تاب دوري را نداشتم
شكايت به ماه بردم
گفت چه گويي كه من هم از يار خود دورم .
پس چه گويم كه دوري را چاره اي نيست ......
هر كيس را غمي بايد كه غم بي غمي را اتش دواست .
تاب دوري را نداشتم
شكايت به ماه بردم
گفت چه گويي كه من هم از يار خود دورم .
پس چه گويم كه دوري را چاره اي نيست ......
هر كيس را غمي بايد كه غم بي غمي را اتش دواست .
تو را من چشم در راهم شباهنگام
گرم یادآوری یا نه
من از یادت نمیکاهم
مرا مادر نام مرگ تو كرد
زمانه مرا پتك ترگ تو كرد.
مشت خود را گشودم درش شاخه گلي بود ...........
يار به قيمت نخريد . مشت بسته را كشان كشان با خود برد .
لا جرم مرا نيز برد كه گل بهانه اي بيش نبود .......
در سفر شد سرنوشتم مثل یک موج
در شبی سرد گریه کردم تا شقایق
مونده تنها دست سرد مرد عاشق
قربان وفاتم به وفاتم گذری کن
تا بوت مگر بشنوم از رخنه تابوت
تا چند چو کاه گرد خرمن گردیم
چون مرغ بس است دانهای توشه مرا
*...*
اي لبانم بوسه گاه بوسه ات
خيره چشمانم به راه بوسه ات
اي تشنج هاي لذت در تنم
اي خطوط پيكرت پيراهنم
آه مي خواهم كه بشكافم ز هم
شاديم يكدم بيالايد به غم
آه مي خواهم كه برخيزم ز جاي
همچو ابري اشك ريزم هايهاي
اين دل تنگ من و اين دود عود ؟
در شبستان زخمه ها ي چنگ و رود ؟
اين فضاي خالي و پروازها ؟
اين شب خاموش و اين آوازها ؟
اي نگاهت لاي لايي سحر بار
گاهواره كودكان بي قرار
اي نفسهايت نسيم نيمخواب
شسته از من لرزه هاي اضطراب
خفته در لبخند فرداهاي من
رفته تا اعماق دنيا هاي من
اي مرا با شور شعر آميخته
اين همه آتش به شعرم ريخته
چون تب عشقم چنين افروختي
لا جرم شعرم به آتش سوختي
Last edited by M A R S H A L L; 25-08-2007 at 15:43.
یاد باد آنکه زما وقت سفر یاد نکرد
به وداعی دل غم دیده ما شاد نکرد
دوست ان باشد كه گيرد دست دوست
در پريشان حالي و درماندگي .......
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)