تو نباشی در خور رنگِ سیاه!
من همه رنگِ تباهی ــ تو فرشته!
تو خودت صبح سپیدی!
تو خودت عشق
تو خودت مهر ِفزونی!
من گاه با خود می گویم
که چرا بین من و تو
اینهمه فاصله است
اینهمه دوری راه...
اینهمه سختی هجر
که جدائیم چرا؟!
تو نباشی در خور رنگِ سیاه!
من همه رنگِ تباهی ــ تو فرشته!
تو خودت صبح سپیدی!
تو خودت عشق
تو خودت مهر ِفزونی!
من گاه با خود می گویم
که چرا بین من و تو
اینهمه فاصله است
اینهمه دوری راه...
اینهمه سختی هجر
که جدائیم چرا؟!
آشفته بازاري مكن
اي دزد مادر زاد دل
صد حلقه ميپيچي بهم
تا يك گره وا ميكني
سلام دوستان عيدتون مبارك
یک صندلی،یک گیلاس و یک سیگار
یک قاب که می خندد در کودکی ام
یک صندلی رو به دری نیمه باز
یک بانگ از هم آوایی
یک سیگار خاموش
یک گیلاس پر ازیأس
نوشیدن فاصله ی من تا در... .
--------سلام پایان جان
عید شما هم مبارک
رسید مژده که آمد بهار و سبزه دمید
وظیفه گر برسد مصرفش گل است و نبید
صفیر مرغ برآمد بط شراب کجاست
فغان فتاد به بلبل نقاب گل که کشید
ز میوههای بهشتی چه ذوق دریابد
هر آن که سیب زنخدان شاهدی نگزید
سلام مژگان خانوم و سلام پایان
در چهار راه فصول
یکی انار بدست رفت
یکی زیر برگ ها خفت
آن یکی در چمن و علف شعر سرود
و دیگری آدم برفی شد
----------
سلام جلال جان
عیدت مبارک
در نمازم خم ابروی تو با یاد آمد
حالتی رفت که محراب به فریاد آمد
از من اکنون طمع صبر و دل و هوش مدار
کان تحمل که تو دیدی همه بر باد آمد
باده صافی شد و مرغان چمن مست شدند
موسم عاشقی و کار به بنیاد آمد
ممنون. عید شما هم.
کم پیدا؟
درختان به شهوت خود
دریدند جامه شان
و بر گرفتند هوس های:
زرد،نارنجی و سرخ.
و سیل برگ ها و اشک ها بود
که چتر نداشت
همه را زمین تنها می نگریست،
پس این هم شد پاییز.
-----------
هستیم در خدمتتون
مشاعره کم میام اما غلب تاپیکهای متفرقه را می خونم
زردرویی میکشم زان طبع نازک بیگناه
ساقیا جامی بده تا چهره را گلگون کنم
ای نسیم منزل لیلی خدا را تا به کی
ربع را برهم زنم اطلال را جیحون کنم
من که ره بردم به گنج حسن بیپایان دوست
صد گدای همچو خود را بعد از این قارون کنم
آره. متفرقه هم جالبیهای خودشو داره!!
ما را بجز از تو عالم افروز مباد
بر ما سپه هجر تو پیروز مباد
اندر دل ما ز هجر تو سوز مباد
چون با تو شدم بیتو مرا روز مباد
سلام.عيد همگي مبارك.
Last edited by gazall; 28-08-2007 at 23:26.
دل آزرده ، چون شمع شبستان تو مي سوزد
چه غم دارم؟ كه اين آتش به فرمان تو مي سوزد
متاب امشب به بام من چنين دامن كشان اي مه!
كه دارم آتشي در دل كه دامان تو مي سوزد
خطا از آه آتشبار من بود اي اميد جان!
كه هر دم رشته هاي سست پيمان تو مي سوزد
خيالش مي نشيند در تو امشب اي دل عاشق!
مكن اين آتش افشاني، كه مهمان تو مي سوزد
كنارت را نمي خواهم، كه مقدار تو مي كاهد
كتاب عشق مايي، برگ پايان تو مي سوزد
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)