بازای که تا به خود نیازم بینی
بیداری شبهای درازم بینی
نی نی غلطم که خود فراق تو مرا
کی زنده رها کند که بازم بینی
هر روز دلم در غم تو زار تر است
وز من دل بی رهم تو بیزار تر است
بگذاشتیم غم تو نگذاشت مرا
حقا که غمت از تو وفادار تر است
بازای که تا به خود نیازم بینی
بیداری شبهای درازم بینی
نی نی غلطم که خود فراق تو مرا
کی زنده رها کند که بازم بینی
هر روز دلم در غم تو زار تر است
وز من دل بی رهم تو بیزار تر است
بگذاشتیم غم تو نگذاشت مرا
حقا که غمت از تو وفادار تر است
بر من در بخت بسته میدارد دوست
دل را به عنا شکسته میدارد دوست
زین بستن و دل شکستگی بر در او
چون دوست دل شکسته میدارد دوست
اندر دل بی وفا غم و ماتم باد
ان را که وفا نیست ز عالم کم باد
دیدی که مرا هیچ کسی یاد نکرد
جز غم که هزار افرین بر غم باد
تا با غم عشق تو مرا کار افتاد
بی چاره دلم در غم بسیار افتاد
بسیار فتاده بود اندر غم عشق
اما نه چنین زار که این بار افتاد
...درياب كه ايام گل و صبح جواني
چون برق كند جلوه و چون باد گريزد
شادي كن اگر طالب آسايش خويشي
كآسودگي از خاطر ناشاد گريزد
غم در دل روشن نزند خيمخ اندوه
چون بوم كه از خانه آباد گريزد
ديدم كه بر سراسر من موج مي زنند
چون هرم سرخگونه آتش
چون انعكاس آب
چون ابري از تشنج بارانها
چون آسماني از نفس فصلهاي گرم
تا بي نهايت
تا آنسوي حيات
گسترده بود او
...
وقتی که بگن تو مردی . وقتی میگن غصه خوردی
چشمای من پره اشکه . چرا تو من و نبردی؟
من میام سر مزارت . میگم ای عزیز رفته
قربون قلب صبورت
تو چرا من و نبردی؟ مگه من نبودم جونت؟!
تا میتوان گرفتن، ای دلبران به گردن
در دست و پا مریزید، خون حلال ما را
Last edited by gazall; 28-08-2007 at 12:04.
تمام روز را در آئينه گريه مي كردموقتی که بگن تو مردی . وقتی میگن غصه خوردی
چشمای من پره اشکه . چرا تو من و نبردی؟
من میام سر مزارت . میگم ای عزیز رفته
قربون قلب صبورت
تو چرا من و نبردی؟ مگه من نبودم جونت؟!
بهار پنجره ام را
به وهم سبز درختان سپرده بود
تنم به پيله ي تنهائيم نمي گنجيد
و بوي تاج كاغذيم
فضاي آن قلمرو بي آفتاب را
آلوده كرده بود
...
دریای ز هم گسسته ای هستیم
توفان رده حال خسته ای هستیم
تصویر دهنده جدایی ها
ما اینه شکسته ای هستیم
مستا سلامت مي كنند
جان را غلامت مي كنند
مستي ز جامت مي كنند
مستان سلامت مي كنند
غوغاي روحاني نگر
سيلاب طوفاني نگر
خورشيد رباني نگر
مستان سلامت ميكنند
اي آرزوي آرزو
اين پرده را بردار از او
من كس نمي دانم جز او
مستان سلامت ميكنند
.
.
.
چقدر من اين شعر رو دوست دارم خصوصا با صداي سراج
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)