تـو هـموني كـه يـه روز ، مــن تو رو خواسـتم از خـدا
اونـكه دنـبالش مي گـشـتم ، هـمـيــشه تـو قـــصـه ها
تـو همون هستي كه من ، تـو خواب و رويــا مي ديـدم
خــودم و بــدون تــو ، هــمـيـشه تــنــها مي ديـدم
سلام غزل خانم. خوبی شما؟
تـو هـموني كـه يـه روز ، مــن تو رو خواسـتم از خـدا
اونـكه دنـبالش مي گـشـتم ، هـمـيــشه تـو قـــصـه ها
تـو همون هستي كه من ، تـو خواب و رويــا مي ديـدم
خــودم و بــدون تــو ، هــمـيـشه تــنــها مي ديـدم
سلام غزل خانم. خوبی شما؟
ما سر خود را اسيري مي بريم
ما جواني را به پيري مي بريم
خوبم مرسي!!
مرگم زتو دور افگند اندیشهام اینست
اندیشهی این جان گرفتار ندارم
خون شد دل خسرو ز نگهداشتن راز
چون هیچ کسی محرم اسرار ندارم
مي پرورانم اين هوس عاشقانه را
در سر كه جان دهمت جان سلطان قلب من!
"بالا بلند عشوه گر نقش باز من"
ديباچه ي زمين و زمان سلطان قلب من!
نوشتي خسته اي از عشق و مستي
من از آن شکو ه هايت مي گريزم
نوشتي مي گريزي از من و دل
من اما پا به پايت مي گريزم
مكن كاري كه برپا سنگت آيو
جهان با اين فراخي تنگت آيو
و در ميان كويرى كه باغ نامش بود
به زخم زخم تبر شاخه شاخه مىشكنم
دوباره مينگرم نقش خويش را بر آب
چنان غريبه كه باور نمى كنم كه منم
ببين چه بر سرم آورده عشق و با اينحال
نمى توانم از اين ناگــزير دل بكنم
ما جانب قبلهی دگر رو نکنیم
آن قبله ماست گر چه بسیار کج است
تو غزلهاي قديمي مرا بيشتر مي پسنديدي!
رديف ِ تمام غزلها،
نام كوچك ِ دختري از تبار گلها بود!
تو بانوي تمام غزلها بودي
و من تنها شاعر ِ شادِ اين حوالي ِ اندوه!
هميشه مي گفتم،
كسي كه براي اولين بار گفت:
«سنگ مُفت و گنجشك مفت»
حتماَ جيك جيك ِ هيچ گنجشكِ كوچكي را نشنيده بود!
در نظر بازي ما بيخبران حيرانند
من چنينم كه نمودم دگر ايشان دانند
هم اکنون 4 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 4 مهمان)