تمام روزهایم را هورت کشیده ای..
آن وقت ..
یک جرعه از لحظه هایت را هم،
از من دریغ می کنی ..
تمام روزهایم را هورت کشیده ای..
آن وقت ..
یک جرعه از لحظه هایت را هم،
از من دریغ می کنی ..
گل من بیا برگرد دلم خیلی گرفته
از این دنیای نامرد دلم خیلی گرفته
گل من بیا برگرد از این دنیای نامرد دلم خیلی گرفته
تو خودت می دانی
که کجا جا داری؟؟
.
.
.
ده قدم مانده به تو
پشت سر
رو در رو
تو ندیدی من را
دل پر دردم را
من تو را جان دیدم
مثل باران دیدم
دل پر مهرم را بی تو ویران دیدم
....
خدایا....
من ایمان دارم.
ایمان دارم ب انکه هر ک دلش هوایی تو شود.
تو هوایش را داری.....
می توانستی از اول کلمه ی «عشق » را ننویسی.
می توانستی بنویسی و سپس خط بزنی.
امااین که ده هاکلمه ی «عشق» بنویسی و همه راخط بزنی ...........هیهات!!
آخریکی از آن ها باورش شده بود که فقط کلمه نیست و خود « عشق » است !
وقتی به خاطر یک مشت کلمات ریز ودرشت و کج وکوله ی دیگراوراخط زدی،بغضش ترکید واشکش سرازیرشد وهمه ی نوشته های تورا به هم ریخت.
حالا تو، یک صفحه کاغذ سیاه شده ی پرازخط خوردگی داری که هیچ چیز از«عشق» نمی توان در آن خواند وبه همین خاطر هرکس که اندکی عاشق باشد،ازآن دوری خواهد کرد.
پس ازمن دلخورنباش اگراسمم راازتوی آن کاغذ لعنتی پاک کردم!
بنام خدا
یکی می نالید از درد سینه
کای خدا شکرت زندگی اینه؟
از دردش همی من بی قرارم
دمی رحمی کن بر حال زارم
از صبح تا به شام آزار می دهد
با درد دستورِ نوار می دهد
آماده کردم هر چیز برایش
زخامه و گوشت، دادم غذایش!
پس این بی وجدان وجدانش کجاست
دیگر چه خواهد ، درمانش کجاست ؟
به اوگفت قلبش با زبان حال
تو مقصری، تو ای خوش خیال
من از تو باید شکایت کنم
مپندار که من رهایت کنم !
این درد هایم خشم نهان است
پندی برای پیر و جوان است
سی روز ماه را سیگار میکشی
آن وقت از دستم هوار میکشی ؟
یا پشت فرمان یاپشت میزی
از نرمشی کم هم می گریزی
اگر هم روزی تو کوه بروی
یا که بر خیزی پیاده روی
تنها تنباکو با خود می بری
تو به جای توت توتون می خری
سیگار میکشی روزی چند پاکت
روغن وچربیست خورد وخوراکت
آنقدر خوردی تا که چاق شدی
از فشار خون ،خون دماغ شدی
ماهی یک ماهی تو هم نخوردی
من را به گوشتِ قرمز سپردی
کم چربی بخور کم روغن دان
خسته نشدی از پشت فرمان
ورزش رگت را لایروبی کند
کیست که برایت این خوبی کند
پس پند مرا اگر نشنوی
بجز درد ورنج دگر ندروی
سکته می کنم از دستت خلاص
با توچه کنم من آس وپاس
آخرش دیدی از دستت مردم
تورا با خودم آن دنیا بردم
کز اندرز من سودی نبردی
خود را به چربی ، چاقی سپردی
آتش زد ترا آتش سیگار
اما دریغا نگشتی بیدار
غلامعلی نوری 1382
قسمت اگر باشد
امسال هم برایت عروسی میگیرم
یک شب مهتابی تابستان ( همانطور که خودت دوست داشتی )
دورِ حوضِ خانه صندلی میچینیم ( نخندی ولی تازگیها دو تا خریدهام ... خیلی قشنگ ... خیلی قشنگ )
آب پاشی میکنیم
چراغانی میکنیم
شیرینی پاپیونی سفارش میدهیم
نقل بادامی میخریم
بریز و بپاشی میکنیم برای خودمان
هر کس را هم که دوست داشتی دعوت کن ( هر کس که دوست دارد ما با هم باشیم)
موسیقی هم لازم نیست اصلا ( به احترام آقا جانِ شما که مذهبی ست )
قسمت باشد
لباس سفید تنت میکنی
مثل فرشته ها
مثلِ تازه عروس ها
مثلِ هر سال که من اینجا برای تو عروسی میگیرم
تو را به روحِ مادر جانت اگر گریه کنی
این خانه ، آن خانه ندارد ( دارد ، دارد ... دا ا ا ا ا ا ا ا ر د )
کنارِ هر که باشی
هر کجا که باشی
لباس سفید که بپوشی
باز عروس منی
فقط سفید بپوشی
مثل فرشته ها
گاهی وقتها آدم با آرزوهاش پیر میشه
گاهی وقتها هم ... آرزوها آدم رو پیر میکنه
Ramin 1988
خودم را زیبا کردهام
آراسته همانطور که دوست داشتی
خواهی آمد
انگار که هیچوقت نرفته بودی
غرق بوسهام خواهی کرد
غرق بوسه خواهم شد
و من مثل هیچوقتها
هیچ اعتراضی نخواهم کرد
چقدر امروز همه چیز مثلِ آنوقتها شده که هنوز هیچ اتفاقی نیفتاده بود
بعد از تو درهای این خونه همیشه بازه ...... همیشه
که شاید ..... شاید یک روزی .......
نه، نه فکر نمیکنم .......
اصلا بزار دزد بزنه به این خونه ......
مهم نیست ...... مهم من بودم که تو بردی
( رامین 1988 )
تــو از دل چه انتــــــــظاري داری ؟
وقتے كه روزه در سفــــر مے شكند
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)