تاريک هم چو گور
با آن که دور ازو نه چنانم
او از من است دور.
خاموش می گذارم من با شبی چنين
هر لحظه ای چراغ
می کاهم اش ز روغن
تا در رهم نگيرد جز او کسی سراغ
به زیبا ترین شکل قانون و آیین اینجارو بهم آموختی . ممنونم .![]()
تا بعد ..
تاريک هم چو گور
با آن که دور ازو نه چنانم
او از من است دور.
خاموش می گذارم من با شبی چنين
هر لحظه ای چراغ
می کاهم اش ز روغن
تا در رهم نگيرد جز او کسی سراغ
به زیبا ترین شکل قانون و آیین اینجارو بهم آموختی . ممنونم .![]()
تا بعد ..
غم من خور که غم بخورد مرا
راستی نیک غمگساری تو
زان سبب شادمانی از غم من
که ازین غم خبر نداری تو
بلبل شاخ عشق عطار است
گر به خوبی گل بهاری تو
موفق![]()
و هزاران چیز بیهوده دیگر را
و سر انجام
تو در فنجانی چای فرو خواهی رفت
مثل قایق در گرداب
ودر اعماق افق چیزی جز دود غلیظ سیگار
و خطوط ت نا مفهوم نخواهی دید
دردا و دریغا که دل از دست بدادم
واندر غم و اندیشه و تیمار فتادم
آبی که مرا نزد بزرگان جهان بود
خوش خوش همه بر باد غم عشق تو دادم
با وصل تو نابوده هنوزم سر و کاری
سر بر خط بیداد و جفای تو نهادم
دل در سخن زرق زراندود تو بستم
تا در غم تو خون دل از دیده گشادم
مپسند که با خاک برم درد فراقت
چون دست غم عشق تو برداد به بادم
با آنکه نباشی نفسی جز به خلافم
هرگز نفسی جز به رضای تو مبادم
مرد را دردي اگر باشد خوش است
درد بي دردي علاجش اتش است
تو کافردل نميبندي نقاب زلف و ميترسم
که محرابم بگرداند خم آن دلستان ابرو
اگر چه مرغ زيرک بود حافظ در هواداري
به تير غمزه صيدش کرد چشم آن کمان ابرو
واله و شیدا و مستم لیک،محتاج توام. یک نظر بر من نما،ای عارف فرزانه ام.
ما زياران چشم ياري داشتيم
ليك غلط بود انچه ميپنداشتيم
من آن همواره مستم،که سیرابم نکردی هرگز از عشقت.
تو آن هشیار و آگه،که دانی چون کنی مستم
در ره منزل ليلي كه خطرهاست در آن
شرط اول قدم ان كه مجبون باشي
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)