وقتی عشق با چوب های زیر بغل
در راه شنی لخ زنان می رود ،
و خود را به درختها می رساند ،
برآنم ، گیلاس ها را
در گیلاس ها ، چون گیلاس ها ، باز
شناسم .
اما دیگر نمی خواهم با دستهای کوتاه ام
و نردبان هایی که قد نمی کشند
با پاریزها ، زندگی کنم با کمپوت
شیرین و شیرین تر ، تقریباٌ سیاه ؛
سرخ ، چنین است رویاهای توکا .
اینجا چه کسی چه کسی را می بوسد
وقتی عشق با چوبهای زیر بغل خود
را به درخت ها می رساند ...
سلام پایان عزیز