دل و دين كه به يغما بردي
زده ايي ره من از هر سو
صنما به تو دل دارد خو
نكند به دري ديگر رو
سلام
خوبيم آيا؟آره خوبيم
شب خوش
دل و دين كه به يغما بردي
زده ايي ره من از هر سو
صنما به تو دل دارد خو
نكند به دري ديگر رو
سلام
خوبيم آيا؟آره خوبيم
شب خوش
دو تا كفتر
نشسته اند روي شاخه ي سدر كهنسالي
كه روييده غريب از همگنان در دامن كوي قوي پيكر
...
روزی خواهی رفت
اشک ریزان
در شبی که هر گز طلوعی ندارد
در روزی که روشنی ندارد
من تنهایم و بی تو تنها می میرم.
ما عاشقان مست دل از دست داده ايم.......همراز عشق و همنفس جام باده ايم
بر ما بسي كمان ملامت كشيده اند...........تا كار خود ز ابروي جانان گشاده ايم
اي گل تو دوش داغ صبوحي كشيده اي.......ما آن شقايقيم كه با داغ زاده ايم
...
Last edited by M A R S H A L L; 25-08-2007 at 01:41.
مـن آن نقـش آفـریـن نقـاش پیـرم
تـو آن نقشی که در دامت اسیرم
زدم بــر پــرده صــد بــارت دریـغـــا
نه آن بودی که هستی در ضمیرم
سلام
به به .مژگان خانوم مشاعره تشریف اوردید.کلی خوشحال شدیم
دلم از خيــلي روزا با كسي نيست
تو دلم فرياد و فرياد رسي نيست
شدم اون هرزه گياهي كه گلاش
پرپر دستاي خار و خسي نيست
من ، این زمان ،
رسا و منفجرم ، مثل خشم ،
و مثل خشم توانایم .
و می توانم دیوان شعر حافظ را بردارم
وبرگ برگش را
با دستهای خویش
پاره پاره کنم ،
و می توانم – چون خنجر و پلاسیدن –
لزوم خون وخزان را باور کنم ،
و می توانم در رهگذار باد قد افرازم
و باغی از شکوفه و شبنم را پرپر کنم ،
و می توانم حتا
- حتا از نزدیک –
سربریدن یک تا هزار بره نوباوه را نظاره کنم .
من ، این زمان ،
رسا و منفجرم .
میتوان بر سینه آیینه ها
پاکی عشق تو را تصویر کرد
می توان با هم نواییهای تو
مرگ را هم چاره و تدبیر کرد
در دست های تو
دنیا
دروغین است
چشمت همه آهن
پایت همه تردید
دستت همه کاغذ
خسرو گلسرخی
ذاكر خوبي هاي تو ام .
ياد تو در سينه من است .
سينه در خاك خواهد شد روزي .
ولي ياد چه ؟ هرگز نابودي درش نيست ......
هم اکنون 3 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 3 مهمان)