روي چشمم همه آه است و سياهي و صليب
رفته شمع و سحر و ياور بينايي من ...
سخنم يكسره درد و بدنم ، خسته ، كبود
دم به دم ميشكند ساز نكيسايي من ...
روي چشمم همه آه است و سياهي و صليب
رفته شمع و سحر و ياور بينايي من ...
سخنم يكسره درد و بدنم ، خسته ، كبود
دم به دم ميشكند ساز نكيسايي من ...
نه اميدي در دل من كه گشايد مشكل من
نه فروغ روي مهي كه فروزد محفل من
سلام
سلام
..............
نکنه هنوز همونم یه مسافر توی بن بست
که تو جاده های حسرت با نگاهش میکشه دست
راس بگو حقیقتی تو ؟ یا تو خواب و رویاهامی
بگو که دیر نرسیدم تو تا اخرش باهامی
...
يكي بود يكي نبود
زير گنبد كبود
لخت و عور تنگ غروب سه تا پري نشسه بود.
زار و زار گريه مي كردن پريا
مث ابراي باهار گريه مي كردن پريا.
گيس شون قد كمون رنگ شبق
از كمون بلن ترك
از شبق مشكي ترك.
روبروشون تو افق شهر غلاماي اسير
پشت شون سرد و سيا قلعه افسانه پير.
احمد شاملو
روزي كه با تو بودم
در زير چتر باران
گفتي خوشست بودن
گفتم كنار ياران
سلام دوستان
نيست شوقی که زبان باز کنم، از چه بخوانم؟
من که منفور زمانم، چه بخوانم چه نخوانم
چه بگويم سخن از شهد، که زهر است به کامم
وای از مشت ستمگر که بکوبيده دهانم
سلام احوال شما؟
من با عشقت متولد شدم
از همون وقتی که عاشق شدم
از همون وقتی که احساس تو
خبر از پاکی عشقت میداد
واسه این قلب فراری از عشق
هر چی که فال میگیرم خوب میاد
ای ستاره ها که از جهان دور
چشمتان به چشم بی فروغ ماست
نامی از زمین و از بشر شنیده اید
درمیان آبی زلال آسمان
موج دود و خون و آتشی ندیده اید
Last edited by gazall; 21-08-2007 at 23:53.
دل را به يقين بسپار دل را به يقين بسپار
دل را به يقين بسپار دل را به يقين بسپار
از...چشم.. تو... ميبينم....
اين خواب پريشان را با پلك تو ميبندم
چتر شب باران را
بيدار شدم من ...بيدار شدم من
بيدار شدم من....بيدار شدم من
نصیب ساغر می شد لب جانانه بوسیدن
رهی دامان این دولت به دست ما نمی افتد
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)