تبلیغات :
ماهان سرور
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی ، پنل صداگیر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 15 از 19 اولاول ... 5111213141516171819 آخرآخر
نمايش نتايج 141 به 150 از 186

نام تاپيک: رمان الهه ناز ( مریم اولیایی )

  1. #141
    پروفشنال گل مریم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2007
    محل سكونت
    Dream Land
    پست ها
    859

    12

    توی دلم گفتم راستی دوتا دیوونه به هم بیفتن چی میشه؟ یه کشک بادمجونی از آّب در میاد که بیا و ببین.ما هم که سالمیم، همدیگر رو از پله ها پرت می کنیم، وای بحال این دوتا!نمی توانستم جلوی خنده ام را بگیرم مخصوصا وقتی سوراخ نوک جوراب پدر را می دیدم. پدر از خنده من به خنده افتاد ومرتب با دستش به من علامت می داد که نخندم و دور لبش را با دست جمع میکرد
    • بله بله، فرمایش شما متینه و دستش را روی قلبش گذاشت و ابراز عشق کرد
    • انشاءا.... غرض از مزاحمت اینکه، به منصور جان بگید گیسو اینجاست .نگران نباشه .همین حالا رسید....... بله، گیسو یه چیزهایی تعریف کرده .جوونن دیگه ، اینه همه از شدت علاقه س و با دستش به خودش وگوشی تلفن اشاره کرد، یعنی خیلی به مرجان علاقه دارد
    • بله، دعوا وکتک کاری نمک زندگیه خانم عزیزو از دور بوسه ای برای مادر جون فرستاد .دل درد گرفتم بس که خندیدم
    • بله آدم باید با زن مهربون باشه ، درکش کنه ، زنها موجودات ظریف وحساسی هستن
    دوباره نگاهی به شست پای پدرم کردم که از سوراخ جورابش زده بود بیرون و مرتب تکانش می داد .اشکهایم سرازیر شده بود .با خودم گفتم یادم باشد از این به بعد هر وقت با منصور دعوا کردم یا عصبانی بودم .بیایم کمی ادا اطوارهای پدرم را تماشا کنم، روحیه ام عوض شود
    • اختیار دارین .از لطف شما بی نهایت سپاسگزارم .خدا آقای متین رو رحمت کنه ......... بهش میگم، قبول نمی کنه .میگه میخوام اینجا بمونم .از منصور توقع نداشتم واز این حرفا.والـله آدم حرف این جوونا رو نمی فهمه. یه روز اط سر وکول هم بالا می رن و نمیشه جلوی ماچ وبوسه شون رو گرفت یه روز چشم ندارن همدیگر رو ببینن
    • بله بله، متوجهم ........... نه خانم، شما چرا عذرخواهی می کنین؟ اتفاقی نیفتاده.پیش میاد .فقط نزدیک بوده بچه م بره اون دنیا . و زد زیر خنده و ادامه داد: دختر من یه کم نازک نارنجیه.بعد به مادر جون اشاره کرد وگفت: زن باید مقاوم وصبور باشه، سیاستمدار باشه، نه اینکه تا شوهرش یه چیزی گفت زود قهر کنه .باید با سیاست و شیرین زبونی از شوهرش دلجویی کنه ، اونوقت اون شوهر برای زنش می میره .مردها زود گول می خورن . درست میگم خانم متین؟ وچند بار ابرو بالا انداخت .از شدت خنده روی مبل ولو شده بودم .
    • بله بله، حتما تشریف بیارین.خوشحال می شیم ، ولی قبل از شام ...... نه، نه، امکان نداره .دور هم هستیم .می گن زنها وقتی در حال عصبانیت غذا درست می کنن ،غذاشون لذیذتره .و زد زیر خنده وادامه داد: تشریف بیارین. هر طور شده باید این دوتا رو آشتی بدیم و به هم برسونیم . وبه خودش ومادرجون اشاره کرد
    • میخواین با منصور جان مشورت کنین ......... بله، بقول شما اونکه الان با کله میاد........قربونتون برن .پس منتظریم .خدانگهدار
    گوشی را گذاشت و به تلفن اشاره کرد و گفت: الهی قربونت برم. این تن، خاک پای توئه .با اون خوشگل ومامانی حرف زدنت .بخدا اگه بذارم اب تو دلت تکون بخوره زن!خاک بر سر منصور کنن.زن داری بلد نیست
    • بابا کم کم دارین مامان رو فراموش می کنین ها!
    • مگه میشه بابا؟اینا که می بینی همه برای سرگرمی یه ريال برای فرار از تلخیها و واقعیتها ،برای اینکه یه جوری از فکر اونا بیام بیرون. یادت باشه، عشق فقط عشق اول .اونم در جوونی
    • غصه نخورین بابا .من هرطورشده مادرجون رو براتون میگیرم.بهترین هم صحبت،بهترین مونس خودشه . مادرجون هم خیلی شما رو دوست داره
    • پس توروخدا زودتر بابا!توی این خونه از تنهایی پوسیدم .تنهایی کشک بادمجون خوردن صفایی نداره
    • اونکه نمیاد اینجا کشک بادمجون بخوره
    • خیلی هم دلش بخواد .من که نمیام داماد سرخونه دامادم شم ، از بدبختیهای دنیا همینم کمه بچه؟
    • پس بهتره برای حفظ غرورتون مادرجون رو فراموش کنین
    • دیگه چی؟
    • پس باید داماد سرخونه دامادتون بشین
    • دیگه چی؟
    • پس برین یه خونه زندگی همونطوری براش درست کنین
    • دیگه چی؟
    • من که دیگه نمی دونم شما چی میخواین
    • اگه منو دوست داره ،باید بیاد همین جا
    • همین طوریش جرات نداریم به منصور بگیم،چه برسه به اینکه بگیم باید بیاد اینجا .میخواین طلاقم بده؟
    • توکه خودت طلاق میخواستی
    • خب درخواست طلاق از طرف من باشه، سنگینتره
    پدر بلند شد وگفت: طلاق چه از جانب مرد چه از جانب زن،زشته عزیزم. حالا هم نمیخواد طلاق بگیری و سنگین وزن بشی .بلند شو شامی رو به راه کن .میخوری خود به خود سنگین میشی!
    • من با منصور اشتی نمی کنم ها!میخوام یه هفته اینجا بمونم
    • بمون بابا .از خدامه ، ولی با منصور
    • بذارین مادرش رو به شما بده ، بعد سنگش رو به سینه بزنین
    • نده هم دوستش دارم. منصور عزیز منه .الهی شکر که چنین دامادی دارم .آدم باید به معنای عمل توجه کنه نه به خود عمل. نیت مهمه . اگه بیخودی روی تو دست بلند کرده بود، خوردش میکردم .ولی می بینم زیاد هم مقصر نبوده .البته بهش گوشزد میکنم که بار اخرش باشه .آخه من از دار دنیا یه دختر دارم که همه چیز منه
    • بابا خیلی دوستتون دارم . وبلند شدم او را بوسیدم
    وقتی از داخل فریزر بسته گشوت را بیرون می آوردم ، به این فکر میکردم که حق با پدر است .چه بهتر که آدم نگذارد به آنجه بکشد و با منطق و استدلال موضوع را حل کند
    برای شام، خورش قیمه بادمجان درست کردم .پدر برای خرید بیرون رفت و برگشت .سالاد را درست کردم ومیز را می چیدم که دیدم یه پیراهن سفید و شلوار کرم پوشیده وچنان به خودش رسیده که انگار میخواهد برود خواستگاری، طاقت نیاوردم و پرسیدم :بابا، مگه می خواین برین خواستگاری؟
    • نخیر جانم خواستگار میخواد بیاد
    • چطور؟
    • اینم یه جور خواستگاریه دیگه بابا! اگه منصور تو رو نمیخواست ، هرگز نمی اومد .پس تو رو میخواد و داره میاد منت کشی و خواستگاری
    باز حق با پدر بود .لبخند زدم که پدر ادامه داد:والبته مادرش هم داره میاد خواستگاری این جانب.غیر از اینه؟
    صدای ماشین منصور را شنیدم .با تک گازش آشنا بود. قیافه ام را درهم کردم .زنگ آپارتمان بلند شد
    پدر جواب داد:بفرمایین .خیلی خوش اومدین و گفت: قیافه ات رو همچین نکن عزیزم .اخماتو باز کن .دختره ببینه همچین مادر بداخلاقی دارم .منصرف میشه .
    به پدر لبخند زدم و گفتم:بابا منصور رو ادب کنین ها . و به آشپزخانه رفتم
    • به به،خیلی خوش اومدین گلید. این کارها چیه منصورجان؟
    • خواهش میکنم پدرجان
    • خوبین خانم؟خوشحالمون کردین
    • ممنون.گیسو جان کجاست. آقای رادمنش؟
    • مگه با شما نیست ؟
    منصور گفت: مگه نگفتین اومده اینجا؟
    • اومد،ولی رفت .حالا بیا تو، ببینم میتونم احضارش کنم دوباره بیاد .آها،ایناهاش
    • سلام مادرجون
    • سلام عزیزم و او را در آغوش گرفتم
    • بفرمایین و بدون اینکه به منصور نگاه کنم به او سلام کردم
    • حالا دیگه قهر میکنی می ری؟ باشه تا بهت بگم دختر خوب.
    مادر رفت .منصور مقابلم قرار گرفت. و دسته گل را به من داد وگفت: شرمنده م
    دسته گل را گرفتم و تشکر بیحالی کردم. به سالن آمدیم ونشستیم
    • پیشونیت چطوره عزیزم؟
    • کمی درد میکنه مادر.ولی مهم نیست .از عوارض شناست وکبودی بازویم را نشان دادم وگفتم: اینم همینطور
    منصور از خجالت سرش را پایین انداخت و سینه اش را صاف کرد
    • خب گیسو جان توروخدا هر روز برو شنا کن ، بلکه مرجان خانم تشریف بیارن اینجا،بابا
    زدیم زیر خنده .منصور گفت: پدر، من واقعا متاسفم،شرمنده

  2. #142
    پروفشنال گل مریم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2007
    محل سكونت
    Dream Land
    پست ها
    859

    12

    • دشمنت شرمنده باشه پسرم .ولی قول بده دیگه دست روی دختر من بلند نکنی .چون طبع حساسی داره و دیگه نمیتونم راضیش کنم باهات آشتی کنه .خودت می دونی که چقدر دوستت دارم ولی به دخترم و سلامتیش هم علاقه دارم .این سیلی رو ندید گرفتم ومطمئنم دیگه تکرار نمیشه .گیسو هم از این به بعد باید حواسش رو جمع کنه ، دور و برش رو خوب نگاه کنه، بعد شنا کنه
    بقیه خندیدند و من لبخند زدم
    • خب جناب رادمنش ،حالتون چطوره؟
    • الحمدالـله !شکر .از برکت وجود دکتر مقتدر خوبم .شما چطورین؟
    • منم خوبم .داروهام رو کم کردم ولی بدون دارو شبها خوابم نمی بره .معتاد شدم
    بلند شدم به آشپزخانه رفتم تا چای بریزم ، که سروکله مجنون پیدا شد . فنجانها را درون سینی می گذاشتم که گفت: گیسو جان لازمه باز م عذرخواهی کنم؟
    • نه لازم نیست .چون دیگه عذرخواهی مشکلی رو حل نمیکنه .حرفهای رو جدی نگیر .من دیگه به اون خانه بر نمیگردم .یعنی امنیت جانی ندارم ،می ترسم
    • گیسو!بخدا من عصبانی بودم
    • خب منم از همین می ترسم .شما مردها فقط همین یه کلمه رو برای دفاع بلدین. منم عصبانی بودم .پس چرا تو رو نزدم؟
    • امروز توشرکت کلی پل کسر آوردم. بعد که اومدم دیدم اون لندهور داره تورو نگاه میکنه،دیوونه شدم. ولی اگه اون جمله رو نمی گفتی، نمی زدم .می دونی چقدر دوستت دارم و چقدر روت حساسم .
    • در هر صورت حق نداشتی بزنی تو صورتم
    • خب معذرت میخوام .سه برابرش بزن توی صورتم . قول می دم دیگه تکرار نشه
    • اون دفعه هم همین رو گفتی!
    • دیگه این بار قولم ، قوله
    • اگه خودت جای من بودی ، قبول میکردی؟
    • اگه دوستت داشتم آره.بعد جلو آمد .بازوهایم را گرفت
    • آی.............
    • آخ معذرت میخوام .دستم بشکنه الهی! چقدرهم کبود شده
    • قلبم بیشتر کبود شده
    • الهی قربون اون قلب مهربونت بشم. باز هم دوستم داری؟
    • البته .این چه سوالیه؟
    • مثل سابق؟
    • مثل سابق، با یه خراش کوچیک تو قلبم ، که به اندازه کافی منو از زندگی کردن با تو سرد کرده. همیشه که نباید از هم متنفر بود و جدا شد .میخوام عاشقانه جدا بشم
    • گیسو، این حرفها چیه می زنی ؟
    • ما از هم دور باشیم ، برامون بهتره منصور .عشق وعلاقه زیادی کار دستمون می ده .دوست ندارم تو رو بعنوان قاتل ببرن زندان یا دارت بزنن اینه معنی دوست داشتن .میخوام از خودگذشتگی کنم
    • گیسو اذیت نکن دیگه! به پات بیفتم؟
    سکوت کردم
    • بخدا تو عشق منی گیسو، باور نمی کنی؟به روح گیتی قسم، تنها امیدم توی زندگی اینه که همسری دارم که می پرستمش .البته مادرم که جای خود داره. وقتی تو خونه نیستی ، انگار توی قبرم . من به عشق تو میام خونه
    • آره میای ولی عصبانی .تلافی ضررهای مالی شرکت رو سر من خالی می کنی
    • تو این دوماه که با هم ازدواج کردیم .کی عصبانی اومدم خونه؟ کی باهات بلند صحبت کردم؟این بار هم اگه اون پدر سوخته رو او بالا نمی دیدم و تو لجبازی نمیکردی ،همچین غلطی نمیکردم

  3. #143
    پروفشنال گل مریم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2007
    محل سكونت
    Dream Land
    پست ها
    859

    12

    با ناز طرف دیگر را نگاه کردم .با دو دستش گونه هایم را گرفت وصورتم را مقابل صورتش چرخاند و گفت:منو می بخشی؟
    • بشرطی که بار آخرت باشه
    • میای خونه؟
    • آره، میام ولی اونم شرط داره
    • چه شرطی؟
    • میخوام راجع به موضوعی باهات صحبت کنم .باید قول بدی عصبانی نشی ومنطقی تصمیم بگیری
    • چه موضوعی؟
    • وقتی اومدم خونه، بهت میگم .یه خرده ممکنه به غیرتت بر بخوره .پس باید جلوی دستت رو بگیری
    • بگو ببینم چی شده؟
    • حالا نه
    • ناراحت نمی شم
    • نه ، بعدا
    • یعنی اگه قبول نکنم ، دوباره ترکم میکنی؟
    • خب، دلم نمیخواد مجبورت کنم . ولی اگه قبول نکنی .می فهمم آدم غیر منطقی و خودخواهی هستی .اونوقت ممکنه به مرور زمان روم اثر بذاره و.....
    • اقلا یه اشاره کوچیک بکن
    • مربوط به انگیزه مادر جون
    • انگیزه مادر جون؟
    • آره میخوام از تنهایی درش بیارم
    • میخواد شوهر کنه؟
    • ایشون نمی خوان ، من میخوام
    • گیسو یه چیزی بخواه که بتونم .تو می دونی چقدر رو این مسائل حساسم .نکند میخوای مادرم را از سرت باز کنی
    • مجبورت نمی کنم .بعدا که فهمیدی داماد کیه متوجه می شی که عاشق مادر جونم
    • خونه که میای؟
    • آره، میام تا باهات درست و حسابی صحبت کنم
    • خب، خدا رو شکر! پس اون غنچه مامانی رو رد کن بیاد که مطمئن شم باهام آتی کردی
    • منصور! یکی میاد تو آشپزخونه میبینه
    • هیچکس نمیاد .اونا می دونن ما الان داریم با هم دو کلمه اختلاط می کنیم
    • پس یادم باشه ایندفعه هرکس بهم گفت بیا دو کلمه اختلاط کنیم یه غنچه بهش بدم
    • بله؟بله؟ اون غنچه رو پر پر میکنم .درست مثل عکس بنده که جنابعالی پر پر کردی. چطور دلت اومد بی احساس؟
    لبخند زدم
    • تو خودم رو هم ریز ریز کنی باز دوستت دارم عزیزم. و مرا بوسید
    • منم همینطور منصور جان. خب حالا میخوام چای بریزم
    منصور قوری را از روی کتری برداشت و چای را در فنجانها ریخت .من هم آب جوش ریختم و سینی را برداشتم و از آشپزخانه بیرون امدم و منصور هم پشت سرم آمد
    مادر گفت:به به!گل اومد ، دنبالش هم بهار اومد.رفتی منت کشی پسرم؟
    • مامان، اگه از شما پرسیدن عشق چیه؟بگین منت کشی یه. یعنی آدمها قبل از اینکه عاشق بشن ، بهتره یه دوره کامل منت کشی و عذرخواهی رو ساد بگیرن، وگرنه عشق دچار تزلزل میشه و این اصلا خوب نیست
    زدیم زیر خنده
    پدرم گفت: ایشاءا.... همیشه عاشق باشی منصور جان .در ضمن محبت کن به هم این مراسم منت کشی رو یاد بده .شاید روزی به دردم خورد
    منصور با لبخند پرسید: بسلامتی میخواین تجدید فراش کنین پدرجان؟
    • از تنهایی خشته شدم پسرم .خدا هیچکسی رو تنها نکنه .خودت یه بعدازظهر رو نتونستی تحمل کنی منصور جان. من ومادرت همدیگر رو خوب می فهمیم
    احساس کردم منصور منظور پدرم را نفهمید که خیلی راحت گفت: حق دارین پدر جان
    مادر پرسید:گیسو جان منصور منو بخشیدی؟
    • در برابر اونهمه محبت یه سیلی قابل گذشته، مادر جون. اما امیدوارم بار آخرش باشه چون در غیر اینصورت پدرم رو از تنهایی در میارم و برای همیشه پیشش زندگی می کنم
    • والـله پدرجون راضی نیست اینطوری از تنهایی در بیاد گیسو جان، مگه نه پدر؟
    همه زدیم زیر خنده
    آنشب شام را صرف کردیم و آخرشب به منزل برگشتیم .وقتی چشمم به استخر و پله ها افتاد، اعصابم به هم ریخت .پشیمان شدم که چرا زود آشتی کردم .ولی انگار من هم تحمل دور منصور را نداشتم .با منصور به آخرین پله که رسیدیم ، مادر از پایین گفت: گیسو جان ، فردا ظهر منزل مینو مهمونیم عزیزم،یادم رفت بهت بگم
    از نرده ها خم شدم و پرسیدم: فردا ظهر؟
    • آره دخترم ، بعدازظهر تماس گرفت دعوت کرد. کاری داری؟
    • نه مادر جون ،کاری ندارم
    منصور گفت:آره،میخواد بره شنا
    • دیگه هوس شنا نمی کنم خیالت راحت منصور. مادر!دیدین شازده منصور با پری دریایی چیکار کرده؟
    • به غلط کردن افتاد دیگخ ،گیسو جان!
    • دور از جون مادر
    • اصلا فردا ظهر صبرکن تا منم بیام،با هم بریم شنا .من که مخالف استخر رفتن نیستم .فقط مواظب باش
    • فردا که دعوتیم میخوای منو همراهی کنی منصور
    • منم دعوتم مامان؟
    • نخیر متاسفانه .مهمونی زنونه اس.
    • گیسو تو نمیخواد بری. من حوصله م سر می ره
    • یعنی چی منصور؟ شورش رو در آوردی!دعوت داره بچه م،اِ.........
    • خیلی خب، ولی شما را بخدا این برنامه ها رو به هم بزنین .یا اینکه بگین منو هم دعوت کنن .من تحمل دوری زنمو ندارم
    به اتاق خوابمان رفتیم .منصور لباسش را عوض کرد ومسواک زد .من هم لباس خوابم را پوشیدم و رفتم مسواک زدم . به اتاق که برگشتم ،منصور روی مبل نشسته بود ومنتظر من بود
    • خب عزیزم قضیه انگیره چیه؟
    • آماده شنیدنش هستی یا نه؟ و روی مبل مقابل منصور نشستم
    • بله
    • ببین منصور جان ،ما باید تعصبات خشک وبیهوده رو کنار بذاریم و دید بازتری داشته باشیم .هر آدم زنده ای حق زندگی داره .حق داره از نعمتهایی که خدا براش آفریده وحلالشه،استفاده کنه .حق داره تصمیم بگیره و برای زندگیش برنامه ریزی کنه. اینو که قبول داری
    • البته
    • خب مادرجون هم یه آدم زنده س، با روحیات مخصوص به خودش .اون تنها و بدون انگیزه س،درسته که ما پیشش هستیم ولی همفکر و همنشین اون نیستیم .اون به یه جفت نیاز داره، مثل من وتو.ببین چطور دلمون به هم گرمه؟ طاقت دوری هم رو نداریم ، با هم دعوا میکنیم ،آشتی می کنیم،بحث می کنیم .دو کلمه اختلاط می کنیم .خلاصه به نیازهامون پاسخ می دیم .تو مگه بعد از گیتی تونستی تنها بمونی منصور؟
    • نه
    • الان که با من ازدواج کردی از علاقه ت به گیتی کم شده؟
    • نه،ابدا
    • تازه،تو تقریبا دوسال با گیتی زندگی کردی ومادرجون سی واندی سال با پدرت زندگی کرده .پس مادرجون همیشه عاشق پدرته و هیچوقت فراموشش نمی کنه .فقط اگر ازدواج کنه ،بهتر و آرومتر و آسوده تر زندگی میکنه
    • حرفات همه منطقی گیسو جان، اما وقتی خودش میل به ازدواج نداره، چرا بیخود دردسر درست کنیم؟ سری که درد نمیکنه دستمال نمی بندن
    • اون قصد ازدواج داره ،فقط با تو رودرواسی میکنه. چرا زن به این قشنگی و سرحالی ، تنها زندگی کنه؟ چرا باید فقط نظاره گر ما باشه که اینهمه با هم شادیم .آخه چرا؟ بخدا منصفانه نیست .اون خیلی تنهاست
    • اون تنها نیست .ما رو داره
    • ما جوابگوی نیاز اون نیستیم منصور، چرا متوجه نیستی ؟ الان که من و تو داریم با هم حرف می زنیم ،مادر تواتاقش تنهاست و حتما داره افسوس گذشته رو میخوره .حسرت وقتی که پدرت بالای سرش بود، نوازشش میکرد، به درددلش گوش میکرد ، حتی باهاش دعوا میکرد و عقده دلش رو خالی میکرد. فکر نکن آدم سنش بالا بره ،احساسش از بین می ره .آدما تا لحظه مرگشون شریک و مونس میخوان
    منصورآهی کشید ودستهایش را به هم قلاب کرد و سرش را پایین انداخت وگفت: تو می تونی کسی رو جای مادرت ببینی؟
    • هرکسی رو نه ،ولی یه نفر رو آره .تازه کسی قرار نیست جای مادر منو بگیره، مادر من جاش تو قلب پدرم محفوظه
    • اون خوش اقبال کیه؟
    • مادر تو
    منصور با تعجب به من خیره شد.منتظر بودم یک سیلی دیگر بخورم بنابراین ادامه دادم:منصور اونا در کنار هم زوج خوشبختی می شن . من احساس میکنم با هم تفاهم دارن .هم من وپدرم عاشق شماییم ، هم شما ما رو دوست دارین.مگه نه؟
    منصور هاج وواج گفت:البته ولی..........
    • خب پس پدرم رو بپذیر .می دونم نمیتونه جای پدرت باشه، ولی کمتر از اون دوستت نداره. راضی نباش مادرت، بقول خودش بدون انگیزه و امید عمرش رو سپری کنه .چرا باید با تعصبات بیهوده واشتباه.مادر وپدرمون رو از زندگی وخوشبختی محروم کنیم؟ ما این حق رو نداریم منصور جان. این گناهه! تعصب بیخودی یه که جنبه خودخواهی گرفته و دیگه زشت شده. مگه گیتی به خواب خودت نیومد و گفت که ازدواج کنی؟ خب پدرت هم همینطور. والـله الان برای مادرت نگرانه، دلش شور میزنه .وقتی مادرت تو تنهاییهاش اشک می ریزه،غصه میخوره
    • توخواهر گیتی بودی که اون رضایت داد ، ولی پدرت برای پدر من غریبه س،گیسو!
    • برای اموات این مسائل چه فرقی میکنه؟اونا فقط به خوشی ورضایت بازمانده هاشون فکر می کنن .مطمئن باش اگه مادرت راضی باشه، پدرت هم راضیه
    • مادرم پدر تو رو دوست داره؟
    • جوون هیجده ساله که ینستن عاشق بشن .ولی احساس میکنم مونس هم هستن وهمدیگر رو درک می کنن.پدرم مرتب از مادر تو تعریف می کنه . مادر تو هم از پدر من .منم این وسط شدم سوزن و این دوتا رو به هم می دوزم .اونا فقط منتظر رضایت تو هستن. البته تا حالا با هم صحبت نکرده ن.من مزه دهن هر دو رو فهمیدم و این تصمیم رو گرفته م
    • مامان چی می گفت؟
    • می گفت از من گذشته واز این حرفها. ولی بعد که راضیش کردم، گفت خب از تنهایی خسته شدم، نیاز به یه همدم دارم، به آقای رادمنش هم اطمینان دارم، ولی از منصور خجالت می کشم .مادرت برای تو ارزش واحترام قائله .بخاطر تو داره از بالاترین احساسش چشم می پوشه .تو هم برای ایشون احترام قائل شو و تعصب رو بذار کنار .منم به اندازه تو مادرم رو دوست دارم .اما زنده ها که نباید همه زندگیشون به مرده ها فکر کنن ،منصور!
    به مبل تکیه داد وبه فکر فرو رفت .بلند شدم چراغ را خاموش کردم و روی تخت دراز کشیدم وگفتم : حالا بلند شو بیا بخواب و فردا خوب فکر کن. الان به مغزت فشار نیار عزیزم
    منصور بلند شد آمد کنارم دراز کشید .ساعت را کوک کرد .بعد بع پهلو شد وگفت :نمی تونم باهاش کنار بیام گیسو
    • با پدر من؟
    • نه، با اینکه مادرم ازدواج کنه
    • اگه مادرت رو دوست داشته باشی با خودت هم کنار میای ، مثل قضیه بعدازظهر .من چون دوستت داشتم، با غرورم کنار اومدم
    • باید فکر کنم، ولی قول نمی دم .نه اینکه با پدرتو مخالف باشم ، کسی رو جای پدرم نمیتونم ببینم
    • فکر کن منصورجان .منم اصراری ندارم . اگه مخالفت هم کنی. من و پدر ناراحت نمی شیم ، فقط کمی ایمانمون رو به منطق و درایتت از دست می دیم. شب بخیر
    منصور آمد بهم نزدیک شد وگفت: چی چی رو شب بخیر؟ مثلا تو منطق داری زود میخوای بگیری بخوابی؟ من گفتم میخوام فکر کنم،نگفتم که میخوام بخوابم . و باران بوسه ها بارید، وای که چه رعد وبرقی!

  4. #144
    پروفشنال گل مریم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2007
    محل سكونت
    Dream Land
    پست ها
    859

    12

    قسمت یازدهم : : : :


    صبح منصور به شركت رفت. راجع به قضيه مادر جون و پدرم ديگر صحبتي نكردم. حدود ساعت يازده به منزل مينو خانم رفتيم. همان صحبتهاي زنانه و همان بگو بخند هاي معمول برقرار بود. ساعت دو و نيم تماس گرفت. وقتي مي رفتم گوشي را از نگين بگيرم گفت:
    چي كار كردي منصور خان رو انقدر وابسته كردي گيسو جان؟ به ما هم ياد بده.
    كاري نكردم نگين جان. فقط مي دونه دوري شو ندارم. اينه كه بهم زنگ مي زنه.
    مادر جون گفت:
    از من بپرسين، آره منصور ديوونه گيسوئه. منم عروس گلم رو خيلي دوست دارم.
    ممنونم مادر جون.
    سلام منصور جان.
    سلام خانم خانمها!
    خونه اي؟
    تو خونه بدون صفاي بدون بلا. اين خونه بدون تو لطفي نداره.
    پس ببين من صبح تا ظهر چي مي كشم.
    قربون اون دلتنگيت برم عزيزم.
    خدا نكنه، چه خبرها؟
    به قول گيتي خدا بيامرز، خبرهاي امروز حاكي از اينه كه اومديم ناهار خورديم و بعد اومديم روزنامه بخونيم، ديديم نمي تونيم، يعني اين دل قرار نداشت. اين بود كه شماره مينو خانم رو گرفتيم و بالاخره صداي زيباي شما به اين قلب آرامش داد، عزيز دل منصور!
    ضربان اون قلب زندگي منه.
    پس بلند شو بيا خونه.
    منصور جان نمي شه. ما تازه ناهار خورديم. بده بلند شيم بيايم.
    پس يه ساعت ديگه ميام دنبالت. ماشينو بذار واسه مامان.
    يه كم تحمل كن منصور. برو بگير بخواب. تا بلند شي چاي بخوري، ما اومديم.
    بدون تو خوابم نمي بره.
    يادمه به گيتي هم همينو مي گفتي.
    خب هنوز هم كه هنوزه، تا به اون فكر نكنم خوابم نمي بره. ولي در مورد شما اين طوره كه وجودتون در كنار بنده لازمه.
    منصور اينكه نمي شه. تو بايد عادت كني. از دست تو هيج جا نمي تونم برم.
    براي چي عادت كنم؟ مگه مي خواي ولم كني بري؟
    روزگار بازيهاي عجيبي داره منصور جان. شايد برخلاف خواسته قلبيم روزي همچين اتفاقي افتاد، يا شايد تو منو رها كردي.
    من غلط بكنم! به گور بابام بخندم!
    خب، منم غلط كنم، به گور مامانم و داداشم و خواهرم بخندم.
    هر دو زديم زير خنده.
    خب گيسو جان، برو به مذاكراتت ادامه بده. اين خانمها كه دور هم جمع مي شن، مردها بايد اون روز مدام آيت الكرسي بخونند كه شري درست نشه، غروب منتظر تونم.
    قربونت منصور جان، برو آيت الكرسيت رو بخون.
    اي شيطون مي خواي چه بلايي سرم بياري.
    مي خوام خلاف گفته ات را ثابت كنم.
    پس تا وقتي همراه بلاها نازل بشي، خداحافظ.
    خداحافظ عزيزم.
    وقتي گوشي را گذاشتم و به جمع پيوستم، شيرين خانم گفت:
    گيسو جان اگه يه كوچولو بياري از دست اين منصور خان نجات پيدا مي كني. وابستگيش كمتر مي شه.
    پس بچه نمي خوام، شيرين خانم. هيچ به نفعم نيست.
    همه زديم زير خنده.
    حالا خارج از شوخي، كي مي خواي مادر بشي گيسو جان؟
    فعلا كوچولويي كه تو خونه دارم بزرگ كنم، بعد.
    باز همه خنديدند. مادر جون گفت:
    به خدا، نه اينكه فكر كنيد گيسو شوخي مي كنه ها، منصور واقعا مثل يه بچه مي مونه. بدون گيسو نمي خوابه، بدون گيسو غذا نمي خوره ، خلاصه بچه م بايد حتما سرش رو رو قلب گيسو بذاره و بخوابه. حاضرم شرط ببندم الان هم براي همين زنگ زد. چون بدون گيسو خوابش نمي بره و آروم جونش رو مي خواد.
    صداي خنده همه توي اتاق پيچيد
    Last edited by گل مریم; 10-03-2009 at 08:19.

  5. #145
    پروفشنال گل مریم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2007
    محل سكونت
    Dream Land
    پست ها
    859

    12

    قسمت دوازدهم : : : :

    غروب كه به منزل برگشتیم، منصور داخل سالن نشسته بود و كتاب می خواند.

    • سلام.

    • سلام بر بانوان ددری، می خواستین الان هم نیایین خانمهای متین! اشكالی نداره، منصور مرد كه مرد.

    • عشق ما رو كشوند اینجا، اینجا منصور جان.

    • خوبی پسرم؟

    • الحمدالله. خوش گذشت؟

    • جای تو خالی بود.

    • دیگه خواهش می كنم از این جلسات نذارین. یا اینكه تا قبل از ساعت دو تمامش كنین. این تبصره جدیده.

    • به! تازه ما می خوایم جلسات رو تا آخر شب ادامه بدیم، پسر جان.

    • به خداوندی خدا اون جلسه رو زیر و رو می كنم. اصلا چه معنی داره؟

    زدیم زیر خنده. گفتم:

    • این معنی رو داره كه هفته دیگه نوبت ماست و جناب عالی باید خونه نیایین یا برین ساختمون پشتی.

    • دقیقا چه روزی گیسو جان؟

    • دوشنبه.

    منصور بلند گفت:

    • ثریا به آقا نبی بگو پیتهای نفت و بنزین رو آماده كنه. دوشنبه آتیش بازی حسابی داریم، می خوام خانه رو به آتیش بكشم.

    مردیم از خنده. ثریا آمد و گفت:

    • برای چی آقا؟ خدا نكنه، چی شده؟

    • آخه دوشنبه مهمون داریم. اونم مهمونایی كه صاحبخونه رو بیرون می كنن.

    ثریا هاج و واج ایستاده بود.

    گفتم:

    • ثریا خانم، دوشنبه دوره زنانه داریم. منصور هم می خواد چادر سر كنه بیاد، ما مخالفیم. اینه كه ...
    ثریا زد زیر خنده و سری تكان داد و رفت.

    بلند شدم به اتاقم رفتم تا لباسهایم را عوض كنم.

    چند دقیقه بعد منصور آمد.

    • شركت چه خبر منصور؟ تكلیف ضرر مالی چی شد؟

    • هیچی، یه ضرر مالی حسابی كردیم، رفت پی كارش.

    • دنبالش رو بگیر منصور، موضوع چیه؟

    • دیگه چه كار كنم؟ فرهان دنبالشه. دو نفر از شركت ما خرید كردن و چك دادن، بعد هم زدن به چاك.

    • شكایت كردین؟

    • آره فرهان مرتب دنبال كاره. هر چی می كشم از دست این فرهانه، مادر مرده حواسش رو جمع نمی كنه. نمی دونم این بار باز عاشق كی شده؟

    روی مبل نشستم و پا روی پا انداختم و گفتم:

    • هر كی هست باید تو بشناسیش عزیزم.

    خندید:

    • آره والله، بدبخت با هر كی می خواد ازدواج كنه، باید اول پیگیری كنه ببینه ارتباط قبلی با من داره یا نه، بعد اقدام كنه.

    • دلم براش می سوزه منصور، بهش بد كردیم.

    • من خودم كم فكر و خیال دارم، تو هم پیاز داغشو زیاد می كنی؟ خودم وجدانم ناراحته، ولی چه كنم؟

    • دعا كن یكی بهتر از من گیرش بیاد.

    • فكر نكنم دعام بگیره.

    • چرا؟

    • آخه بهتر از تو وجود نداره خانمی! و بلند شد به طرفم آمد و مقابلم ایستاد.

    • نكنه حواسش هنوز پیش توئه گیسو!

    • بسم الله، این حرفا چیه منصور؟

    • خب چیز عجیبی نیست. مثلا اگه تو زن بهرام شده بودی من هنوز فكرم دنبالت بود.

    • پس به كسی خرده نگیر.

    • سر از بدنش جدا می كنم به زنم كه نظر داره هیچ، پولهام رو هم داره حیف و میل می كنه، لامروت.

    • چپ چپ نگاهش كردم. حرفش را اصلاح كرد:

    • ببخشید، پولهام رو كه حیف و میل می كنه هیچ، به زنم هم نظر داره.

    • بشین بابا سر جات، تو چطور می تونی فكر فرهان رو بخونی؟

    • خب حق با توئه، بشینم سر جام بهتره.

    كنارم نشست.به مبل تكیه داد و نفسی تازه كرد و گفت:

    • حق با توئه گیسو، تنهایی خیلی بده.

    • خب پس رضایت دادی؟

    • خب به جمالت! منظورم اینه كه دلم بچه می خواد.

    • منصور! تازه دو ماهه با هم ازدواج كردیم. رحم كن.

    • خب بابا، من دارم میرم تو سی و هشت سالگی!

    • حالا یه مدت بگذره.

    • مگه قراره وقتی بچه دار شدیم از هم سیر بشیم؟

  6. #146
    پروفشنال گل مریم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2007
    محل سكونت
    Dream Land
    پست ها
    859

    12

    • این طوری می گن

    • كی ها؟

    • امروز اعضای جلسه می گفتن، یه بچه بیار تا منصور وابستگیش كم شه. منم گفتم حالا كه این طوره، اصلاً بچه نمی خوام


    منصور با لبخند گفت:

    • می گم این جلسه ها به ضرر ما مردهاس، می گی نه
    • یعنی وقتی بچه دار شیم تمام توجهت باز به منه، آره ؟
    • البته. من همیشه مادر بچه مو بیشتر از بچه م دوست دارم
    • منصور دماغت داره رشد میكنه.

    منصور با چشمهایش كجكی نوك بینی اش را نگاه كرد كه باعث ریسه رفتن من شد . بعد گفت:

    • نه، خیالت راحت همون طور مینیاتوری و قلمبه، زن!
    • اگه بیشتر دروغ بگی، متوجه می شی كه راست می گم.

    منصور صورتش را به من نزدیك كرد و بوسه ای بر گونه ام زد و گفت:

    • من دروغ نی گم. آخه كجم شبیه پینوكیوس وروجك؟ من تازه ترسم از اینه كه تو منو تحویل نگیری.

    سرم را روی پای منصور گذاشتم و دراز كشیدم و گفتم:

    • اول بابای بچه، عزیز من، (و برای اینكه صحبت مادر جون را پیش بكشم، گفتم:
    • تو خود یه بچه مثلاً موفقی، چه گلی به سر مادرت زدی؟ تازه مزاحمش هم هستی

    منصور به چشمهایم نگاه كرد و نفس عمیقی كشید. انگار موفق شدم او را یاد ازدواج مادرش بیندازم. این را از چشمهایش خواندم. ولی حقه باز حرف را عوض كرد و گفت:

    • فعلا كه می خوام برای شما مزاحمت درست كنم ...
    • منصور بلند شو بریم پایین، مادر جون تنهاست
    • تنها نیست، انگیزه ش باهاشه
    • مگه بابام اومده این جا؟
    • نخیر، به خونه ما نیومدن به خیال مادر ما اومدن .
    • منصور
    • باز ما اومدیم كاسبی كنیم، منصور منصورت شرو ع شد خانم؟ بذار به كارم برسم، ای بابا.
    • من جرات ندارم بشینم دو كلمه حرف حساب با تو بزنم ؟زودی باید آویزون آدم بشی؟

    • حالا بگو ببینم فكرهات رو كردی ؟دخترت رو شو هر میدی یا نه؟
    • حالا بعدا راجع بهش صحبت می كنیم،سوهان روح!ولمون كن تو رو خدا.

    • بلند شو بریم سری به بابا بزنیم.
    • بریم عزیزم .شما امر بفرمایین.
    • مادرجون رو هم ببریم ها.
    • نخیر،فقط خودمون دوتا .می ترسم كار به جاهای باریك بكشه و نشه جداشون كرد.

    برایش قیافه گرفتم و از روی تخت بلند شدم و گفتم:

    • واقعا كه خیلی خودخواهی، حالا اگه قبلا ازت خواسته بودم، می گفتی چشم عزیزم! اصلا بریم محضر عقدشون كنیم. می دونم چه بلایی سرت بیارم منصور!

    • این موضوع ربطی به تعصب خونوادگیم نداره، اون قدرها هم بی منطق نیستم.

    • خواهیم دید آقا منصور، خواهیم دید. شب درازه.

    • كجا می ری؟

    • خیر سرم، دستشویی.

    • این همه آیت الكرسی خوندم بازم شر شد. می بینی تو رو خدا!

    خنده ام گرفت. ولی به زور جلوی خودم را گرفتم. وقتی برگشتم تا لباس بپوشم، گفت:


    • حالا چرا اخمهات رفت تو هم؟ مگه چی گفتم؟ بابا، زشته هر شب هر شب مادر رو ببریم خونه شما.

    • مگه من هر شب اینجا نیستم؟

    • تو زن منی، اینجا خونه توئه.

    • خب، مادر جون هم زن آینده بابامه، اون جا هم خونه شه.

    • زبونت رو گاز بگیر دختر، روح بابام می لرزه، دهه ....

    لبخندم را قورت دادم و رفتم جلوی آینه، كمی به سر و وضعم رسیدم. آمد گونه اش را به گونه ام چسباند و گفت:

    • تو كه گفتی مجبورت نمی كنم، من و بابام ناراحت نمی شیم و از این حرفا، خانمی!

    • مگه می شه ناراحت نشم؟ گفتم تركت نمی كنم ولی حالا فهمیدم خیلی بی منطقی منصور، برو اون ور.

    • آخه نمی تونم با این مسئله كنار بیام. چی كار كنم؟ مردم چی می گن. زوركی كه نمی شه!

    • خیلی خب منم با تو كنار نمیام.

    • چند روز دیگه بهم وقت بده ببینم چه خاكی تو سرم می كنم.

    • یادت باشه رضایت قلبی تو برای پدرم خیلی مهمه.

    و كمی عطر زدم. گردنم را بویید و گفت:

    • دیوونتم به خدا. اصلا بره پونزده تا شوهر كنه. به من چه؟ وای چه بویی داره لامذهب!

    • بالاخره خنده مرا در آورد.

    • دیگه اخم نكنی ها! این چه كاریه آخه.

    • مادر رو ببریم یا نبریم؟

    • معلومه، ببریم. من حوصله دوباره ناز كشیدن ندارم، خانم.

    • پس برم بهشون بگم.

    • آره برو به دخترم بگو می خوایم بریم خونه انگیزه ش. فقط آروم بگو، یه موقع ذوق زده نشه.

    غش غش زدم زیر خنده. وقتی از در اتاق رد می شدم گفت:

    • سر پیری و معركه گیری! و سر تكان داد

  7. #147
    پروفشنال گل مریم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2007
    محل سكونت
    Dream Land
    پست ها
    859

    12

    مادرجون می خوایم بریم خونه بابا شما هم حاضر شین بریم
     چی شده گیسو جان ؟
     هیچی بریم سر بزنیم .
     خب بگو ایشون بیان ،ما دیشب اون جا بودیم .
     بابا خوشجات می شن.
     می دونم عزیزم ولی درست نیست زحمت بدیم .تو و منصور برین.

    • من بدون شما نمی رم.
    • خب،بگو بابا بیان اینجا عزیزم ،چه فرقی می كنه ؟
    • فعلا تا جواب نگیرن روشون نمی شه بیان .
    • اومد و هیچ وقت جوابی نگر فتن دخترم. این منصور كه من می بینم از شمر بدتره.
    • اینطور ها هم نیست .حالا بلند شین حاضر شین ،منم با پدر تماس می گیرم .
    • شام هم از بیرون می گیریم می بریم كه شما خجالت نكشین .خوبه؟
    • اگه اجازه بدی من نیام .زشته جلوی منصور .فكر می كنه سر پیری عاشق سینه چاك شدم.
    صدای منصور مارابه سمت در ورودی متوجه كرد.

    • بله بله؟ كی عاشق سینه چاك شده؟
    • مادرمیگن عاشق سینه چاك این مبلن و ازجاشون تكون نمی خورن.
    • همه ش تقصیرتو منصور.
    • من چه تقصیری دارم ؟مامان بلند شین دیگه .می خواین كله مو بكنه ؟
    • مگه گیسو از پس تو بر بیاد

    زدیم زیر خنده.

    • برین قربونتون برم. سلام منم برسونین .
    • مادرجون!
    • باور كنین روم نمیشه.
    • خیلی خب پس ما هم نمی ریم.وروی مبل نشستم.
    • ایبابا مامان بلند شین دیگه. وبا كنایه گفت:
    • پدر خوشحال هم میشه.

    مادر گفت :

    • من میدونم برای این كه به قلبشون فشار نیاد، دارم ملاحضه می كنم .

    • مادر از حاضر جوابی منصور ابرویی بالا انداخت ولبخند زد من هم خنده ام گرفت وگفتم:
    • مادر جون برای بار اخر می گم میلن یا برم لبا سمو در بیارم ؟
    • عجب بساطیه!خودتون دوتا برین دیگه،ما درجون !
    • این طوری به هیچكس خوش نمی گذرد .


    مادر دست هایش را روی مبل گذاشت و بلند شد وگفت:

    • ما كه از خدامونه .منتظر بودیم یكی آستینمون رو بكنه. وچپ چپ نگاهی به منصور كرد وبا لبخند دور شد.

    منصور دست هایش رادر جیبش كرد وبا نگاه متعجبش مادر را بدرقه كرد مادر كه رفت نشست وگفت :

    • عجب عاشق سینه چاكیه .خدا به دادمون برسه با این دختره ورپریده!داره از كنترلم خارج می شه.

    غش كردم از خنده .

    • فدای اون خنده هات بشه منصور .مبادا اخم كنی كه اصلا بهت نمیاد.بهت گفته باشم.
    • تو هم مبادا مخالفت كنی كه مجبوری هر روز باچهره اخمو ی من روبه رو بشی عزیزم. بهت گفته باشم.

    بلند شدم با پدر تماس گرفتم وگفتم شام با ماست . پدر از حواس پرتی وخوشحالی گفت:

    • خیلی خب ماست هم داریم بیاین .
    • بابا منطورم این كه ما شام می گیریم .میایم
    • دیگه چی ؟می خوای آبروی منو جلو مرجان خانم ببری ؟شما بیاین من شام از بیرون می گیرم
    • پس نمیایم یعنی نمیان.
    • خیلی خب پدر سوخته !پس بوقلمون بگیرن بیارین ها
    • چشم.

    آن شب در منزل پدر صحبتی پیش نیامد ،ولی منصور حساس شده بود ومتوجه هر رفتار پدر و مادر بود .آخر شب به منزل برگشتیم .من دیگه از منصور چیزی نپر سیدم .یك هفته گذشت .یك شب موقع خواب وقتی منصور را قفل كرده بودم و مو ها یش را نوازش می كردم ،گفت:

    • چرا ازم نمی پرسی بالاخره چه تصمیمی گرفتم؟
    • می خوام راحت باشی .من واسه پسرم خواستگاری كردم ،عجله ای هم ندارم .چون می خوام جوابت با رضایت كامل باشه.
    • دلم نمی خواد كه این علاقه ای كه بین تو وپدرمه از بین بره.پدرم تو رو خیلی دوست داره. همیشه می گه منصور پدر منه.
    • منم خیلی دوسش دارم .شاید باور نكنی ولی همیشه فكر می كنم پدر خودمه،آخه به اون خیلی شبیهه.
    • دل به دل راه داره منصور جان اگه ایز طور نبود پدرم این قدر تو رو دوست نداشت .
    • می دونی گیسو جان خیلی فكر كردم ،ولی راسش چطور بگم نمی تونم بپذیرم متا سفم .

    بی اختیار از نوازش دست كشیدم .اتگار دچار شوك شدم ،دلم می خواست داد بزنم بی منطق خودخواه بی رحم !ولی خود داری كردم و گفتم:

    • مسئله ای نیست ،بالاخره هر كس نظری داره.ولی بیچاره مادر جون كه باید به پای افكار پوسیده تو بسوزه ،وبیچاره پدرم كه بعد از اون همه غصه دلش رو به مادر خوش كرده بود.
    • یعنی از دستم ناراحت می شن ؟
    • پس نه ! قربون صدقه ت می رن .چه حرفایی میزنی منصور ؟و رهایش كردم و از او فاصله گرفتم .مثلا خوابیدم.
    • حالا تو چرا قهر می كنی؟
    • یه سوزن به خودت بزن یه جوالدوز به مردم.تو خودت بعد از سال گیتی ازدواج كردی ، اما حالا ك مادر بعد از چند سال می خواد تجدید فراش كنه، مخالفت می كنی؟

    منصور دوباره خودش را به من چسباند و گفت:

    · حالا بگو ببینم چقدر مهر دخترم می كنین؟
    · منصور، برو كنار حوصله شوخی ندارم.
    · شوخی نمی كنم. دارم جدی می گم به خدا.

    با تعجب به طرفش برگشتم و نگاهش كردم.

    • یعنی رضایت دادی؟
    • خب كی بهتر از پدر؟ اگه كس دیگه ای بود رضایت نمی دادم ها.
    • تو رو خدا راست می گی منصور؟
    • از چشمهام حقیقت رو بخون، تازه دماغم هم رشد نكرد.
    • الهی قربونت برم.

    و چند تا ماچ آبدار ازش كردم. حالا او هم سوء استفاده می كرد و می گفت:
    • از اینور، اون جام، اون جام.
    • ا ، منصور خودتو لوس نكن. خسته م كردی. اصلا نخواستیم بابا، دخترت ارزونی خودت.
    منصور گفت:
    • واقعا به قول گیتی خدا بیامرز چقدر دقایق می تونن متفاوت باشن. همین یه دقیقه پیش بود پشتت رو كرده بودی به من ها!
    • خب، آخه بیان آدمها هم خیلی متفاوته عزیزم. مونده بودم چطور جواب منفی تو رو به بابام بدم.
    • كاشكی صد تا مامان داشتم ، این طوری هر شب یكیشون رو شوهر می دادم و صد تا بوسه هدیه می گرفتم.
    • منصور!
    • جانم!
    • از ته دل رضایت دادی یا به خاطر اخم وتخم من.
    • هر دوش. راستش از ته دل راصی شدم .چون حرفات منطقی بود .چون پدرت تنهاست وتو مدام نگرانشی. اگه بیاد پیش ما. هم مادر، با انگیزه می شه و غر به جون ما نمی زنه، هم تو از تنهایی و نگرانی در میای. هم بنده یه هواخواه پیدا می كنم.
    • ولی شاید بابا اینجا نیاد، خب روش نمی شه.
    • بهتره به خودشون واگذار كنیم. هر طور راحتن. اصلا برن تو غار به ما چه.
    • وای منصور، نمی دونی چه حالی دارم؟ مادر شوهرم می شه مادرم، بابام می شه پدر شوهرم! و دیگه كلاهت پس معركه س، چه شود!
    • این شود كه می بینی.
    • منصور، بازم ما اومدیم دو كلمه حرف بزنیم؟
    • داریم اختلاط می كنیم دیگه. این كه نمی شه هر موقع بخوایم از شما لذت ببریم بزنی تو ذوقم.
    • آخه از چی می پری به چی؟
    • اصل رضایت بود كه دادم. دیگه بقیه ش به خودشون مربوطه، هر جا دلشون خواست حجله بزنن و زندگی كنن. بذار ما به كار و زندگیمون برسیم عزیز من. عجب ها!
    • عجب به جمالت، عجب به اون مهربونی و منطقت، گیسو پیشكشت، حلالت، عشق من!

  8. #148
    پروفشنال گل مریم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2007
    محل سكونت
    Dream Land
    پست ها
    859

    12

    قسمت سیزدهم : : : :

    صبح باز از منصور كسب اجازه كردم .گفتم مبادا زبانی چیزی گفته وبعد پشیمان شده باشد .ولی الحمدالله سر حرفش بود وقتی منصور رفت به مادر موضوع را گفتم .بیچاره زد زیر گریه وگفت :

    • آخه محسن چی؟نكنه تنش تو قبر بلرزه ؟

    یك ساعت طول كشید تا مادر را از عذاب وجدان در اورم .پسر مثل دسته گل را با اعصاب خراب می خواستیم تحویلشان بدهیم ،التماس هم باید میكردیم !
    حدود ساعت یازده به منزل پدر رفتم .انقدر خوشحال بود كه زده بود زیر اواز وچنان چه چهی میكرد كه گنجشك ها كنار پنجره جمع شده بودند ای كه پدر عاشقی بسوزه .نه نسوزه بهتره،انسان با عشق زندهس وزندگی با آرزو گرمه، مشغول برنامه ریزی بودیم كه زنگ به صدا درامد .

    • بله بفرمایین
    • سلام مادر شوهر .

    آهسته گفتم:

    • سلام بر پدر عروس .خوبی عزیزم؟
    • خوبم ممنون چه خبر ها ؟
    • سلامتی مشغول برنامهریزی بودیم.بابا چه چه چهی میزنه منصور،كه بلبل نمی زنه ازت ممنونم كه پدرم را خوشحال كردی.
    • ان شاالله عوضش را ازخدا بگیری.
    • اختیار دا ری عزیزم ماهم خوشحالیم تو بانی خیر شدیقشنگم پدر چه طوره یعنی دامادم.
    • خوب خوب شاخ شمشاد !سرحال سرحال فقط میگه خجالت میكشم بیام خواستگاری.
    • خجالت نداره یه سبد گل بزرگ و گرانقیمت،تاكید میكنم گرانقیمت میخرینبر میدارین میارین عروس رو می برین
    • باشه بابا!منصور میگه......
    • ای زبون به دهن بگیر دختر آبروی منو نبری شوخی كردم .
    • امشب بیایم ؟
    • خلاصه تا تنور داغ بجسبون ،میترسم پشیمون شم تومیای خونه یامن بیام اون جا ؟
    • تو برو خونه من با بابا میام اون جا
    • همون ساعت دو بیاین خواستگاری.
    • میخوای مادرت رو غالب كنی ها
    • خوشگل نیست كه هست ملوس نیست كه هست خوش صدا وخوش صحبت نیست كه هست مهربون وخانم نیست كه هست
    • شوهر دوست نیست كه هست دنبال انگیزه نیست كه هست دیگه چی كم داره كه بخوام قالبش كنم؟
    • 0فدای مادرم هم بشم كنیزیشو میكنم به خدا.
    • خدا نكنه.راستی پدر گفتیباید بیاد پیش ما؟
    • میگی نه.
    • مامان چی گفت؟
    • گفت كجا خوشه اون جا كه دل خوشه.
    • یه مامانی بسازم !چشم بابام روشن!
    زدیم زیرخنده.

    • گیسو ناهار بیاین خونه خودمون.خواستگاری هم بكنین.من طاقت ندارم تا غروب صبر كنم.
    • خیلی خب پس خودتبه دخترت خبر بده كه ما ناهار میایم خواستگاری.
    • ای به چشم سپر ونیزهتونم بیارین
    • ای به روی چشم سپر ونیزهمن اخمامه میدونی كه آقا خوشگله.
    • صد رحمت به سپر ونیزه اخم نیست صد تا گره كوره یك شب تا صبح طول میكشه بازش كنی .
    • منصور بابا سلام می رسونه
    • گوشی رو بده بهشون
    • من خداحافظی میكنم. تهیه تداركات زیاد ببینین ها
    • خداحافظ عزیزم زود بیاین یعنی قبل از من خونه باشین
    • چشم
    • چشمت بی بلا
    • سلام پسرم حالت چطوره عزیزم،.....الحمد الله به لطف خدا خوبم ما رو خجالت دا دی رضایتت دنیایی برام ارزش داشت .....
    • هرچند من نمی تونم جای پدر مرحومت رو بگیرم ولی بهخدا كمتر از ایشون دوستت ندارم ...
    • مزاحم نمی شیم بعد از ظهر خدمت می رسیم....خونه امید ماست ...نه پسرم خدا نگهدار
    پدر به حمام دامادی رفت وحسابی به خودش رسید با كت وشلوار سرمهای وكراوات رنگی خیلی خوش قیافه شده بود به آنجا كه رسیدیم مادرجون به استقبالمون آمد دسته گل را گرفت وتشكر كرد حسابی سرحال بود كت ودامن گلبهی پوشیده بود وموهایش را سشوار كشیده بود.

    • مبارك باشه مادر جون
    • قربونت برم عزیزم. خیلی خوش اومدین آقای رادمنش
    • ممنونم خانم.مزاحم شدیم
    • اختیار دارین. چرا زحمت كشیدین؟

    مادر و پدر مقابل هم نشستند. ب صحتهای معمولی پرداختیم تا منصور هم رسید. ناهار را صرف كردیم و بعد از چای، من و منصور به بهانه ای رفتیم طبقه بالا ا مادر و پدر صحبت كنند

  9. #149
    پروفشنال گل مریم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2007
    محل سكونت
    Dream Land
    پست ها
    859

    12

    به منصور گفتم:

    • بیا شرط ببندیم.
    • قبوله، سر چی؟
    • تو بگو.
    • سر اینكه ما رو بابا كنی، خیر ببینی گیسو، به خدا پیر شدم.
    • باشه. اگه بابام آمد اینجا، تو می شی بابا منصور، اگه مادر رفت خونه بابام، سه سال صبر می كنی بعد می شی بابا بزرگ منصور.
    • سه سال؟! گیسو تو رو خدا رحم كن.
    • شرط بندیه دیگه.

    سه ربع بعد پایین رفتیم، جمله آخر پدر این بود:

    • ما باید الگوی بچه هامون باشیم خانم ....
    • شما كجایین؟
    • رفتیم بالا تا شما راحت باشین. خب، شیرینی پخش كنم مادر جون؟

    لبخند زیبایی بر لبش نقش بست. شرینی را پخش كردم. منصور گفت:

    • مبارك مامان. پدر جون مباركه. انشاالله در كنار هم زندگی خوبی داشته باشین. خب، پدر جان هم میان پیش ما، با هم زندگی می كنیم. ساختمون پشتی، مبلمان شده، تقدیم شما!
    • ممنون پسرم، مایل بودم برای كسی زحمت درست نكنم، ولی مرجان خانوم می گن كه اینجا با خاطراتشون زندگی می كنن. اینه كه این خجالت رو می پذیرم و مزاحمتون می شم.

    منصور بی اختار كف زد و گفت:

    • آفرین پدر جون، خوشحالم كردین، گیسو خانم باختی!

    اخمهایم توی هم رفت.

    مادر گفت:

    • موضوع چیه؟
    • مامان با گیسو شرط بستیم كه اگه پدر اومدن اینجا یه نفر دیگه هم بهمون اضافه بشه، ولی اگه شما رفتین خونه پدر، سه سال دیگه ما باید صبر كنیم.
    • به به! به سلامتی، قدم نو رسیده مبارك.
    • هنوز كه خبری نیست بابا، تازه یه شرط بندی بود. جدی نگیرین.
    • گیسو قرار نشد حقه بازی كنی ها!
    • سال دیگه در موردش فكر می كنم، منصور جان.
    • خب پدر جان، مادر، جشن را كی به پا كنیم؟
    • من و آقای رادمنش مایلیم یه جشن كوچیك و ساده ترتیب بدیم پسرم، این طوری بهتره.
    • جشن كوچیكچیه؟ ما كه مرتب جشن و مهمونی داریم. اینم بهانه می شه. خجالت نداره. اینو به من واگذار كنین. فقط شما و پدر بله رو بگین، بقیه ش با من.

    زدیم زیر خنده. پدر گفت:

    • چه كار سختی منصور جان! از عهده ما خارجه.

    و باز صدای خنده مان بلند شد. پدر تا آخر شب پیش ما بود. بعد با منصور او را به خانه خودش رساندیم و برگشتیم.

    تاریخ جشن برای ده روز بعد تعیین شد. همه در تكاپو بودیم. لباس بدوز، این را بخر، آن را بخر، میهمان دعوت كن. به خواهش مادر قرار شد سفره عقدی در كار نباشد. فقط عاقد بیاید و خطبه عقد را بخوند. در ضمن قرار شد یك هفته اول، مادر به منزل پدر برود .

    روز جشن فرا رسید. لباس بلند سبز رنگی پوشیدمف با استینهای كوتاه و یقه دلبری كه دور تا دور آن با گلهای رز سبز از جنس خود پارچه تزئین شده بود. شالی هم برای روی دستم تدارك دیده بودم. وقتی منصور مرا در آن لباس دید گفت:

    • به به! به قول مادر، گل اومد بهار اومد! سبزه قبا كردی عزیزم! خیلی زیبا شدی.
    • ممنونم. خودت هم سبزه قبا كردی، بهار زندگی من!
    • سلیقه جناب عالیه دیگه.

    به بهانه مرتب كردن كراوات منصور جلو رفتم و گفتم:

    • شاید باورت نشه منصور، ولی امشب از عروسی خودمون خوشحال ترم.

    منصور لپ من را بین دو انگشتش گرفت و گفت:

    • قربون اون دل زن بابا دوستت برم عزیزم، منم خوشحالم.
    • چرا اینقدر خوشگل كردی؟
    • آخه عروسی بابامه.
    • نه بابا، خب عروسی مامان من هم هست. پس چرا من انقدر خوشگل نكردم؟
    • آخه تو خدایی خوشگلی عزیزم.
    • خودت خوشگل تری!
    • ممنون.
    • یه بوس كه لطف می كنی.
    • با كمال میل.

    گونه ام را بوسید و گفت:

    • برو بگو ثریا اصفند دود كنه.

    مادر با كت و دامن سفیدی كه به تن داشت و موهای شینیون شده خیلی زیبا و شیك، از پله ها پایین آمد. من و منصور برایش كف زدیم، گفتم:

    • مبارك مادر جون.
    • مادر جون چیه گیسو؟ عروس خانم.
    • خب ببخشین، عروس خانم!
    • ممنونم بچه هاریال آقای رادمنش هنوز نیومده ن؟
    • نخیر، مثل اینكه شادوماد پشیمون شده ن.
    • ا منصور! دست بردار پسر
    • دلتون شور نزنه مامان جون، دیگه الان پیداشون می شه. احتمالا با گنجشكهای لب پنجره سمفونی اجرا می كنند.
    • من الان تماس می گیرم. حتما همینوطوره و داره چه چه می زنه، می دونم

  10. #150
    پروفشنال گل مریم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2007
    محل سكونت
    Dream Land
    پست ها
    859

    12

    قسمت چهاردهم : : : :

    با پدر صحبت كردم. گفت كه آماده است و می آید.
    مهمانها یكی یكی و گروه گروه، با سبدهای گل وارد می شدند و تبریك می گفتند. مادر جون را طبقه بالا فرستادیم و گفتیم بعد از پدر بیاید. یك ساعت بعد، پدر هم آمد. چه تیپی زده بود. كت و شلوار كرم با پیراهن سفید و كراوات شكلاتی رنگ. با آن قد بلند و سبیلهای آن چنانی اش خواستنی تر شده بود.

    سبد گل را از پدر گرفتم. با همه دست داد و كنار منصور نشست. رفتم مادر را صدا زدم، با هم پایین آمدیم. همه كف زدند و هلهله كردند. منصور جایش را به مادر داد و آمد كنار من نشست. به منصور لبخند زدم و گفتم:
    · به خدا واسه هم ساخته شدند، ببین چقدر به هم میان!
    · آره عزیزم، حق با توئه.

    دسته گل دست مادر را كه برایش سفارش داده بودیم، آوردم و تقدیمش كردم. مادر به علامت شرمندگی عرق از پیشانیش پاك كرد و گفت:
    · دیگه از ما گذشته دخترم، خجالتم نده. ممنونم
    · این چه حرفی یه مادر جون؟ ماشاالله از صد تا دختر قشنگ ترید. عروس باید گل توی دستش باشه دیگه.

    همه دوباره كف زدند. یك ربع بعد عاقد آمد. همه سكوت كردند تا عاقد خطبه عقد را جاری كرد و مادر بله را گفت. من و منصور، نقل و پول بر سر آنها ریختیم.عكاس و فیلمبردار هم مشغول گرفتن عكس و فیلم شدند.
    منصور گفت:
    · گیسو جان تبریك می گم.
    · منم تبریك میگم عزیزم. به خدا انگار مادرم كنار پدرم نشسته.

    بعد دست دور گردنم انداختو شانه ام را فشرد. دفاتر عقد امضا شد و حلقه ها را رد و بدل كردند. پدر سرویس جواهر زیبایی تقدیم مادر كرد. من و منصور هم هدایای خودمان را تقدیم كردیم.
    هنگام صرف شام وقتی از كنار خانواده فرزاد رد می شدم، پریدم:
    · چیزی لازم ندارین؟
    خانم فرزاد گفت:
    · نه گیسو جان ممنونیم. همه چیز هست.
    · نوش جان.
    المیرا گفت:
    · گیسو جان چه احساسی دارین؟
    · یه احساس خوب و شیرین كه نمی تونم وصفش كنم، المیرا خانم.
    الناز گفت:
    · برام خیلی جالبه. اتفاقا دیروز به المیرا می گفتم كه اگه گیسو خانم هفت – هشت تا خواهر برادر داشت و خانواده متین هم هفت هشت نفر بودندف همه با هم وصلت می كردن. خوب سیاستی دارین گیسو خانم، به گیتی خانم خدا بیامرز رفتین. خانواده متین واقعا كیمیاین.
    برق حسادت و نفرت را در چشمهای الناز دیدم. انگار آب سردی روی من ریختند. قلبم منجمد شد. به قدری به من بر خورد كه اندازه نداشت. هر چند خواستم خودم را قانع كنم كه منظوری نداشته، نتوانستم. از حرصم گفتم:
    · شما خیلی لطف دارین. بله، افتخار می كنم كه اسم متین روی منه. خانواده فرزاد هم كیمیاین.
    و توی دلم گفتم البته از بدجنسی و بی تربیتی و وقاحت. الناز از اینكه من خودم را جزء خانواده متین شمردم كفری شد. دنبال جواب می گشت كه المیرا گفت:
    · خانم رادمنش شما دیگه خواهر و برادر ندارین؟ چون هنوز خانواده متین دختر و پسر مجرد دارن. سعید متین، لیلا كه الان آمریكاست و آقای متین عموی منصور خان.
    قهقهه خنده شان اتاق را پر كرد.
    · می دونی المیرا خانم تا حالا باید براتون مسجل شده باشه كه رضایت طرف شرطه، یعنی بدون رضایت دو طرف پیوند امكان پذیر نیست. اگه من و گیتی همسر منصور شدیم، برای این بود كه منصور قلباً ما رو می خواست و اگه پدرم با مادر ازدواج كرد، به این علته كه مادر هم پپدرمو دوست داشت. نمونه با ارزترش اینه كه الناز خانم با تمام تلاش چهار ساله شون، با اون همه سیاست و زرنگی نتونستن دل منصور رو به دست بیارن، چون علاقه دو طرفه نبود.

    المیرا و الناز نگاهی به هم كردند. مادرشان هم نگاهی به آنها انداخت. ادامه دادم:
    · در هر صورت به جشن خونواده متین و رادمنش خوش اومدین. لطفا، از خودتون پذیرایی كنین.
    گر گرفته بودم. حالم خوش نبود. لعنتی فكر كرده من همه فك و فامیلم رو می خوام به خونواده منصور قالب كنم. از عصبانیت حاظر نبودم سالن را تحمل كنم. بنابراین به اتاق خوابمان پناه بردم و در تاریكی اشك ریختم. منصور وارد اتاق شد و گفت:
    · چرا اومدی اینجا گیسو؟ چرا گریه كردی؟
    باز هم جواب ندادم.
    · با توام! چرا شام نخوردی؟
    · میل ندارم.
    · كسی ناراحتت كرده؟
    · مهم نیست. برو منصور، به مهمونها برس.
    · تو كه تا یه ربع پیش شنگول بودی، آخه یه دفعه چی شد؟
    · هیچی،برو
    · اگه هیچی نشده پس بلندشو بریم پایین زشته.
    · تو برو، منم میام
    · نمی شه بلند شو با هم بریم.
    بلند شدم از اتاق بیرون آمدم. دوباره برگشتم جلوی آینه سر و صورتم را مرتب كردم و دنبال منصور راه افتادم.
    · بگو كسی بهت حرفی زده گیسو؟
    · هیچ كس، ولم كن منصور جان.
    همه شام خورده بودند و وارد سالن پذیرایی شده بودند. اركستر مشغول كوك كردن سازها بود.
    · برو شام بخور گیسو.
    · الان نمی تونم منصور.
    با لبخند تصنعی وارد سالن شدم و در جواب تشكر مهمانها مرتب می گفتم:
    · خواهش می كنم. نوش جانتون. اگه كمی كسری بودف به بزرگی خودتون ببخشین.
    نگاهم به الناز لعنتی افتاد كه دلم می خواست با یك تیپا از مجلش بیرونش كنم. كنار مادر نشستم. دستم را توی دستش گرفت و گفت:
    · كجا بودی دخترم؟
    · بالا بودم.
    · رادمنش، می بینی؟ دخترمون تو همه این دخترا تكه ماشاالله.
    پدر لبخندی زد و گفت:
    · دختر به مادرش می ره دیگه عزیزم.
    لبخند به لبم نشست و غم دلم را فراموش كردم. گور بابای الناز كرده، همون حسادت از صد تا فحش براش بدتره، بره از حسادت بتركه. منصور آمد و گفت:
    · گیسو جان، بیا بریم برقصیم.
    · نه منصور، حالشو ندارم عزیزم.
    · من نمی دونم كدوم بیشرفی تو رو ناراحت كرده. اگه بدونم، همین الان بیرونش می كنم.
    منصور داشت از جلویخانواده مقتدر و فرزاد رد می شد، كه الناز نگاهی به من كرد و بلند شد منصور را صدا زد:
    · افتخار می دین كمی برقصیم.
    منصور نگاهی به من كرد. سریع نگاهم را از او برگرفتم و به جوانهایی كه می رقصیدند نگاه كردم. بعد دئباره به انها نگاه كردم. منصور اول بهانه تراشید ولی الناز كه مطمئنم می خواست لج مرا در بیاورد دست منصور را گرفت و وسط برد. نگاه من و منصور به هم برخورد كرد. قلبم داشت پاره پاره می شد. دلم می خواست بلند شوم به صورت هر دوی آنها سیلی بزنم، ولی خب جشن پدرم خراب می شد. البته می دانستم كه منصور هم توی رودرواسی گیر كرده بود، ولی چون قول داده بود، نباید زیر قولش می زد. به او گوشزد كرده بودم نباید با هیچ دختری برقصد، مخصوصاً با شیطان بزرگ. بدون اختیار بلند شدم به طرف فرهان رفتم. كنارش نشستم كمی باهاش صحبت كردم. صدای خنده هام رو بلند كردم و خلاصه حسابی منصور رو عذاب دادم طوری كه مجبور شد سالن را ترك كند. مدتی بعد از فرهان اجازه گرفتم و به طبقه بالا رفتم تا از پنجرهببینم منصور چه كار می كند. هنوز پنج شش پله نرفته بودم كه صدای ثریا تنم را لرزاند:
    · آقا كیك رو بیاریم؟
    فهمیدم منصور وارد منزل شده و مرا دیده كه بالا می روم. از ترسم می خواستم برگردم، ولی از طرفی نخواستم فكر كند از او می ترسم. به راهم ادامه دادم و به طرف بالا رفتم. منصور گفت:
    · فعلاً نه ثریا، بعد خبرت می كنم

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

برچسب های این موضوع

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •