست
سلام اقا یزدان
خوبی؟
تو كه رفتي همه ثانيه ها سايه شدند
سايه در سايه ي آن ثانيه هاخواهم مرد
در این زمانه که وفا چو کیمیاست نازنین
سراسر وجود تو پر از وفاست نازنین
اگر چه قلبهای ما به عشق هم تپد ولی
ببین چگونه راه ما زهم جداست نازنین
نوازشهايت مرا در بر مي گيرد
چونان چون پيچكهاي بالارونده بر ديوارهاي افسردگي !
من عشقت را فراموش كرده ام
اما هنوز
پشت هر پنجره اي
چون تصويري گذرا
مي بينمت !
به خاطر تو
عطر سنگين تابستان
عذابم مي دهد !
به خاطر تو
ديگر بار
به جستجوي آرزوهاي خفته بر مي آيم :
شهابها !
او!
بايد پيامی را
به پايان
می نشاند!
عطار!
شناور
در رودباره ای
از خون!
سر خود از پيکره ی خاک خويش
بالا کشيد!
با دستانش
و بر گردن جوشان خويش
نهاد!
برپيکره ی خاک کلک
جويی بود
پرنی
پر سوز!
عطار نی
استادانه
در دامنه ی جوی
تراشيد
وز
سبزه ها
جوهر همی ساخت
وبر سياهه ی خاک مام
نبشتن آغازيد!
او!
بايد
کلامی را
او!
باید
پيامی را
به پايان می نشاند!
دل خسته سوي خانه تن خسته مي كشم
آوخ ... كزين حصار دل آزار خسته ام
بيزارم از خموشي تقويم روي ميز
وز دنگ دنگ ساعت ديوار خسته ام
از او ككه گفت يار تو هستم ولي نبود
از خود كه بي شكيبم و بي يار خسته ام
تنها و دل گرفته و بيزار و بي اميد
از حال من مپرس كه بسيار خسته ام
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)