تیره بختی لازم طبع بلند افتاده است
پای خود را چون تواند داشتن روشن چراغ؟
صحبت ناجنس، آتش را به فریاد آورد
آب در روغن چو باشد، میکند شیون چراغ
جواب عسل بانو
تیره بختی لازم طبع بلند افتاده است
پای خود را چون تواند داشتن روشن چراغ؟
صحبت ناجنس، آتش را به فریاد آورد
آب در روغن چو باشد، میکند شیون چراغ
جواب عسل بانو
Last edited by gazall; 29-08-2007 at 08:06.
غروب و سوختن ابر و من تماشایی ست
ولی مباد تو این گونه شعله ور باشی !
يك ستاره ميشود روشن و خاموش
همچو من گويا كشد بار غم بر دوش
تا سحر
در سفر
از دل شبها
يكه و تنها
اختر من گه نهان
گه شود پيدا
اسوده بزي زاهد پاكيزه سرشت
كه گناه دگري بر تو نخواهند نوشت .....
تو بگو خدا کنه بارون بياد از آسمون
به خدا قسم ميگم گريه کنه براي تو
اگه غمگين بشي از دستم ناراحت بشي
ميميرم که تا ابد پاک بشم از خيال تو
کاش تموم نميشد اين روزا ، اين خاطرها
تو ميموندي واسه من منم ميموندم واسه تو
و چهره ي شگفت
از آنسوي دريچه به من گفت
((حق با كسيست كه مي بيند
من مثل حس گمشدگي وحشت آورم
اما خداي من
آيا چگونه مي شود از من ترسيد؟
من،من كه هيچگاه
جز بادبادكي سبك و ولگرد
برپشت بامهاي مه آلود آُسمان
چيزي نبوده ام
و عشق و ميل و نفرت و دردم را
در غربت شبانه ي قبرستان
موشي به نام مرگ جويده است))
...
تو همه هستی من ، هستی من
تو همه زندگی من هستی
تو چه داری ؟
همه چیز
تو چه کم داری ؟ هیچ ........
Last edited by kar1591; 29-08-2007 at 16:40. دليل: اشکال در مشاعره
چرا غم ها نمی دانند که من سالطان غم هایم...... بیا ای دوست با من باش که من تنهای تنهایم
مني كه نام شراب از كتاب مي شستم
زمانه كاتب دكان مي فروشم كرد
در دل شب منم و ياد تو و گوهر اشك
همره اشكي و هم بر سر مژگان مني
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)