تبلیغات :
ماهان سرور
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی ، پنل صداگیر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 150 از 233 اولاول ... 50100140146147148149150151152153154160200 ... آخرآخر
نمايش نتايج 1,491 به 1,500 از 2330

نام تاپيک: بخشي زيبا از كتابي كه خوانده ام

  1. #1491
    آخر فروم باز
    تاريخ عضويت
    Feb 2008
    محل سكونت
    Ceaf.ir
    پست ها
    2,661

    پيش فرض

    در جلیله رسم داشتند که کمربندی راه راه به کمر ببندند که بدنشان را به دو قسمت تقسیم کننند و قسمت زیباتر و قابل قبول، یعنی قلب و ریه ها و کبد و سر از قسمت دیگر بدن، یعنی احشاء و عضو جنسی که بی‌اهمیت و صرفا تحمل پذیر بود تفکیک سازد...
    ... بدن انسان چه شباهتی به ساعت شنی دارد، آن چه بالاست در زیر است و آن چه در زیر، بالاست
    تنهایی پر هیاهو / بهومیل هرابال

  2. 7 کاربر از amirtoty بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  3. #1492
    پروفشنال nil2008's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2008
    محل سكونت
    PARADISE
    پست ها
    766

    پيش فرض

    او می گفت تو باید شاعر بزرگی بشوی. انگار اگر من شاعر بزرگی باشم، آن قدر شعور توی مملکت هست که فوری بفهمند و لازم نباشد بیست، سی سال بگذرد.
    بنظرم بهترين قسمت كتاب همين بود ...با عنوان «خواب مژه هات»
    از كتاب «سمت تاريك كلمات» نوشته ي حسين سناپور

  4. 6 کاربر از nil2008 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  5. #1493
    Banned
    تاريخ عضويت
    Jan 2009
    پست ها
    2,264

    پيش فرض

    کاش یه تکه سنگ بودم .یک تکه چوب. مشتی خاک. کاش یک سپور بودم. یک نانوا. یک خیاط. دست فروش. دوره گرد.پزشک. وزیر. یک واکسی کنار خیابان. کاش اصلا دل نداشتم.کاش اصلا نبودم.کاش نبودی.کاش سنگ بود.کاش اصلا دل نداشتم. کاش اصلا نبودم. کاش نبودی. کاش می شد همه چیز را با تخته پاک کن پاک کرد. آخ مهتاب! کاش یکی از آجر های خانه ات بودم. یا یک مشت خاک باغچه ات.کاش دستگیره ی اتاق ات بودم تا روزی هزار بار مرا لمس کنی. کاش دل ات بودم . نه ، کاش ریه هات بودم تا نفس هات را در من فرو ببری و از من بیرون بیاری.کاش تو بودم.کاش تو من بودی.کاش ما یکی بودیم.یک نفر دو تایی !
    -------------------------------------------------------------------------------------
    روی ماه خداوند را ببوس-مصطفی مستــــــور

  6. 2 کاربر از part gah بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  7. #1494
    در آغاز فعالیت so0san's Avatar
    تاريخ عضويت
    Oct 2010
    پست ها
    13

    پيش فرض

    شیرین و فرهاد
    دنیا بیستون است اما فرهاد ندارد و ان تیشه هزار سال است که در شکاف کوه افتاده است.
    مردم می آیند و میروند اما کسی سراغ آن تیشه را نمی گیرد.دیگر کسی نقشی بر این سینه ی سخت و ستبر نمی کند.
    دنیا بیستون است و روی هر ستون ،عفریت فرهادکش نشسته است.هر روز پایین می آید و در گوشت نجوا میکند که شیرین دوستت ندارد و جهان تلخ میشود.
    تو اما باور نکن. عفریت فرهادکش دروغ میگوید.زیرا تا عشق هست،شیرین هست.
    عشق اما گاهی سخت میشود،آن قدر سخت که تنها تیشه از پس آن بر می آید.
    روی این بیستون ناساز و ناهموار گاهی تنها با تیشه می توان ردی از عشق گذاشت و گر نه هیچ کس باور نمی کند که این بیستون فرهادی داشت.
    ما فرهادیم و دیگران به ما میخندند.ما فرهادیم و میخواهیم بر صخره های این دنیا ،جویی از شیر و جویی از عسل بکشیم.از ملکوت تا مغاک.عشق،شیر و عشق،شکر،عشق،قند و عشق ،عسل،شیر و شکر و قند و عسل عشق،نه در دست شیرین که در دستان خسرو است.خسرو ما اما خدا است.
    ما به عشق این خسرو است که در بیستون مانده ایم .
    ما به عشق این خسرو است که تیشه به ریشه هر چه سنگ و صخره است می زنیم.ما به عشق این خسرو...وگر نه شیرین بهانه است.
    ما می رقصیم .
    ما میخندیم وبیستون میخندد.بگذار دیگران هم به ما بخندند.انها که نمی دانند خسرو ما چقدر شیرین است!
    بر گرفته از کتاب من هشتمین آن هفت نفرم نوشته عرفان نظرآهاری

  8. این کاربر از so0san بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  9. #1495
    کاربر فعال انجمن ریاضیات hts1369's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2009
    پست ها
    1,160

    پيش فرض

    رویاها تا لحظه ای لذت بخش هستند که به مرحله ی عمل نرسند. در رویا ما همه ی ریسکها نا امیدی ها و سختی ها را نادیده میگیریم, و وقتی که پیر میشویم دیگران را ترجیحا پدر و مادر, همسر یا فرزندانمان به خاطر کوتاهی خودمان برای تشخیص دادن رویاهایمان سرزنش میکنیم.
    یا در جایی دیگه میگه: من میتوانم انتخاب کنم که قربانی دنیا باشم یا یک ماجراجو در جستجوی گنج. همه ی اینها به طرز نگاه من به زندگی بر میگردد.
    یازده دقیقه/ پائولو کوئلیو

  10. 2 کاربر از hts1369 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  11. #1496
    آخر فروم باز amir 69's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jul 2008
    محل سكونت
    همان حوالی
    پست ها
    1,259

    پيش فرض

    سراسر زندگی‌ گذشته‌ی تو تنها صرف این شده که منتظر بمانی شاه بشوی. حالا شاه هستی . فقط باید حکومت کنی؛ و حکومت چیزی نیست مگر یک انتظار طولانی؟ انتظار لحظه‌ای که سقوط خواهی کرد؛ انتظار لحظه‌ای که نه فقط تخت سلطنتی را ترک می‌کنی، بلکه گرز مرصع، تاج و کله‎‌ات را نیز.

    ؛

    فرار کن! بدون تاج، بدون گرز مرصع. کسی نمی‌فهمد که تو شاهی. شبی تاریک‌تر از شب آتش‌سوزی نیست. و آن‌که درمیان جمعیت فریادگران می‌دود، تنهاترین است.

    شاه گوش می‌کند، مجموعه داستانی از ایتالو کالوینو

  12. 8 کاربر از amir 69 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  13. #1497
    کاربر فعال گالری عکس attractive_girl's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jul 2006
    محل سكونت
    FaR & AwAy حالت:TiReD
    پست ها
    1,754

    پيش فرض

    خیلی فرق است بین چیزی که انسان گمان میکند که میفهمد ،با چیزی که واقعا میفهمد و درک میکند.
    دالان بهشت- نازی صفوی

    ************************************************** *

    آدم باید بداند چه میخواهد و چرا میخواهد؟اگر جز این باشد مثل من میشود،ترکه ای در مسیر باد که به هر طرفی خم میشود.

    من محمد را دوست داشتم بدون اینکه بدانم چرا و چقدر؟در آن سن و سال نهایت لذتم،احساس عشق بی نهایت او

    نسبت به خودم بود که مرا غرق لذت میکرد.ولی صرف خواستن چیزی،بدون دانستن چرای آن ،آدم را گمراه میکند!

    دالان بهشت- نازی صفوی

  14. 6 کاربر از attractive_girl بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  15. #1498
    آخر فروم باز amir 69's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jul 2008
    محل سكونت
    همان حوالی
    پست ها
    1,259

    پيش فرض

    آدم حیران است که پس این رؤیاها کجا رفتند؟ و آدم از روی بهت سر می‌جنباند و در دل می‌گوید که عصر چه زود می‌گذرد! آدم از خود می‌پرسد که تو با این سال‌ها که گذشت چه کردی؟ بهترین سال‌های عمرت را در کجا خاک کردی؟ زندگی کردی یا نه؟ با خود می‎گویی نگاه کن، ببین دنیا چه سرد می‌شود. سال‌ها همچنان می‌گذرد و بعد از آن تنهایی غمبار است و عصای نااستوار پیری به دستت می‌دهد و بعد حسرت است و نومیدی. دنیای رؤیاهای رنگین رنگ می‎‌بازد، رؤیاهایت مثل گل‌های پژمرده گردن خم می‌کنند و مثل برگ‌های زرد از درخت خزان زده می‌ریزند. وای ناستنکا، تنها ماندن سخت محزون خواهد بود، محزون است که حتی کاری نکرده باشی که افسوسش را بخوری، هیچ، هیچ، هیچ، زیرا آنچه برباد رفته چیزی نبوده است. هیچ، یک "هیچ" احمقانه و بی‌معنی، همه خواب بوده است.

    شب‌های روشنِ داستایوفسکی

  16. 4 کاربر از amir 69 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  17. #1499
    پروفشنال nil2008's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2008
    محل سكونت
    PARADISE
    پست ها
    766

    پيش فرض

    ليلا كتاب را گذاشت روي لحاف وگوش تيز كرد...فكر كرد"صداي كليد بود؟"بعد با خودش گفت : همسايه بغلي...باز كتاب را برداشت...
    «شايد بانوان بر نويسنده ايراد كنندكه درآمد اين روزهاتكافوي هزينه هاي هر روز راهم نمي دهدچه رسد كه از آن مقداري هم ذخيره كني ...پس اجازه دهيد عرض كنم كه نگارنده كه خود ،همسر ِ مردي فداكار و با ايمان و صاحب دوفرزند دلبند است ، در اثر تجربه ساليان متمادي،با اين نتيجه رسيده است كه مي توان با طرقي بس ساده در هزينه هاي زندگي صرفه جويي كرد...
    آيا هرگز لباس كرپ دوشين گران قيمتي راكه همسرتان با عرق جبين برايتان ابتياع كرده،تنها به اين دليل كه كرم دومان يا خورش فسنجان بر آن افتاده از رديف لباسهاي گنجه خارج كرده ،به خدمتكار خويش بخشيده ايد؟

    لكه ها نوشته زويا پيرزاد

  18. این کاربر از nil2008 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  19. #1500
    مدیر انجمن هنرهفتم Mahdi Hero's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    nn374$|*|017
    پست ها
    13,262

    پيش فرض بخشی از داستان پشت سرش به نويسندگی زيبيله برگ

    آدم ها در خيابان های خالی می روند،خيابان های بدون درخت،بدون سبزه و سبزی،فقط ديوار و ديوار،رويشان ادرار و جلويشان مدفوع سگ.آدم ها سرگردانند و دنبال چيزی گرم.می روند به کافه ها،می گردند و می گردند و چيزی پيدا نمی کنند.هوا سرد است و آنها می نوشند،کمی گرم می شوند،بعد می روند خانه،در شهر،تنها،و منتظر فردا ميشوند.کاش نور سر بزند.اما وقتی سر می زند،آنها توجهی ندارند،چون بايد فعاليت را شروع کنند.هماهنگ با ساعتی که خودشان اختراع کرده اند.می روند به اداره هايشان،به کلاس هايشان،به سر درس و مشق شان،و هيچ کدامشان هم نمی دانند چرا.همين غمگين شان می کند،تا دوباره شب برسد،و دوباره تصميم بگيرند بالاخره زندگی کنند.اما اتفاقی نمی افتد.دوباره در اتومبيل هايشان می نشينند،ساعت چهار است و آنها آرام و قرار ندارند.نميشود همه اش همين باشد.

  20. 4 کاربر از Mahdi Hero بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

برچسب های این موضوع

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •