تبلیغات :
ماهان سرور
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی ، پنل صداگیر ، یونولیت
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 15 از 15 اولاول ... 51112131415
نمايش نتايج 141 به 145 از 145

نام تاپيک: حسين پناهي

  1. #141
    داره خودمونی میشه gipsy2009's Avatar
    تاريخ عضويت
    Oct 2009
    محل سكونت
    Derrière le clavier
    پست ها
    157

    پيش فرض

    • در یک صبح دم تابستانی که هوا
      به غبار زرد رنگ غریبی آلوده بود
      و شهر
      بوی سنگین هندوانه و شبدر خرد شده می داد
      دو پیرمرد استخوانی که هر دو
      موی سرشان را ناشیانه شانه کرده بودند
      تنها و بی حواس و پابرهنه به ایوان ها آمدند!
      آن ها بدون این که اسم خود را به یاد داشته باشند
      یکی در ایوان طبقه ی اول
      و دیگری در ایوان طبقه ی دوم یک ساختمان گنجشکی رنگ
      دل تنگ نشستند!
      آن ها سعی کردند با کشیدن موی سر به خصوص ریش خود
      و روشن دیدن نوک بینی
      به خاطرات سردرگم تقریبا کور گذشته فکر نکنند ...
      اما برای هیچ کدامشان میسر نبود!
      پیرمرد سرخ رنگی که در ایوان طبقه ی دوم نشسته بود
      برای لحظه یی حس کرد پاهایش سنگین تر شده اند!
      برای این که دهانش خشک نشود و پاهایش ورم نکند
      گره انتهایی پاهایش را باز کرد و
      هر دو پا را از نرده اویزان کرد
      تا هوایی خورده باشند!
      پیرمرد سبزی که در ایوان طبقه ی اول نشسته بود
      غرق در حس ته نشین شده ی عشق
      به تشییع جنازه پیره زنی که او را بدون تابوت می بردند
      کمی فکر کرد ...
      بعد چند بار با انگشت
      روی زمین سخت ایوان
      علامت + کشید چند بار انگشتانش
      را در کف دست ها خواباند
      و بعد برای آن که عرق سرد کف دستش خشک شود
      آن را در هوا تکان داد!در آن لحظه بی آنکه خود ببیند!
      دستش در هوا به نخی برخورد کرد !
      او بنا به طبیعت همیشه گی
      -که چوب کبریت ها را می جوید-
      نخ را گرفتُ کشیدُ کشیدُ کشید ...
      تا اولین خمیازه و سرگیجه که نشانه ی رسیدن شب بود
      کارش به کشیدن گلوله کردن کاموای قرمز گذشت!
      و هیچ وقت هم نفهمید
      که پیره مرد سرخ رنگی در ایوان طبقه دوم
      آرام
      آرام
      محو شده است!

      "پنــــــــــاهــیِ نازنیـــــــــن"



    داستان کوتاه"پیرمردهای کاموایی " از کتاب من و نازی
    Last edited by V E S T A; 11-06-2013 at 13:58. دليل: اضافه کردن عنوان داستان و نام کتاب

  2. 6 کاربر از gipsy2009 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  3. #142
    داره خودمونی میشه geojo's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jul 2013
    پست ها
    129

    پيش فرض

    شب و روزت همه بیدار
    که آید شاید،
    کور شد دیده بر این
    کوره ره شاید ها.
    شاید ای دل
    که مسیحا نفست
    آمد و رفت،
    باختی هستی خود
    بر سر می‌آید ها

  4. 4 کاربر از geojo بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  5. #143
    پروفشنال HoseinKing's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2013
    محل سكونت
    My Home
    پست ها
    586

    پيش فرض

    وای...
    موریانه ها به آخر شاهنامه رسیده اند!
    صفر را بستند
    تا ما به بیرون زنگ نزنیم
    از شما چه پنهان
    ما از درون زنگ زدیم!

  6. این کاربر از HoseinKing بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  7. #144
    داره خودمونی میشه Fеlicity's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2013
    محل سكونت
    خانه ی پدری
    پست ها
    101

    پيش فرض

    بی شک جهان را به عشق کسی آفریده‌اند،


    چون من که آفریده‌ام از عشق


    جهانی برای تو !



  8. 3 کاربر از Fеlicity بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  9. #145
    l i T e R a t U r E Ahmad's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2005
    محل سكونت
    The Green Mile
    پست ها
    5,126

    پيش فرض

    اینجا در دنیای من
    گرگ‌ها هم افسردگی مفرط گرفته‌اند
    دیگر گوسفند نمی‌درند
    به نی چوپان دل می‌سپارند
    و گریه می‌کنند ...



    حسین پناهی

  10. این کاربر از Ahmad بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •