در من غبار حادثه ای موج می زند
مرغی نشسته غمگین ، در موج این غبار
در من غبار حادثه ای موج می زند
مرغی نشسته غمگین ، در موج این غبار
رو سر بنه به بالين تنها مرا رها كن
ترك من خراب شبگرد مبتلا كن
درديست غير مردن ان را دوا نباشد
پس من چگونه گويم كين درد را دوا كن ؟
نوشيده چون جان ميروي اندر ميان جان من
سرو خرامان مني اي رونق بستان من
(اميدوارم درست نوشته باشم)
نگاه می کنم ، اما
به غیر ابر نمی بینم
که می سراید خشم شبانه خود را ،
و می نوازد در آذرخش ، در رگهای من ،
سرود سرکش بیدارتازیانه خود را .
سقوط عاطفه های لطیف را درخود
باید
امشب
جشن بگیرم .
مستغرق نيل معصيت جامه ي ما
مجموعه ي فعل زشت هنگامه ي ما
گويند كه روز حشر شب مينشود
آنجا نگشايند مگر نامه ي ما
ابوسعيد ابوالخير
سلام سلام
از ناله ی درختان
از وسوسه ی توفان گون باد
و از غشغشه ی مسلسل
جستم نامت را؛
تنها دیوانه ای را یافتم
که دشنه در دل داشت
و دل در دیس،
در باران اشک می خندید
و با آهنگین ترین تجلی سکوت می رقصید،
در حالیکه زیر لب فریاد می زد:
((او تنها به بامداد رسید.))
سلام بعد از مدتا من باز اومدم
دیگر نکنم ز روی نادانی
قربانی عشق او غرورم را
شاید که چو بگذرم از او یابم
آن گمشده شادی و سرورم را ...
امشب به كويت آمدم
دانم كه در وا ميكني
رحمي به اين خونين دله
رسواي رسوا ميكني
شب همگي خوش
یاد داس ها که می چینند
ناشیانه
سنبوله های سخن را
و درو می کنند زیبایی افکار را
مرگ وارتان ای نا بخردان.
قسم به نیلوفران گندابم
و آهنگ غوکان پیرم
شما آب را گنداب
و آتش را خموش می خواهید.
جای عبور کرمها
بر ابهام زخم های تنم مشهود است
و پماد بر آن
لیسه ی سگی ست مرده
از تبار گمراهی ها
از کشمکش فرسخ ها عدالت.
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)