تبلیغات :
ماهان سرور
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی ، پنل صداگیر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 15 از 22 اولاول ... 5111213141516171819 ... آخرآخر
نمايش نتايج 141 به 150 از 211

نام تاپيک: معرفي، نقد و شرح کتاب

  1. #141
    آخر فروم باز Boye_Gan2m's Avatar
    تاريخ عضويت
    Aug 2006
    محل سكونت
    Road 2 Hell
    پست ها
    1,216

    پيش فرض

    مرگ قسطی
    نوشته : لويى فردينان سلين
    منبع : اميلى امرايى


    «ما در حال مرگ هستيم تنها از آن رو كه نه افسانه اى برايمان باقى مانده است ونه رازى».
    لويى فردينان سلين قبل از هر چيز يك نويسنده بى رحم است. انگار عادت ندارد حقايق و تلخى ها را تلطيف كند و يا حداقل با آمادگى ذهنى بگويد! بلكه هر چه بدبختى و لعن است را يك باره و يك جا تنها در چند سطر روى سر مخاطب آوار مى كند.»
    سلين هميشه به پرده درى شهره بود، زياد هم برايش اهميت ندارد خواننده داستانش با دانستن اين فوج ندانسته ها چه حالى پيدا مى كند. يان آندره مى گويد: «خواندن آثار سلين پشت هم و يك سره، حتماً باعث مى شود شما چشم ديدن اطرافيانتان را نداشته باشيد و يا حداقل از فرط تهوع شما را روانه توالت مى كند؛ شما يك دفعه چشم تان به غول عظيم تلخى ها مى افتد؛ غولى كه از شدت هيبت قادر به ديدن اش نبوديد...»
    او به واسطه شغل اش؛ به همه تلخى ها و بدبختى ها عادت دارد. انگار همه اينها مثل دمل چركى است كه او بايد هر چند وقت يك بار معاينه اش كند و عمق چرك و زخم را به مريض توضيح بدهد.
    گزندگى اولين خصوصيت شاخص اوست كه حتى در بيان نيش اش هم وجود داشت، آنقدر كه همين گزندگى سبب شده بود بسيارى درصدد حذف او برآيند. درست همان قدر كه او چشم ديدن بعضى از دام هاى دور و اطراف اش را نداشت، بخشى از جامعه روشنفكرى فرانسه هم به واسطه درك غلط نيش او تصميم در نديده گرفتن اش داشت.
    سلين را بزرگترين نويسنده بزرگ در جنگ مى نامند؛ بسيارى از نويسندگان اثرگذار قرن بيستم بارها اعتراف كرده اند كه تحت تأثير او بوده اند آلن رب گريه، فيليپ راس، كرت و نه گات، نورمن ميلز و... بسيارى ديگر. او را صاحب هذيانى ترين سبك قرن بيستم مى نامند.
    آندره ژيد درباره داستانهاى سلين مى گويد: «قصد او از نوشتن چيزى نيست كه مى بينيم؛ در نهايت اين توهم است كه واقعيت را مى سازد.»
    در «مرگ قسطى» اين تنفر به اوج مى رسد؛ درباره ساده ترين مسائل كه ممكن است هر كسى را اذيت كند (اما ديگران از كنارش مى گذرند) با تنفر حرف مى زند.
    او مى گويد زبان تلخ و گزنده اش را از دنياى اطرافش وام گرفته است و اگر دنياعوض شود حتماً او هم فكرى به حال خودش مى كند. اما در عين حال طنز سياهى در سراسر آثارش موج مى زند، سبكى كه با سيلى از واژه هاى عاميانه با نثرى آوازگونه و در عين حال خشن همراه است و از عمده ترين شاخصه هاى داستان محسوب مى شود.
    مرگ قسطى دومين رمانى است كه او در اين حال و هوا نوشته است؛ سال۱۹۳۶ سلين با چاپ اين كتاب تمام قواعد رمان نويسى و حتى نگارش را كه تا آن روزگار بر دنياى ادبيات حكمرانى مى كرد زير پا گذاشت.
    «مرگ قسطى» در وهله اول يك رمان اتوبيوگرافى به نظر مى آيد، اما همين كه خواننده مى خواهد به اين حتم برسد، همه چيز رنگ عوض مى كند و ما با ماجرايى مواجه مى شويم كه ربطى به زندگى سلين ندارد.
    در سراسر رمان ردپاى زندگى شخصى او را مى توان پيدا كرد و نام شخصيت اصلى رمان (فردينان باردمو) هم به اين شبهه دامن مى زند. داستان ميان ۱۹۱۳ تا ۱۹۳۲ مى گذرد، همه چيز از زبان جوانى كه هم سن و سال خود اوست نقل مى شود. او براى قهرمان اصلى داستانش از خودش مايه گرفته؛ محور اصلى داستان شبيه به زندگى واقعى سلين است اما ماجراها غالباً ساخته خيال خانه ذهن اوست.
    راوى در زمان و مكانى شبيه به زندگى سلين به سر مى برد.
    در مرگ قسطى ما شاهد ماجرا نيستيم، يعنى اتفاق خاصى نمى افتد. بيشتر خواننده با حسن شخصيت اصلى كتاب نسبت به دنياى اطرافش درگير است؛ از سويى تكرار بدبياريها براى فردينان به حدى زياد است كه ديگر بخشى از زندگى اش شده است و براى خواننده دور از انتظار نيست. با اين حال روايت كتاب كند است؛ اما اين نشانه عدم جذابيت نيست.
    روايت تلخ و گزنده اى كه او در زندگى شخصيت هاى طبقه متوسط رو به زوال پاريس دارد؛ مخاطب را به نقطه اى مى رساند كه به گزندگى زبان عادت مى كند و حتى به نويسنده حق مى دهد، طورى كه انگار نوك پيكان همه اين خشونت رو به خواننده است. سلين معتقد است كار نويسنده گفتن حقيقت است؛ حال هر قدر تلخ و گزنده!
    آدم قصه او دلش نمى خواهد تن به فساد و هرج و مرج جامعه اش بدهد اما انگار چاره اى ندارد؛ او كودك است؛ حتى در روزهايى كه ديگر كت و شلوار پدرش هم برايش تنگ است؛ اما خيلى وقتها خواننده هم مثل پدر و مادرش از دست فردينان به سطوح مى آيد.
    بارها و بارها در داستانهاى نويسندگانى قبل و بعد سلين با اين شخصيت مواجه شده ايم. خانواده تيبو نوشته روژه مارتن دوگار؛ ناطور دشت، جى، دى سالينجر و...
    شخصيت اصلى فردينان تمام آشفتگى هاى زندگى اش را از زندگى واقعى آقاى نويسنده وام گرفته است.
    در تمام داستانهاى سلين؛ قهرمان داستان؛ نام و قسمتى از زندگى سلين را به ارث مى برد.
    زندگى كابوس وار شهرى زير چرخ دنده هايش پدر و مادر فردينان و تمام كسبه پاساژ را له مى كند؛ مادرش مى گويد: «دائم دچار بندبازى هستيم... اين تكاپويى كه دارد خفه مان مى كند! تقلاى دائمى! مدام اين چاله را پر كن آن چاله را پر كن! جهنم است اين! بالاخره جانمان رامى گيرد!...»
    با اين اوصاف تعريف سلين از جهنم؛ همين زندگى است. روزگارى كه فروشگاههاى بزرگ غول آسا رشد مى كنند؛ درست شبيه كابوس فردينان؛ زنى غول آسا كه از روى پاساژها رد مى شود و آنها را له مى كند.
    نكته جالب اين جاست كه با وجود تعدد شخصيت ها، هيچ كس در اين كتاب مستقيماً حرف نمى زند؛ بلكه همه چيز از دريچه نگاه فردينان روايت مى شود و خواننده ناچار با حس فردينان نسبت به آن شخص همسو مى شود؛ در نتيجه ما دايى ادوار را دوست داريم در حالى كه پدر فردينان چشم ديدنش را ندارد. فردينان با خواننده ارتباط برقرار مى كند؛ و با هر آنچه بايد درگير مى كند. فردينان الهه بدشانسى است؛ نمونه تمام عيار بى مسؤوليتى، آدمى كه در عين ارتباط هيچ پيوندى با آدمهاى اطرافش ندارد او در موقعيتهاى مختلف قرار مى گيرد و با وجود اينكه مى داند چه اتفاقى انتظارش را مى كشد؛ مى گذارد تا اتفاق بيفتد. انگار اين موقعيت هاى تلخ را پيش مى آورد تا آدمهاى اطرافش روى سرش آوار شوند و تا دلشان مى خواهد به بهانه او به زمين و زمان فحش نثار كنند. فردينان از تب و هذيان يك باره ما را به دنياى كودكى هايش پرتاب مى كند.
    «مرگ قسطى» در اولين صفحات از زبان راوى خسته روايت مى شود پزشكى كه سرايدار پيرش مرده است: «چقدر همه چيز كند و سنگين و غمناك است... به زودى پير مى شوم. بالاخره تمام مى شود.» مرگ قسطى پايان داستان را در اولين صفحات به ما نشان مى دهد! فردينان پزشكى كه از همه چيز متنفر است ؛ نگاه بى رحمى به زندگى دارد...» «مى خواهم هر چقدر كه بخواهم از نفرتى كه دارم حرف بزنم. مى دانم... انگار سلين پايان ماجرا را اول كار آورده است تا تكليف اش را با خواننده يكسره كند؛ هر كس دوست داشت هفتصد صفحه همراهش باشد وگرنه همين جا او را با تمام لعن و نفرين اش رها كند. دكتر فردينان تب دارد، حالش بد است؛ اما هنوز حس مى كند همه اين نفرت را از دنياى كودكى هايش به ارث برده است؛ «هر چه فحش از ذهن ام درمى آيد نثار پدرم مى كنم... در همه عالم از او كثيف تر كسى نبود...» مخاطب او مادرش است...
    «هر چه پدرم مرده تر مى شود مادرم بيشتر دوستش دارد! من كوتاه بيا نيستم... اگر بكشندم حرف خودم را مى زنم! باز بهش مى گويم كه بابام آدم آب زيركاه رياكار خشن بى همت بى بو خاصيتى بود!»
    او از دنياى تب آلود مالاريا ما را به دنياى كودكى اش پرت مى كند؛ «خاطره هاى قديمى سمج اند... شكننده».
    اما پرتاب شدن او به دنياى كودكى خالى از حس نوستالژى و دلتنگى است؛ كودكى كه فقط به او ظلم مى شود و در دنياى كتك و فحش غرق است... آدمهاى مرگ قسطى تيپ نيستند بلكه هر كدام خودشان هستند با كلى دغدغه شخصى! آدمهايى كه از دنيا خسته اند و همه چيز را پاى اهمال كاريهاى فردينان مى گذارند...آنقدر اين سركوفت ها براى اوگران تمام مى شود كه آقاى پزشك در اولين صفحات كتاب هنوز مجرد است. فردينان بعد از يكى دوتجربه تلخ ديگر از زنها گريزان است... حتى در پانسيون انگلستان...
    دايى ادوار اما روزنه اى براى فردينان مى گشايد... او را به كورسيال معرفى مى كند و كورسيال با آن مجله كذايى اش در درياى نااميدى قايق اميد است.
    انگار از همان سطر اولى كه كورسيال وارد داستان مى شود همه به او اميدوارند. كورسيال بالاخره نجات بخش فردينان مى شود از پاساژ، پدر، فحش، لگد و حتى بى مسؤوليتى...
    آدمهاى سلين همگى آشفته اند و تنها كسى كه مى خواهد شرايط را بهبود بخشد مادر است و دايى ادوار...
    سلين در مرگ قسطى داستان نويسى فرانسه را از دنياى اتو كشيده دور كرد؛ انگار طاقت اين همه دروغ و رنگ و لعاب را نداشت؛ زبان او هيچ شباهتى به دانته؛ دوگار؛ فلوبر و... نداشت.
    او آنقدر لاقيد و لاابالى بود كه حتى نويسنده هاى مدرنى همچون جك كرواك هم خود را مديون او مى دانند. انگار حرفهاى توى كوچه و بازار را عيناً روى كاغذ مى نشاند؛ بى اينكه به دستور زبان ضربه اى بزند... پيش تر هم او در سفر به انتهاى شب اين تجربه را پشت سر گذاشته است و در مرگ قسطى انگار چم و خم كار دستش آمده؛ و با زبان پخته ترى مواجه ايم؛ سلين مى گويد: «دستور اين زبان پيش خودم محفوظ است.»... من همانطور مى نويسم كه حرف مى زنم بدون هيچ شگردى و ادا اصولى... دنبال انتقال احساس هستم.» سه نقطه هاى او بيش از هر چيز ديگرى نظر را جلب مى كند... انگار او مى گذارد تا خواننده در اين فاصله گذاريها نفس تازه كند! شايد هم محض تعليق است.»
    گاهى وقت ها شخصيت پردازيهايش تا حد يك كاريكاتور پيش مى رود... كشيش ديوانه... پدرى كه از فرط خشم روى سقف را پر از حيوانات درنده مى بيند... گريژيول و...
    با اين وجود پربيراه نيست كه او را بزرگترين نويسنده ميان دوجنگ معرفى مى كنند؛ او با وجود همه جانبداريهايش نويسنده اى غيرسياسى است؛ حتى با وجود ادعانامه اش عليه جنگ جهانى دوم و حمايت هايش... آندره ژيد در دفاع از او مى گويد: سلين مى خواست نژادپرستى را مسخره كند. او بارها وبارها به نژادپرستى و فاشيسم محكوم شد و هنوز هم يهودى ها نام او را با اكراه به زبان مى آورند. سلين درست مثل قهرمان مرگ قسطى تمام زندگى اش با سوءتفاهم همراه بود. از سوى دولت فرانسه به خيانت محكوم شد... به خاطر اهانت به هيتلر تبعيد شد. او سالهاى پايان عمرش را به پاريس بازگشت؛ اما هنوز انتشارات گاليمار با اكراه كتابهايش را چاپ مى كرد؛ او مى گويد: زندگى گذر است حقيقى است؛ اما نه تا همين جاش هم زيادى گذشته است. سرانجام او اول جولاى۱۹۶۱ درگذشت.»

  2. #142
    آخر فروم باز Boye_Gan2m's Avatar
    تاريخ عضويت
    Aug 2006
    محل سكونت
    Road 2 Hell
    پست ها
    1,216

    پيش فرض

    سگ و زمستان بلند
    نوشته : شهرنوش پارسی پور


    از دیرباز قصه تجلی گاه عواطف ، نیازها و خواست های انسان بوده است . آدم با قصه به توجیه دنیا مینشسته . تمام علوم و هنرها ، اصول وعقاید فلسفه و مذاهب وادیان انسانها به صورت قصه در آمده بود که امروزه نام اساطیر بر آنها نهاده اند وبه ظاهر چیزی جز یک قصه زیبا نیست که در آن شرح حوادث و رخدادهائی که برای شخصیت های اساطیری روی داده می پردازد .
    در حالیکه اگر عمیق تر بنگریم انسانها با این وسیله نظریاتشان را نسبت به هستی ، پیدایش جهان و نیروهای طبیعی ارائه می داده اند . یکی از ویژه ترین راههای شناخت مسیرهای پیموده اجتماعات بررسی همین قصه ها چه به صورت مکتوب و چه به صورت شفاهی که از نسلی به نسلی سینه به سینه منتقل میگشته می باشد .

    در عصر حاضرهم از کاربرد قصه کاسته نشده و باری عظیم در گسترش فرهنگ بر دوش می کشد . تمام نیازها ، امیدها ، شکست وپیروزیهای راستین انسان را منعکس می کند .
    بهترین واصیل ترین نوع تاریخ را در داستانها و قصه ها می توان جستجو کرد .
    سگ و زمستان بلند داستانی است که در ابتدا نظر را به سمت نوعی از روابط اجتماعی می کشاند وبیانگر تضاد وبرخورد نسل است . نسلی با سنت ها و فرهنگ خاص خود . با زیرساختی از اقتصاد وابسته به زمین که توجیهی خاص از دنیا و روابط آن دارد و شامل افرادی مثل عموها ، عمه ها خاله ها ، پدر ومادرها ، پدر و مادربزرگها یا خواهر و برادرهای بزرگتر ومسن تر وگاهی هم کلفت نوکرهای پیر و خانه زاد است که کمی از مسئولیت پدر ومادر را بر عهده می گیرند در مقابل آنها نسل جدیدی قرار دارد با معیارهای متفاوت نگرشی مختلف و نیازهائی نو که پابند وعده ودعیدهای آرمانی و آن جهانی نیستند و به همین روزگار تعلق دارند .

    حسین وحوری ، نمادی از این نسل هستند . حوری از حسین سیراب می شود . اندیشه ها و خواستهای حسین در حوری جایگزین می شود و به عملیات خویش ادامه می دهد .
    حسین جوانی روشن فکر ، ژرف نگر . اهل مطالعه و کتاب، نوجو و نوبین ، صادق و بی ریا که نیازی به هیچ گونه پرده پوشی بر اعمال و رفتار خود احساس نمی کند در مقابل عموی بزرگش ، دائی ، پدر و دیگر اقوام قرار گرفته است . او به اجتماع فکر می کند و می خواهد ، عناصر دست و پاگیر آن را نابود سازد و بسازندگی و زیباسازی آن بپردازد . اما اجتماع بازیچه نیست وبه همین راحتی به کسی رو نمی دهد تا دست کاریش کند . حسین با موانع و مشکلاتی برخورد می کند . دشمنان از جهتی و دوستان از طرفی بر او می تازاند . خانواده ، فامیل ، همسایه ها همه با اسلحه سنت ها ورسوم و خرافات وفردگرائی ها به مقابله او برخاسته اند از سوئی نیازهای فردی ، تمایلات عشقی یا جنسی و از این سری مسائل خود فشاری غیر قابل تحمل بر پیکر او وارد می سازد و عدم امکان پیاده کردن تخیل بر واقعیت و تحمل وضع موجود و فشارهای چند جانبه حسین را از پای درمی آورد برای گریز به مشروب پناه می برد ، این شکل زندگی جائی برای زندگی کردن نمی گذارد او که عاشق گلها و درختها جویها و کوهها بود ، از لمس آفتاب لذت می برد و زندگی را در جریانی مداوم وبی وقفه می دید نمی توانست با هرزه گردی ها و بیهودگی ها کنار بیاید .

    علی برادر حسین که به خارج رفته به صورت حاضر و غایب گاهی در متن قصه خودنمائی می کند ، بدون احساس مسئولیت تاثیری از فرهنگ و خصوصیات امروزی ...

    نویسنده بدنبال آنتریک های قصه پردازی نیست بعد از اینکه مقداری از موقعیت زمانی ومکانی توجیه می شود و روابط خانوادگی با ویژگیهای که بهرحال جنبه نمونه ای « تیپیک » خود را حفظ می کند تصویر می گردد .
    خواننده به مرگ حسین بر می خورد سپس جریان داستان به صورت بازگشت به گذشته و تصویر خاطره ها ادامه می یابد . این نوع قصه از درگیری ها و گره گشائی ها به شکل اسطوره ای که در اکثر قصه ها رو روایات وداستانها وجود دارد بهره برداری نمی نماید و درگیری های موجود هم چندان محکم و ناگهانی نیست بلکه با زمینه سازی و تصویر حوادث به صورت اینکه در گذشته اتفاق افتاده اند و عاملان آن هم یا مرده اند و یا پراکنده گشته اند نویسنده فرصت بیشتری پیدا می کند که واقعیت را بررسی کند ودرگیر مسایل دست وپاگیرنشود بلکه به همان تضاد اصلی که زیرساخت داستان است بپردازد وخواننده را در جریان حوادث و اتفاقات به صورت ناظر و داور قرار دهد این کار بی شباهت به نظر برشت در مورد فاصله گذاری نیست . خانم جان یا مادر در این داستان پرسوناژی است کم استقلال و قدرتی در ابراز عقاید وخواسته ها ندارد درحقیقت او وابسته به نظام پدر سالاری می باشد و اگر گاهی حرکتی یا جنبشی از طرف او دیده می شود به علت وابستگی های عاطفی است .

    عمقزی با تعصب و گوشهای ناشنوا تصویری از گذشته است . تنها وسیله ارتباط با دنیا خواب هائی است که می بیند . خانم بدرالسادات با باری از صداقت تصویر انسانی است . که با نوعی اشراق و کشف و شهود به لمس دنیا نشسته است . گرچه گاهی به دلیل کم آگاهی دچار سردرگمی می شود ولی ایمان و اعتقادی درونی به قوائی نامرئی خارج از قوانین چندی و چونی باعث آرامش او می شود . بین او و عمقزی با وجود ارتباط های رفت و آمدی اختلافی که ناشی از نوع تلقی مذهبی ، ازامکانات و جهان وجود دارد.

    « عمقزی گفت که هر وقت خواب اولیاء معصوم و انبیاء را می بیند تا دو روز سبک است . عمقزی بکرات خواب چهارده معصوم را دیده بود و یک بار با پنج تن به زیر چادر رفته بود .

    عمقزی خانم روشنی بود ولی بدرالسادات را قبول نداشت البته خانم بدرالسادات خمس و ذکاتش را بوسیله عمقزی برای آقا می فرستاد ولی درویش بود و سر سپرده علی (ع) و بد نمی دانست که در جا استکانی نقره چای بخورد .»
    آدمهای نسل گذشته در این داستان کمتر می اندیشند یا لااقل کمتر نیازی به اندیشیدن احساس می کنند و بیشتر به راههای شناخته شده و هموار و بی خطر توجه دارند حتی آدمهائی مثل بدری خواهر حوری درست همان جهت و مسیری را می پیماید که مادرش پیموده بدون نیازی به تغییر شیوه های معمول و متعارف و گام نهادن در مسیرهای مترقی و نو .

    زبان وبیان داستان گهگاه در اوج زیبایی و انسجام است و لبریز از زندگی :
    ( زندگی در طپش هر قطره باران ، نفس خاک و بوی کاگل بود . زندگی همه جا بود . در دایره های پیچیده آب حوض . در حبابهای ریز و درشت در برخورد باران به آب . در صورت مداوم تلمبه از کار افتاده کنار حوض ، در صدای پای رباب که تمام طول حیاط را می دوید و در رگهای آبی دست رنگ پریده من که از سرما کم کم جمع می شد ... )

    این درک زیبائی ها و تعلق به زندگی ناشی از درک یک حرکت و جریان زنده در نفس هستی بود و نقشی که به عهده حوری محول شده . باید کاری می کرد و باید در تسریع بخشیدن این حرکت لاینقطع نقش خویش را ایفا می نمود درنگ ایجاد فاصله خواهد کرد و مرگ خود چیزی جز درنگ ابدی نیست با قلبی که می طپد بادی نبض زندگی را به حرکت درآورد .

    ( همه چیز می تپید ، می تپید ، می زد ، قلب می زد ، خون می زد و زندگی دربرگ برگ هر درخت می زد و بالا رونده بود . باید نماز می خواندم باید سجده می کردم ، باید کاری برای خورشید زیر ابر می کردم ، باید طوفان را می بوسیدم . باید خونم را پخش می کردم در تمام بسیط زمین . باید به هشت گوشه عالی پیام می فرستادم . باید می رفتم و باید پای خودم این طپش مداوم را .)
    داستان اکثراً بین حال و گذشته جریان دارد و گاهی از روابط ملموس خارج می شود وخواننده را در حالت تعلیق در فضای اثیری قرار می دهد و در این حالت بیشتر به سوررئال نزدیک می شود .

    فضای شرقی خصوصاً ایرانی ، با سنت ها و اعتقادات . بوی حلوا و گلاب . عطر گلهای یاس . صدای روضه خوانی ومناجات صادقانه از لابلای داستان به بیرون تراوش می کند و این رسوم هیچگاه تازگی و زنده بودنشان را از دست نمی دهند .

    همنیطور داستان از سنت ها و رسوم دست و پاگیر مرده که ایجادحادثه و فاجعه می کند خالی نیست . در قسمت هائی که شیوه متعارف شکسته می شود و داستان به تخیل و سیر در عوالم خیال می پردازد نویسنده از زبان تغزلی و شعرگونه استفاده می کند که از تصاویر زنده و حیات بخش سرشار است .


  3. #143
    آخر فروم باز Boye_Gan2m's Avatar
    تاريخ عضويت
    Aug 2006
    محل سكونت
    Road 2 Hell
    پست ها
    1,216

    پيش فرض

    دنياي سوفي
    نوشته : يوستين گوردر
    منبع : Iketab

    سوفي آموندسون،دانش آموز يکي از دبيرستانهاي حومه نروژاست که به همراه مادرش در يک خانه ويلايي زندگي مي کند.پدرش که ناخداي يک نفتکش است به دليل شغلش مدت هاي طولاني از سال را دور از خانه و خانواده خود مي گذراند.
    سوفي تنها فرزند خانواده است و همين امر سبب مي شود که سوفي نوجوان ساعت هاي طولاني را در منزل تنها باشد.سوفي در اوقات تنهايي به غار خود پناه مي برد،سوراخي در ميان بوته هاي شمشاد که در حياط خانه قرار دارد و تنها گنجايش يک نفر را دارا مي باشد.

    آنجا باغ عدن سوفي است،او يکه و تنها در آن زندگي مي کند و در غار خود، دور از دسترس ديگران به نوشتن داستان و شعر مشغول است.درست مانند آدم و حوا که در بهشت عدن زندگي مي کردند تا روزي که...
    تا روزي که از ميوه ممنوعه خوردند،ميوه اي که معلم شهيد و متفکر دکتر علي شريعتي آن را ميوه آگاهي خواند!
    درياي زندگي يکنواخت و روزمره سوفي در يکي از روزهاي بهاري گرفتار تلاطم و فراز و نشيبي ترسناک گشت،روزي که داستان ما آغاز مي شود و نامه اي مرموز از فيلسوفي ناآشنا سوفي را به معبد فلسفه مي خواند،فلسفه اين مظهر عقل،خرد و آگاهي!!

    دنياي سوفي کتابي است براي آشنايي خوانندگانش با تاريخ فلسفه و چگونگي پيدايش،رشد و تکامل انديشه اي فلسفي.خواننده اين کتاب مي تواند عقايد تاثير گذار فلسفه را ذر آينه اين کتاب ببنيد و با فلاسفه شهير غرب از نزديک گفتگو کند.
    نويسنده در ابتداي داستان مي کوشد تا ذهن خواننده نوجوانش را همانند سوفي(قهرمان داستانش)از زندگي روزمره و حاشيه هاي پوچ و سطحي آن رها سازد و متوجه ارزشهاي اصيل و سوالات سرنوشت ساز تاريخ انديشه بشري کند.
    در اين راه ازفيلسوفي به نام آلبرت کنوکس استفاده مي کند که همانند بئاتريس دانته، سوفي را با خود به عمق تاريخ فلسفه ميبرد و از منزلگاه هاي متفاوت مي گذراند.از يونان باستان و فلاسفه طبيعت گرا،سقراط و افلاطون و ارسطو تا کانت، هگل،مارکس و هايدگر.از ميان فلسفه هاي ذهنيت گرا و عالم مثل افلاطون تا جهان ماترياليستي مارکس و در نهايت از ميان رئاليسم عقل گراي کانت تا ايدئاليسم ديالکيتيکي هگل.

    آلبرتوبا سوالاتي در باب مبتاي فلسفه درس را آغاز ميکند،اينکه خاستگاه فلسفه چيست،چرا و چگونه به وجود آمد و چه مسائلي را مطرح کرد و مطرح ميکند.هنر چيست و رسالتش کدام است، زيباي به چه معناست و آيا خدايي جاودانه که خالق انسان و جهان است وجود دارد، هدف از خلقت چيست،آيا جهان از ازل وجود داشته است يا خداوند روزي روزگاري جهان را از هيچ خلق کرده است.عدالت را با مقياسي مي توان سنجيد و فضيلت اخلاقي کدام است.

    تاريخ چيست،آيا به راستي خدايي سنگدل است که ارابه پيروزي خود را از روي مخالفان و کافرانش مي گذراند،همانگونه که هگل در ذهن خود مي ديد...

    انبوهي از سوالات کلي و فراگير که چون بنگريم کليد آگاهي ماست.انسان بايد پاسخي شايسته به اين سوالات بدهد تا بتواند بهتر زندگي کند و هدفمند عمرش را به پايان برساند. زندگي بدون هدف و فلسفه سرابي بيش نيست،و به روايت دقيقتر بهشت عدني است، کاذب و قلابي که به محض تابيدن اولين شعاع هاي نور آگاهي تبديل به کوير و برهوت مي شود.
    فلاسفه اي که آلبرتو به تشريح افکارشان مي پرازد هريک متناسب با علم و شرايط محيط اطراف خود(سياسي-اجتماعي-فرهنگي و اقتصادي)از منظر خود براي پاسخ دادن به سوالاتي سرنوشت ساز اقدام کرده اند،سوالاتي که برخي همچنان به قوت خويش باقي هستند! فلاسفه ابتدايي يونان باستان از طبيعت الهام مي گرفتند ، براي آنان طبيعت مظهر کمال و مادر حيات بود و بشر براي رسيدن به آگاهي بايد چون فرزندي ناخلف به آغوش مادر بازمي گشت.
    سقراط و افلاطون بر فلاسفه شوريدند و بدين ترتيب بود که بيرق عقل و عقلانيت بر فراز معبد فلسفه افراشته شد و تا روزگار ما نيز همچنان بر فراز مناره هاي اين معبد برفراشته است.مادر طبيعت جاي خود را به جهان "مثل" داد و مبناي شناخت در ذهن جاي گرفت. فلسفه اولين گام خود را با طرح اين سوال که بشر چگونه و از چه راهي نسبت به شناخت خود و محيط اطرافش اقدام مي کند،پيمود.اينکه ما از چه آفريده شده ايم وفلسفه حيات ما چيست در جاي خود مورد بررسي قرارگرفت.سقراط با سوالات مشهور خود مبناي شناخت جهان باستان را زير سوال برد و افلاطون ذهن را ميدان کرد.
    ارسطو اولين سنگ بناي ماترياليسم را برپا داشت و جهان مثل را به نقد کشيد.اما در اين ميان هجوم اقوام وحشي اروپاي شمالي ازهم کسيختگي تمدن يوناني را در پي داشت و با هموار شدن راه فئودالسيم در قرون وسطي و تولد کليساي کاتوليک رومي اين متکلمان مسيحي بودند که به هدف تعديل عقلانيت ابزاري مطلق گرا ميدان انديشه و تفکر غرب گشتند.

    عقلانيت ابزاري از طريق آموزش هاي مذهبي نقد شد و کلام عيسي (ع) از غيب براي آرام کردن اسب سرکش راسيوناليسم يوناني خروشيد.توماس آکويناس و بارکلي عقل را داراي نقص نسبي و مطلق دانستند و آن را شايسته يکه سواري مطلق و فصل الخطاب بودن نيافتند.
    عقل فلسفي از تخت شاهي فرو افتاد و همين شکست سبب تکامل و رشد روزافزون اوگشت!تا بار ديگر و اين بار با توجه به کاستي ها و ضعف هايش در قالب فلسفه دکارت براي بازيابي جايگاه از دست رفته اش خيز بردارد.

    انقلاب صنعتي،اصلاحات ديني و تحولات اجتماعي و سياسي همراه آن جايگاه متکلمان مسيحي را بيش از پيش لرزان کرد روزي نبود که متفکراني چون روسو، ولتر و لوتر با چکش استدلال بر پيکر خداي سنگي کليسا نکوبند.

    در چنين احوالي بود که دکارت و اسپينوزا ظهور کردند تا مادر فلسفه آبستن فرزندان جديدي شود.ظهور دکارت و اسپينوزا از جنبه اي ديگر نيز علاوه بر بازگشت عقلانيت داراي اهميت بود زيرا سرانجام جدال بر سر اينکه مهمترين سوالي که فلسفه و انسان بايد به آن پاسخ دهند تا راه رستگاري و کمال و آرامش را طي کنند به پايان رسيد.
    سوال درباره فلسفه حيات،دين و موضوعات اجتماعي در جايگاه ثانويه قرارگرفت و آگاهي از راههاي شناخت(اپيستمولژي) بر صدر نشست. بشر ابتدا بايد مي فهميد که چگونه نسبت شناخت مفاهيم اقدام مي کند. "من فکر مي کنم پس هستم!" صفات و جوهر اسپينوزا نيز مارا به تفکر هرچه بيشتر دعوت مي کرد. راه راسيوناليستي دکارت و اسپينوزا توسط کانت تکميل شد. ميراثي که هيوم و بارکلي براي فلاسفه رنسانس خود به ارمغان گذاشته بودند در نقد عقل محض کانت متبلور شد و سوالاتي در باره فلسفه حقوق ، دين ، هنر، سياست و اخلاق پا به عرصه وجود نهاد و نقطه عطفي ديگر در مسير فلسفه آشکار گشت. نسل بعدي با دو پاسخ کاملا متفاوت به عقلانيت کانت عکس العمل نشان داد: رمانتسيم ، جنبشي که منتقد عقلانيت بود و ايدئاليست هگل که با ماترياليسم مارکس پيگيري شد، پيوندي ميان ماترياليسم ارسطو و دياليکتيک هگل که جنبشي عظيم از جريان هاي سياسي و اجتماعي را به دنبال داشت و الهام بخش بسياري از انقلاب هاي عصر حاضر بود. بن بست شناخت شناسي دکارت و اسپينوزا در سوي ديگر ميدان توسط شوپنهاور و نيچه رديابي شد، مبارزه اي براي افزايش قدرت و نفوذ پايه هاي شناخت شناسي که دکارت پيشتر ريخته و در بسط و گسترشش ناکام مانده بود.
    جرياني که در نهايت به اگزيستانسياليسم سارتر منتهي گشت و اومانسيم و اندويئاليسم را بيش از پيش تقويت کرد.فلسفه تجربه گرايي که عقل را تحليل گر داده هاي تجربي ما قلمداد کرده و بدين ترتيب مسير خود را از کانت و هگل جدا کرد نيز، در منزلگاه ليبراليسم زانو به زمين زد تا پيشرو آن جان لاک پيغمبر ليبراليسم خوانده شود. راهي که بعد ها توسط فون هايک پيگيري شد و حال با فوکوياما و گيدنز دوران گذار و پوست اندازي خود را طي مي کند.
    راه مارکس و همراهش انگلس را نيز مرداني مانند لوکاچ(از پايه گذاران نئومارکسيسم) و فلاسفه فرانکفورتر(مکتب انقادي) همانند هروکهايمر،مارکوزه و البته يروگن هابرماس پيموده و مي پيمايند و در گوشه اي ديگر از درياي مطلاطم فلسفه ، جايي که پرچم تفکرات زبان شناختي ويتگنشتاين و حلقه وين به دست مرداني چون نئوام چامسکي و تامس هاردي افتاد، فلسفه مسير قديمي خود را که از زمان دکارت مغفول مانده بود را از نو پيمود. راهي که راسل و فلسفه آناليتيک او گشود و حتي در تفکرات فلاسفه اي چون هابرماس نيز ظهور کرده است.

    بلطبع کتابي که در باب فلسفه طراحي شده باشد بايد با فلسفه آغاز شود،با فلسفه ادامه يابد و با فلسفه به اتمام برسد و فلسفه ، همان گونه که در متن کتاب خواهيم ديد چيزي جز طرح سوالات فلسفي نيست.اين سوالات هنگامي درپايان کتاب آشکار مي شود که خواننده در ميابد سوفي،آلبرتو و تمام دنياي اطرافش توسط سرگردي به نام آلبرت کناکس! خلق شده تا بدين وسيله به دخترش هيلده درس فلسفه بدهد!بديهي است که سرگرد و دخترش نيز خلق شده نويسنده اصلي کتاب هستند!!!خود ما چطور!؟آيا ما و نويسنده کتاب حاضر نيز چيزي جز غبار ذهنيات يک نويسنده خلاق نيستيم!؟ اگر چنين است رابطه ما با او چگونه است؟ما مختاريم يا شاهين جبر او بر فراز آسمان زندگي ما در پرواز است؟ اگر چنين است ما هم مي توانيم مانند سوفي و آلبرتو از چنگ سرگرد خلاق خودمان فرار کنيم و آزاديمان را باز يابيم؟متن کتاب به صورت پرسش و پاسخ طراحي شده است، روشي يادگار افلاطون که به تجربه ثابت شده است قوي ترين،بهترين و پوياترين روش براي آموزش فلسفه محسوب مي شود، زيرا خواننده را در يک ديالوگ دوطرفه قرار مي دهد و همان گونه که سقراط مي فرمايد،او را وادار مي کند تا خود در باب تمامي مسائل و سوالات بيانديشد و از جمود، دنباله روي و قضاوت زودهنگام برحذر باشد.

    در کنار اين سيستم قدرتمند و کهنسال،نويسنده از فضاسازي ها و روش هاي جالب ديگري براي قدرت بخشيدن به تجسم سازي ما استفاده مي کند تا ذهنيات و عينيات مفاهيم مورد شناخت ما را ( که در اينجا فلسفه ها و محيط پيراموني آنهاست) هرچه بيشتر به هم نزديک کند.
    نويسنده با قرار دادن فرويد در ميان فلاسفه و استفاده از محيط هايي که غير مستقيم دنياي دروني ما را به ياد مي آورند(مانند غار سوفي که حکايت از جهان "هادس" يا جهان خداي دنياي زيرين در اساطير يونان است و اشاره به اعماق تاريک ما مي کند) پيوند فلسفه و روانشناسي را که در تعامل با يکديگر قرار دارند و دو حوزه مرتبط با يکديگر(انسان و جهان) را مورد شناسايي قرار مي دهند به زيبايي نشان مي دهد. همان گونه فرويد سرچشمه آگاهي(اين بزرگترين گنجينه حيات بشري) را در تاريکي ها دانست ما نيز بايد جهان تاريک خودمان را بکاويم و بشناسيم. خواندن اين کتاب را به علاقه مندان فلسفه توصيه مي کنيم.کتابي درباره سوفي که در زبان يوناني لاتين(زبان مادري فلسفه) به معني عقل است!!!


  4. #144
    داره خودمونی میشه saeed jun's Avatar
    تاريخ عضويت
    Oct 2006
    پست ها
    73

    پيش فرض

    داش اشكي جون خيلي خيلي ممنونم از راهنماييت دمت گرم در ضمن

    اما ته ر خامبي ته نوكرمه مرد
    شومه قائمشهر گرمه خله خله باحالي



    ارادتمند

    سعيد جون
    Last edited by saeed jun; 08-01-2007 at 01:07.

  5. #145
    حـــــرفـه ای Dash Ashki's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2006
    محل سكونت
    جایی که خدا نباشد !
    پست ها
    2,989

    11 تسخیرناپذیر

    نوشته : ويليام سامرست موآم




    دنیای فرتوت و زجر دیده تازه می خواست از زیر بار زخم ها و لطمه های جنگ جهانی اول کمر راست کند و مادران داغدیده به تدریج داشتند داغ عزیزانی را که دیو جنگ از دستشان گرفته و به زیر خاک برده بود فراموش می کردند که یک بار دیگر دیوانه ای زنجیر گسیخته با تئوری نظم نوین و نژاد برتر سایه مهیب جنگ را بر جهان انداخت. بسیاری از کتب نوشته شده درباره جنگ جهانی دوم، به سیر حوادث در خط مقدم نبرد و چگونگی نابودی و تباهی انسان ها می پردازد ولی در این داستان ما با حوادث پشت جبهه، شقاوت فاتحان و سرسختی مغلوبان مواجه می شویم افسر آلمانی جوانی در اثر مستی دامن دختری فرانسوی را لکه دار می کند ولی پس از آنکه پی می برد دختر جوان حامله است، قصد دارد با او ازدواج کند درحالی که دخترک لجوج و تسخیرناپذیر کینه او را در دل دارد و درنهایت هم تسلیم خواسته وی نشده و حتی پا روی احساس مادرانه خود می گذارد و فرزندی را که چند ساعت قبل به دنیا آورده، خفه می کند.

  6. #146
    حـــــرفـه ای Dash Ashki's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2006
    محل سكونت
    جایی که خدا نباشد !
    پست ها
    2,989

    11 سگ و زمستان بلند

    نوشته : شهرنوش پارسی پور



    از دیرباز قصه تجلی گاه عواطف ، نیازها و خواست های انسان بوده است . آدم با قصه به توجیه دنیا مینشسته . تمام علوم و هنرها ، اصول وعقاید فلسفه و مذاهب وادیان انسانها به صورت قصه در آمده بود که امروزه نام اساطیر بر آنها نهاده اند وبه ظاهر چیزی جز یک قصه زیبا نیست که در آن شرح حوادث و رخدادهائی که برای شخصیت های اساطیری روی داده می پردازد .
    در حالیکه اگر عمیق تر بنگریم انسانها با این وسیله نظریاتشان را نسبت به هستی ، پیدایش جهان و نیروهای طبیعی ارائه می داده اند . یکی از ویژه ترین راههای شناخت مسیرهای پیموده اجتماعات بررسی همین قصه ها چه به صورت مکتوب و چه به صورت شفاهی که از نسلی به نسلی سینه به سینه منتقل میگشته می باشد .





    در عصر حاضرهم از کاربرد قصه کاسته نشده و باری عظیم در گسترش فرهنگ بر دوش می کشد . تمام نیازها ، امیدها ، شکست وپیروزیهای راستین انسان را منعکس می کند .
    بهترین واصیل ترین نوع تاریخ را در داستانها و قصه ها می توان جستجو کرد .
    سگ و زمستان بلند داستانی است که در ابتدا نظر را به سمت نوعی از روابط اجتماعی می کشاند وبیانگر تضاد وبرخورد نسل است . نسلی با سنت ها و فرهنگ خاص خود . با زیرساختی از اقتصاد وابسته به زمین که توجیهی خاص از دنیا و روابط آن دارد و شامل افرادی مثل عموها ، عمه ها خاله ها ، پدر ومادرها ، پدر و مادربزرگها یا خواهر و برادرهای بزرگتر ومسن تر وگاهی هم کلفت نوکرهای پیر و خانه زاد است که کمی از مسئولیت پدر ومادر را بر عهده می گیرند در مقابل آنها نسل جدیدی قرار دارد با معیارهای متفاوت نگرشی مختلف و نیازهائی نو که پابند وعده ودعیدهای آرمانی و آن جهانی نیستند و به همین روزگار تعلق دارند .

    حسین وحوری ، نمادی از این نسل هستند . حوری از حسین سیراب می شود . اندیشه ها و خواستهای حسین در حوری جایگزین می شود و به عملیات خویش ادامه می دهد .
    حسین جوانی روشن فکر ، ژرف نگر . اهل مطالعه و کتاب، نوجو و نوبین ، صادق و بی ریا که نیازی به هیچ گونه پرده پوشی بر اعمال و رفتار خود احساس نمی کند در مقابل عموی بزرگش ، دائی ، پدر و دیگر اقوام قرار گرفته است . او به اجتماع فکر می کند و می خواهد ، عناصر دست و پاگیر آن را نابود سازد و بسازندگی و زیباسازی آن بپردازد . اما اجتماع بازیچه نیست وبه همین راحتی به کسی رو نمی دهد تا دست کاریش کند . حسین با موانع و مشکلاتی برخورد می کند . دشمنان از جهتی و دوستان از طرفی بر او می تازاند . خانواده ، فامیل ، همسایه ها همه با اسلحه سنت ها ورسوم و خرافات وفردگرائی ها به مقابله او برخاسته اند از سوئی نیازهای فردی ، تمایلات عشقی یا جنسی و از این سری مسائل خود فشاری غیر قابل تحمل بر پیکر او وارد می سازد و عدم امکان پیاده کردن تخیل بر واقعیت و تحمل وضع موجود و فشارهای چند جانبه حسین را از پای درمی آورد برای گریز به مشروب پناه می برد ، این شکل زندگی جائی برای زندگی کردن نمی گذارد او که عاشق گلها و درختها جویها و کوهها بود ، از لمس آفتاب لذت می برد و زندگی را در جریانی مداوم وبی وقفه می دید نمی توانست با هرزه گردی ها و بیهودگی ها کنار بیاید .

    علی برادر حسین که به خارج رفته به صورت حاضر و غایب گاهی در متن قصه خودنمائی می کند ، بدون احساس مسئولیت تاثیری از فرهنگ و خصوصیات امروزی ...

    نویسنده بدنبال آنتریک های قصه پردازی نیست بعد از اینکه مقداری از موقعیت زمانی ومکانی توجیه می شود و روابط خانوادگی با ویژگیهای که بهرحال جنبه نمونه ای « تیپیک » خود را حفظ می کند تصویر می گردد .
    خواننده به مرگ حسین بر می خورد سپس جریان داستان به صورت بازگشت به گذشته و تصویر خاطره ها ادامه می یابد . این نوع قصه از درگیری ها و گره گشائی ها به شکل اسطوره ای که در اکثر قصه ها رو روایات وداستانها وجود دارد بهره برداری نمی نماید و درگیری های موجود هم چندان محکم و ناگهانی نیست بلکه با زمینه سازی و تصویر حوادث به صورت اینکه در گذشته اتفاق افتاده اند و عاملان آن هم یا مرده اند و یا پراکنده گشته اند نویسنده فرصت بیشتری پیدا می کند که واقعیت را بررسی کند ودرگیر مسایل دست وپاگیرنشود بلکه به همان تضاد اصلی که زیرساخت داستان است بپردازد وخواننده را در جریان حوادث و اتفاقات به صورت ناظر و داور قرار دهد این کار بی شباهت به نظر برشت در مورد فاصله گذاری نیست . خانم جان یا مادر در این داستان پرسوناژی است کم استقلال و قدرتی در ابراز عقاید وخواسته ها ندارد درحقیقت او وابسته به نظام پدر سالاری می باشد و اگر گاهی حرکتی یا جنبشی از طرف او دیده می شود به علت وابستگی های عاطفی است .

    عمقزی با تعصب و گوشهای ناشنوا تصویری از گذشته است . تنها وسیله ارتباط با دنیا خواب هائی است که می بیند . خانم بدرالسادات با باری از صداقت تصویر انسانی است . که با نوعی اشراق و کشف و شهود به لمس دنیا نشسته است . گرچه گاهی به دلیل کم آگاهی دچار سردرگمی می شود ولی ایمان و اعتقادی درونی به قوائی نامرئی خارج از قوانین چندی و چونی باعث آرامش او می شود . بین او و عمقزی با وجود ارتباط های رفت و آمدی اختلافی که ناشی از نوع تلقی مذهبی ، ازامکانات و جهان وجود دارد.

    « عمقزی گفت که هر وقت خواب اولیاء معصوم و انبیاء را می بیند تا دو روز سبک است . عمقزی بکرات خواب چهارده معصوم را دیده بود و یک بار با پنج تن به زیر چادر رفته بود .

    عمقزی خانم روشنی بود ولی بدرالسادات را قبول نداشت البته خانم بدرالسادات خمس و ذکاتش را بوسیله عمقزی برای آقا می فرستاد ولی درویش بود و سر سپرده علی (ع) و بد نمی دانست که در جا استکانی نقره چای بخورد .»
    آدمهای نسل گذشته در این داستان کمتر می اندیشند یا لااقل کمتر نیازی به اندیشیدن احساس می کنند و بیشتر به راههای شناخته شده و هموار و بی خطر توجه دارند حتی آدمهائی مثل بدری خواهر حوری درست همان جهت و مسیری را می پیماید که مادرش پیموده بدون نیازی به تغییر شیوه های معمول و متعارف و گام نهادن در مسیرهای مترقی و نو .

    زبان وبیان داستان گهگاه در اوج زیبایی و انسجام است و لبریز از زندگی :
    ( زندگی در طپش هر قطره باران ، نفس خاک و بوی کاگل بود . زندگی همه جا بود . در دایره های پیچیده آب حوض . در حبابهای ریز و درشت در برخورد باران به آب . در صورت مداوم تلمبه از کار افتاده کنار حوض ، در صدای پای رباب که تمام طول حیاط را می دوید و در رگهای آبی دست رنگ پریده من که از سرما کم کم جمع می شد ... )

    این درک زیبائی ها و تعلق به زندگی ناشی از درک یک حرکت و جریان زنده در نفس هستی بود و نقشی که به عهده حوری محول شده . باید کاری می کرد و باید در تسریع بخشیدن این حرکت لاینقطع نقش خویش را ایفا می نمود درنگ ایجاد فاصله خواهد کرد و مرگ خود چیزی جز درنگ ابدی نیست با قلبی که می طپد بادی نبض زندگی را به حرکت درآورد .

    ( همه چیز می تپید ، می تپید ، می زد ، قلب می زد ، خون می زد و زندگی دربرگ برگ هر درخت می زد و بالا رونده بود . باید نماز می خواندم باید سجده می کردم ، باید کاری برای خورشید زیر ابر می کردم ، باید طوفان را می بوسیدم . باید خونم را پخش می کردم در تمام بسیط زمین . باید به هشت گوشه عالی پیام می فرستادم . باید می رفتم و باید پای خودم این طپش مداوم را .)
    داستان اکثراً بین حال و گذشته جریان دارد و گاهی از روابط ملموس خارج می شود وخواننده را در حالت تعلیق در فضای اثیری قرار می دهد و در این حالت بیشتر به سوررئال نزدیک می شود .

    فضای شرقی خصوصاً ایرانی ، با سنت ها و اعتقادات . بوی حلوا و گلاب . عطر گلهای یاس . صدای روضه خوانی ومناجات صادقانه از لابلای داستان به بیرون تراوش می کند و این رسوم هیچگاه تازگی و زنده بودنشان را از دست نمی دهند .

    همنیطور داستان از سنت ها و رسوم دست و پاگیر مرده که ایجادحادثه و فاجعه می کند خالی نیست . در قسمت هائی که شیوه متعارف شکسته می شود و داستان به تخیل و سیر در عوالم خیال می پردازد نویسنده از زبان تغزلی و شعرگونه استفاده می کند که از تصاویر زنده و حیات بخش سرشار است .

  7. #147
    حـــــرفـه ای Dash Ashki's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2006
    محل سكونت
    جایی که خدا نباشد !
    پست ها
    2,989

    11 مركور

    نوشته : املى نوتومپ
    منبع : مجتبى پورمحسن



    در دوران مدرن و با توجه به مناسبات خاصى كه در اين دوران بين انسان ها در جريان است هر اثرى هنرى به نوعى واكنش در مقابل اين مناسبات محسوب مى شود. حتى اثرى كه مى خواهد جهانى غريبه با جهان در جريان بيافريند ناگزير ردپايى از جهان معاصر را در خود دارد.
    مركور رمان املى نوتومپ، نويسنده جوان بلژيكى از آن دست آثارى است كه در مقابل جهان جارى قرار مى گيرد.
    مورت فرونيتر نام جزيره اى است متعلق به دريانوردى قديمى به نام اومر لانكور كه سال ها است در آنجا دخترى را كه فاصله سنى زيادى با خود او دارد به نوعى زندانى كرده است.
    هازل دخترى است زيبا كه با داستانى كه لانكور برايش سر هم كرده متقاعد شده كه بسيار زشت است اما از وقتى كه كاپيتان پير تصميم مى گيرد پرستارى به نام فرانسواز شاونى را وارد جزيره و زندگى خود و دخترش كند همه چيز دگرگون مى شود.





    داستان مركور دقيقاً بازى واقعيت ها و تعاريف جديدى را كه از حقيقت و واقعيت مى شود تصوير مى كند. كاپيتان پير چه در مورد هازل و چه درباره عشق قبلى اش ادل، خواهان تسخير واقعيت هاى جارى و وضع آنها به نفع نظام زيبايى شناسى خود است. در عين حال جهان عجيب و غريب او واكنشى در راستاى ميل غريزى و بدوى انسان يعنى تماميت خواهى است. كاپيتان زيبايى را فقط و فقط براى خود مى خواهد اما او براى در اختيار داشتن زيبايى منحصر به فرد، زيبايى اى كه منحصراً از آن اوست، واقعيت جهان را تغيير داده است.
    فرانسواز شاونى، پرستارى كه به جزيره دعوت مى شود در واقع شاهدى است كه براى تماشا آمده است. بدون حضور شاونى، واقعيت زدايى و واقعيت آفرينى كاپيتان ارزش پيدا نمى كند. عمل كاپيتان نياز به خوانده شدن ندارد. خواننده هم بايد از جهانى باشد كه از آن واقعيت زدايى شده است. بدون حضور ديگرى هازل دختر زشتى است كه مورد ترحم پيرمردى هفتاد و هفت ساله قرار گرفته است. پيرمرد كه سال ها با حذف هرگونه وسيله منعكس كننده، مانع از آن شده كه دختر چهره اش را ببيند و به زيبايى خودش پى ببرد، با آنكه مى داند با حضور پرستار جهان او با خطر مواجه مى شود اما با اين حال چون براى چشيدن لذت واقعيت آفرينى اش به يك ناظر نياز دارد با وجود تمام تحركات پرستار جوان براى رمز گشايى بازى، پيرمرد به بازى ادامه مى دهد.
    رمان مركور املى نوتومپ در واقع روايت همسان سازى دنياى امروز است. در دنياى انسان فاصله گرفته از بدويت، چنان با زيبايى قرارداد برخورد مى شود كه آن را از واقعيت واجد ارزش به مفهومى عادى تبديل مى كند. نويسنده در رمان خود با نام بردن از آثار كلاسيك و بزرگ ادبى و ارجاع به آنها به تشابه سفيد خوانى جهان مخلوق او و ادبيات اشاره دارد. نقاط كليدى داستان او با ادبيات پيش مى رود. نكته جالب توجه اين است كه داستان او تحت تاثير نام هاى بزرگ قرار نمى گيرد بلكه آن كتاب ها بخش هايى از روايت را پيش مى برند. در بخشى از رمان، آن كتاب ها با همه عظمتشان زير پاى شاونى قرار مى گيرند تا او را از زندان كاپيتان نجات دهد.
    نوتومپ در قالب داستانى با ضرباهنگ بالا كاپيتان و جهان او را هم براى مخاطب و هم هازل چنان آماده مى كند كه پس از آنكه پرستار موفق به رمز گشايى بازى شد نه تنها جهان پيرمرد ارزشش را از دست ندهد بلكه گستره تاثير گذارى اش وسعت يابد. وقتى هازل پس از اين همه سال عدم آگاهى از چهره خود نمى تواند در مقابل قدرت پيرمرد تسليم شود ثابت مى شود كه كاپيتان با حركت بر لبه تيغ و در لحظاتى كه خطر فروپاشى جهانش را تهديد مى كرد پايه هاى آفرينش واقعيت را محكم تر كرده است.
    نوتومپ با دو پايانى كه براى داستان نوشته امكان قدرت يافتن بى حد و حصر جهان پيرمرد را محدود كرده است. او اجازه نمى دهد كه واقعيت او كه براى زدودن واقعيت هايى كسالت آور و قطعى وضع شده بود، خود به واقعيتى قدرتمند تبديل شود.
    اين همه بحث هايى كه گاه در فلسفه به سختى مى توان پى اش گرفت به زيبايى در بطن رمانى گنجانده شده كه با نثر بسيار سبكش به راحتى خوانده مى شود. نوتومپ در اين كتاب كه لايه اى عاشقانه هم دارد جهان زيبايى را دوباره و اين بار از چشم اندازى متفاوت روايت مى كند.

  8. #148
    حـــــرفـه ای Dash Ashki's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2006
    محل سكونت
    جایی که خدا نباشد !
    پست ها
    2,989

    11 شکل گیری انقلاب اسلامی

    نوشته : دکتر عباس ميلاني


    نشر: گام نو - 1381

    انقلاب اسلامی ایران در سال 1357 مهمترین تحول کشور ما در تاریخ معاصر است که درواقع می توان آن را نتیجه تحولات کشورمان در قرن بیستم ارزیابی کرد (سلطنت قاجاریه، به قدرت رسیدن رضاخان پهلوی، نهضت ملی دکتر مصدق، نهضت مشروطه، قیام 15 خرداد 1342 و...). متأسفانه به دلیل حساسیت های موجود در تحلیل این واقعه تاکنون کمتر کتاب مستدل و پژوهشگرانه ای در این مورد به رشته تحریر درآمده و اگر هم کتابی نوشته شده است بیشتر بیانگر تحلیل ها و مواضع یکی از گروه ها و یا احزاب و یا سازمان های ایرانی در داخل و خارج کشور است و به همین دلیل بیش از آنکه محققانه باشد، غرضورزانه است و بی طرفی یک پروژه تحقیقاتی در این آثار به چشم نمی خورد. دکتر میلانی در این کتاب به بررسی ریشه های انقلاب اسلامی (ریشه هایی که در سال های بسیار دور در جامعه ایران رشد کرده بود) می پردازد و با تحلیل ناهماهنگی میان رشد اقتصادی و رشد فرهنگی و سیاسی و نقد عملکرد اقتصادی رژیم پهلوی که سبب بحران های اقتصادی و اجتماعی و سیاسی در دوران پایان رژیم و حتی در حکومت نوین انقلابی شد، به خوبی نشان می دهند که در باطن آن جزیره ثبات (لقبی را جیمی کارتر رئیس جمهور آمریکا به ایران پهلوی داده بود) چطور بذر انقلاب کاشته می شد و رشد می کرد و ریشه می دواند و هنگامی که این بذر ابتدایی درخت تنومند و تناوری شد، حکومتی به ظاهر مقتدر و در مقام ژاندارم منطقه و مجهز به یک ارتش تا دندان مسلح و یک سازمان امنیتی مخوف به همراه رشد اقتصادی بی سابقه (و البته افسار گسیخته و ناهماهنگ و به همین دلیل در آینده معضل آفرین) را در طی 8 مرحله از پای در می آورد و به این ترتیب جمهوری اسلامی متولد می شود. ایشان ضمن بررسی عملکرد رژیم پهلوی و الخصوص نهادهای امنیتی و اقتصادی آن، به تبیین چگونگی تشکل و تمرکز انقلابیون می پردازد و مراحل تأسیس و رشد و سازمان یافتن این نهادها و کانون های انقلابی را همزمان با تحلیل عملکردهای غلط رژیم به تصویر می کشد و در همین مراحل به خوبی تشریح می کند که چگونه اسلام به عنوان یک ایدئولوژی انقلابی و تفکر رهایی بخش در بهمن ماه 1357 سر بر می آورد و علمای شیعه که در ظاهر در زیر موج سکولاریسم و مدرنیزاسیون رژیم پهلوی روزهای آخر نفوذ اجتماعی و فرهنگی خود را تجربه می کردند، ناگهان در پرتو ایدئولوژی بنیادگرایانه ولایت فقیه به سلسله جنبان حکومت انقلابی و تازه متولد شده جمهوری اسلامی تبدیل می شوند، چرا که می دانیم اکثر انقلاب های تاریخ مدرن و الخصوص انقلاب های اجتماعی قرن بیستم از ایدئولوژی های نوین و مدرن (مانند مارکسیسم) تغذیه می کردند!!

    ایشان سپس به تشریح مراحل تصفیه در صفوف انقلابیون بعد از خلع قدرت از رژیم پهلوی می پردازند و با تحلیل گام به گام مراحل نشان می دهند که روحانیون شیعه و بنیادگرایان معتقد به ولایت فقیه چگونه با زیرکی رقبای کوچک و بزرگ خود را که عمدتاً از ملی گریان مسلمان (مذهبی)، چپ گرایان، مذهبیون چپ گرا و درنهایت ملی گرایان سکولار بودند، از میدان خارج می کنند و چگونه از بحران گروگانگیری و جنگ ایران و عراق با استادی هرچه تمامتر در راه قلع وقمع سازمان ها و احزاب مخالف خود سود می برند و در راه مبارزه در دو جبهه (جنگ داخلی با سازمان های چپ گرا مانند فداییان خلق و مذهبیون چپ گرا مانند مجاهدین خلق و جنگ نظامی با ارتش مجهز عراق) از چه اهرم هایی برای کنترل کشور و پیروزی در میدان نبرد استفاده می کنند. بازرترین فرضیه ایشان در تبیین مراحل تصفیه در صفوف انقلابیون (که با استعفای دولت موقت مهندس بازرگان آغاز و با برکناری رئیس جمهور ابوالحسن بنی صدر به پایان رسید) این نکته است که بنیادگرایی شیعی بیش از آنکه سبب انقلاب باشد، محصول آن است و ظهور آن نه امری از پیش تعیین شده و نه غیرقابل اجتناب بوده است. ایشان با این پیش فرض ضمن تشریح مراحل پیش گفته به تبیین مشکلات بنیادگرایان در عرصه های مختلف فرهنگی، اقتصادی، اجتماعی و سیاسی کشور می پردازد چرا که می دانیم پیروزی و به ثمر رساندن یک انقلاب امری کاملاً متفاوت از اداره یک کشور است و این اصل به خوبی خودش را در عملکرد انقلابیون بنیادگرای تازه قدرت رسیده (که اغلب جوان و فاقد تجربه کشورداری بودند) نشان می دهد. تحلیل اثرات اسلامی کردن ایران و نتایج حرکت ایران به رهبری آیت الله خمینی به سوی رادیکالیسم و چنانکه گفته شده مشکلات و معضلات بنیادگرایان در اداره کشور ازجمله بخش های پایانی کتاب هستند و درنهایت به قدرت رسیدن جناح میانه روی جمهوری اسلامی به رهبری آیت الله سیدعلی خامنه ای و ریاست جمهوری حجت الاسلام علی اکبر هاشمی رفسنجانی بخش پایانی کتاب را تشکیل می دهد. ایشان در این بخش از کتاب ضمن برشمردن مشکلات جناح میانه روی تازه به قدرت رسیده در تقابل با راستگرایان و چپ گرایان نظام و تشریح عملکرد این جناح از حاکمیت به پیش بینی فضای سیاسی آینده ایران پرداخته اند و در این راه تحولات اقتصادی و تغییرات ایجاد شده در سیاست خارجی دولت سازندگی و تشکیل حزب کارگزاران سازندگی را مورد توجه قرار داده اند. (موضوعی که تحت عنوان حزب اللهی های یقه سفید توسط محمد قوچانی به ظرافت هرچه تمامتر تشریح شده است و خبر از تولد یک طبقه جدید از مدیران دولتی در بوروکراسی نوین ایران اسلامی می دهد).

  9. #149
    حـــــرفـه ای Dash Ashki's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2006
    محل سكونت
    جایی که خدا نباشد !
    پست ها
    2,989

    11 جبر و اختيار در مثنوي

    نوشته : دكتر محمدمهدي ركني


    آيا انسان مختار است يا مجبور؟ افعالي كه از او سر مي‌زند در اختيار خود اوست يا تحت تأثير عوامل نهاني و بيروني دي

    جبر و اختيار در مسير پر پيچ و خم انديشه بشري و به خصوص بشر شرقي، خاستگاه‌ها و پايگاه‌هاي مختلفي دارد كه طيف متنوعي از علوم: جامعه‌شناسي، سياسي، روانشناسي و... را در بر مي‌گيرد؛ همانطور كه اعتقاد به مسلك جبر خود به انواع مختلفي مانند جبر علمي، جبر فلسفي يا جبر مذهبي تقسيم مي‌شود.

    هريك از گزاره‌هاي فوق، بازتاب خاص خود را در نوشتارها و يا اشعار فرد مؤمن، مسلك جبر به همراه دارد. جبر خاستگاه‌هاي فلسفي و ماوراي طبيعي دارد مانند توحيد افعالي و يا اعتقاد به علم قديم الهي و درعين‌حال مي‌تواند بر خواسته از شرايط سياسي و اجتماعي باشد مانند تبليغ امويان و حتي خلفاي عباسي درباره جبر كه جهت حفظ منافع نامشروع سياسي و اقتصادي و در اختيار داشتن كامل قدرت سياسي انجام مي‌گرفت و اين سياست به نوبه خود حمايت تام از فلاسفه و فقهاي جبري مسلك و كشتار و آزار متكلمان و فلاسفه شيعه و اعتزالي مذهب را در پي داشت.




    شايد يكي از دلايلي كه سبب شد تا در اشعار شاعران نامدار پارسي‌زبان عقايد اشعري و اخباري در صدر قرار گيرد، همين دخالت‌هاي آشكار و پنهان قدرت سياسي وقت بود كه با حمايت‌هاي مالي از جبري مسلكان آغاز شد و با تأليف اصول مذهب رسمي از سوي فقهاي حكومتي به اوج خود رسيد. ولي نبايد از خصوصيات رواني و روحي افراد مختلف در اعتقاد و يا عدم اعتقاد به جبر و اختيار غافل شد. شاهنامه فردوسي كه ريشه در مذهب زرتشتي و عرف اجتماعي ايران باستان دارد وقتي كه با روحيات فردوسي درهم مي‌آميزد نمودي كامل از دوگانگي حاكم بر فرهنگ ايران باستان مي‌يابد، دوگانگي حاصل از اعتقاد به جلو و درعين‌حال تشويش بشر به فعاليت و ساختن دنيايي نو، اعتقاد به تقدير و سرنوشت محتوم از يك سو و ياري دادن اهورا مزدا براي پيروزي در نبرد با اهريمن از سوي ديگر! همين حد واسط بين جبر و اختيار در آثار حكيم عارف ناصر خسروي قبادياني نيز ادامه مي‌يابد ولي به سبب آشنايي حكيم با افكار شيعه و معتزله حد و مرز مابين جبر و اختيار بشر روشن‌تر و آشكارتر ترسيم مي‌شود و از ابهام آن كاسته مي‌شود. در ادامه روند طبيعي تكامل اجتماعي و فراهم شدن فضاي سياسي انتظار بر اين است كه به اين مرز مبهم باز هم نور بيشتري بتابد و حدود آن بيشتر آشكار گردد ولي خصوصيات منحصر به فرد افراد و دخالت پنهان ولي به شدت مؤثر آنها بر سير افكار خود مسير حركت تحول انديشه جبر و اختيار را يكبار ديگر دچار پيچ و تاب مي‌كند و اين چنين است كه عجز عقل رياضيدان و فلسفي شيخ خيام نيشابوري در حل راز كائنات و فلسفه حيات منجر به عصيان شيخ مي‌گردد و مانند بيشتر مباني فلسفي، انديشه وي راه خود را به سوي مسلك جبر مي‌گشايد.

    در كتاب فوق، آقاي دكتر محمدمهدي ركني با ذكر خلاصه‌اي از تاريخ انديشه بشري درباره جبر و اختيار و بيان خاستگاه‌هاي اين انديشه (چه جبر و چه اختيار) به تشريح و تحليل اشعار شاعران نامدار ايراني مي‌پردازند تا نمود عقايد فلسفي و مذهبي اين شاعران پر آوازه را در اشعارشان نشان دهند زيرا از آنجا كه موضوع تحقيق، ديد مولانا جلال‌الدين محمد بلخي (مولوي) به مسأله جبر و اختيار بوده براي شرح و تحليل تفصيلي آن احتياج به بررسي كوتاه عقايد شاعران قبل و بعد از مولانا است.

    در اين كتاب خواهيم ديد كه چگونگي در مسير مباحث مربوط به انديشه جبر و اختيار، در شاعران پيش از مولانا مولوي به تحليل كامل حد و مرز مابين جبر و اختيار مي‌پردازد و با زبان شيوا و بيان منطقي و مستحكم خود، عقايد خود را كه درحد فاصل جبر و اختيار قرار دارد و در نگاه اول به ظاهر متناقض و سردرگم به نظر مي‌رسد، بيان مي‌كند. به راستي كه مولانا فصل‌الاخطاب مباحث مربوط به رابطه جبر و اختيارست چرا كه افعال و اعمال بشري را در مراحل گوناگون و سطوح مختلف طبقه‌بندي مي‌كند و به روشني نشان مي‌دهد كه در چه اموري جبر بر قدرت اراده بشري سايه مي‌افكند و چه در مواردي بشر با اختيار خود، خواست خود را به جهان خارج تحميل مي‌كند. مولانا در اين راه از اصول گوناگوني مانند كسب و مباحث مربوط به آن و تحليل انديشه قدريان كمك گرفته و با داخل كردن عقايد عارفانه خود (تصرف آفريدگار در دل انسان) به ديد كاملاً جديدي از اصول فوق دست يافته است. جادوي سحرانگيز كلام او كه برخواسته از افكار پيشرو و منحصر به فرد او بود درنهايت دقت و موشكافي بي‌بهره گرفتن از شبهات فلسفي و روانشناسي نيز پرداخته (مانند فناي افعالي و ذات انسان و تئوري‌هاي مرتبط با آن) تا با پاسخ دادن به اين مطالب بر قوام و كمال خود مي‌افزايد و تشنگان درياي حقيقت را بيشتر و بيشتر ارضا كند.

    مولانا در اشعار مربوط به مباحث و جبر اختيار به اثبات امر اختيار پرداخته و از نگاه عارفانه خود، يعني از وراي دنياي استدلالي و منطقي يا همان دنياي معنا براي دستيابي به استنباط‌ها و افكار نو از مباحث قديمي و كلاسيكي مانند الهام و وسوسه، امر و نهي ترديد، تدبير و... ياري بسته است. چنين افكار و عقايد مستحكم و بديع و تازه‌اي هنگامي كه در قالب اشعاري بليغ و بي‌مانند قرار مي‌گيرند قدرت تأثيرگذاري و برد اجتماعي كلام او را صد چندان افزايش مي‌دهند چنانكه در دنياي مدرن امروزي غرب، افكار انديشمندان و خردمندان و محققان آن سامان را در چنگ خود دارد. شرمندگي و ندامت پس از زشتكاري، تناقض رفتار و گفتار جبريان، مدح نكوكاران، مجازات خطاكاران و آثار وضعي اعمال همه و همه در اشعار مولانا نمودي واضح و روشن دارند و بخش درخور توجهي از مثنوي را در بر مي‌گيرند. او كه اين چنين از مسأله اختيار بشري در مواضع گوناگون دفاع مي‌كند درنهايت هوشمندي به دام قدريان گرفتار نمي‌شود تا اراده و اختيار بشري را مقدم بر هر چيزي بداند و توحيد افعالي را نفي كند بلكه با بيان رابطه بين قدرت و اراده بشر با قدرت و اراده خداوند و روشنگري حد فاصل جبر و اختيار بشر را در مقام بندگي و خداوند را در مقام خدايي قرار مي‌دهد و در اين راه از قدرت و خلاقيت فكري خود سود مي‌برد، برخي احاديث و اصول اعتقادي جبريان و اخباريان را تأويل و تفسير مي‌كند، جبر را بيماري رواني مي‌خواند، ميان جبر عارفانه (حالت روحاني كه زاده نديدن خود و اختيار خود است در جنب عظمت و قهاريت آفريدگار) و جبر محمود (جبري كه نفس اماره به بدي دستاويز تنبلي كند) تفاوت مي‌گذارد، از رابطه جبر با عشق مي‌گويد و سرانجام با عشق به بحث خود پايان مي‌دهد. در پايان امر آقاي دكتر ضمن ارزيابي و مقايسه افكار مولانا با شاعران پيش از خود به بررسي و تحليل سير مباحث جبر و اختيار در شعر شاعران پيش از مولانا مي‌پردازند. سيري كه از اوج گرفتن دوباره جبرگرايي (اين‌بار در قالب جبر صوفيانه گلشن راز شيخ محمود شبستري يا جبر ناشي از طينت آدمي ابن يمين) خبر مي‌دهد. جبري كه براي حافظه بهانه اعتذار از گناه و عشرت‌طلبي مي‌گردد و به بحث‌هاي بر سر ماهيت ذات آدمي (بهشتي يا دوزخي بودن آن) دامن مي‌زند. شيوه رندانه حافظ در ميان مسلك جبر و بحث و تشريح پيرامون درستي يا نادرستي مسلك جبر (كه تنها در حافظ و اشعارش يافت مي‌شود) پايان‌بخش سلسله مباحث اين كتاب تحقيقاتي است. خواجه رندان پرواي آن را ندارد كه بحثي در باب اثبات جبر نداشته باشد.

    گويي كه هيچ مخالفي در برابر شر نيست و نيازي به گفت و شنيد و اثبات و انكار آن احساس نمي‌كند. خواجه شيراز جبر را به صورت اصلي مسلم پذيرفته و صورت‌هاي مختلف آن را (كه برخواسته از اصول اعتقادي است) بيان مي‌كند، كه آقاي دكتر اشعار ديوان حافظ را براساس همين اصول اعتقادي طبقه‌بندي كرده‌اند. مطالعه اين كتاب را به علاقه‌مندان ادبيات توصيه مي‌كنيم.

  10. #150
    حـــــرفـه ای Dash Ashki's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2006
    محل سكونت
    جایی که خدا نباشد !
    پست ها
    2,989

    11 توپ های ناوارون

    نوشته : آلیستر مک لین

    2000 سرباز گرسنه بیمار انگلیسی در جزیره ای موسوم به « خرس » « kheros » در آب های یونان گرفتار شده اند و تنها راه دسترسی به این جزیره از طریق تنگه ناوارون است ولی نیروهای آلمانی که کنترل ناوارون را در دست دارند با نصب دو توپ غول پیکر راه عبور رزم ناوهاي انگلیسی را مسدود کرده اند. فرمانده انگلیسی به 6 نفر از زبده ترین و بهترین افراد خود كه در کوهنوردی و مواد منفجره متخصص هستند، مأموریت می دهد که تا روز حمله نیروی دریایی انگلستان به کمک مقاومت یونانی جزیره ناوارون توپ ها را از کار می اندازند. گروه 6 نفره به سمت ناوارون حرکت می کند و با مقاومت جزیره تماس برقرار می سازد تا آذوقه و مهمات دریافت کند و خود را برای صعود از صخره های بلند و صاف ناوارون آماده کند ولی...

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •