تا کجا راحت پذیرم یا کجا یابم قرار ؟
برگ خشکم در کف باد صبا افتاده ام
تا کجا راحت پذیرم یا کجا یابم قرار ؟
برگ خشکم در کف باد صبا افتاده ام
می بویم گیسوانت را
تا فرشته ها حسودی کنند به عطر تو.
شانه می زنم موهایت را
تا حوری ها سرک بکشند از بهشت برای تماشا.
شعر می گویم برای تو
تا کلمات کیف کنند
مست شوند
بمیرند ...
1,3,"درسينه ها برخاسته انديشه را آراسته","هم خويش حاجت خواسته هم خويشتن كرده روا
اشک بی قدرم ز چشم آشنا افتاده ام
تا کجا راحت پذیرم یا کجا یابم قرار ؟
SISEجان سلام
ویرایش----- همزمان شد یه جورایی؛)
رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند..
چنین نیست، اینچنین نیز نخواهد ماند..
(نمیدونم درست گفتم یا نه)
Last edited by TEC; 20-08-2007 at 23:47.
تا به كنارمن بودي ، بود به جا قرار دل
رفتي و رفت راحت از خاطر آرميده ام
تا تو مراد من رهي كشته مرا فراق تو
تا تو به داد من رسي من به خدا رسيده ام
چون به بهار سر كند لاله ز خاك من برون
اي گل تازه ياد كن از دل داغ ديده ام
سلام به همه
سلام
..........
میان امشب و فرداست
ساعتی دیگر
که سایه ی او پنجره ی کوچک سپیده دمان را
آفتاب می کند
شادا که پگاهگاه
خانه
باغ آلبالوست
گلهای آتشی که زمستان را
آب می کند
پیشواز گنجشک ها را
برخیز و از پنجره
خم
شو
س شکیبا باش شاعر عاشق !
که زوداش خواهی دید
و در آن دوردست
مرگ پیر را نیز
که به دنبال پاییز می گردد ...
زیبا باش عاشق شاعر !
که از واپسین بیابان
تا آخرین خیابان
زندگی جوان توست
که می آید
با گیلاس ها و گنجشک ها
...
آری
من آن ستاره ام كه فراموش گشته ام
و بی طلوع گرم تو در زندگانیم
خاموش گشته ام
مي رسد تا كه پس از اين همه دلتنگي ها
گره ازبغض غزل هاي ترم بگشايد
اين همه شور كه در ذهن غزل هاي من است
بوي ياسي ست كه از هرم تنش مي آيد
غزلم نذر نگاهت مددي كن؛ چنديست
"مرگ دارد تن خود را به تنم مي سايد"
پشیمانی
دل زود باورم را به کرشمه ای ربودی
چو نیاز ما فزون شد تو بناز خود فزودی
به هم الفتی گرفتیم ولی رمیدی از ما
من و دل همان که بودیم و تو آن نه ای که بودی
من از آن کشم ندامت که ترا نیازمودم
تو چرا ز من گریزی که وفایم آزمودی
ز درون بود خروشم ولی از لب خموشم
نه حکایتی شنیدی نه شکایتی شنودی
چمن از تو خرم ای اشک روان که جویباری
خجل از تو چشمه ای چشم رهی که زنده رودی
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)