جان به لب تا نرسید از تو به کامی نرسید
تا نشد دل ز جفا خون،به مقامی نرسید
آن که از دست غمت خون جگر نوش نکرد
از کف ساقی مقصود به جامی نرسید
عماد الدین نسیمی
جان به لب تا نرسید از تو به کامی نرسید
تا نشد دل ز جفا خون،به مقامی نرسید
آن که از دست غمت خون جگر نوش نکرد
از کف ساقی مقصود به جامی نرسید
عماد الدین نسیمی
دلم گرفته از این روزها ، دلم تنگ است
میانِ ما و رسیدن ، هزار فرسنگ است
مرا گشایشِ چندین دریچه کافی نیست
هزار عرصه برای پریدنم تنگ است
اسیرِ خاکم و پرواز سرنوشتم بود
فروپریدن و در خاک بودنم ننگ است
چگونه سرکند اینجا ترانه ی خود را ؟
دلی که با تپشِ عشقِ او هماهنگ است
هزار چشمه ی فریاد در دلم جوشید
چگونه راه بجوید که رو به رو سنگ است
مرا به زاویه ی باغ عشق مهمان کن
در این هزاره فقط عشق ، پاک و بی رنگ است
سلمان هراتي
برای چشم خاموشت بمیرم
کنار چشمه ی نوشت بمیرم
نمی خواهم در آغوشت بگیرم
که می خواهم در آغوشت بمیرم
فریدون مشیری
آسمان
وهرچه آبی ِ دیگر
اگر چشمان تو نیست
رنگ ِ هدر رفته است.
بر بوم روزهای حرام شده
چه رنگها هدر رفته اند
وتو نشدند.
عباس صفاری
پيراهنت را به هر سمتي که خواستي بينداز
خورشيد
از همان طرف طلوع ميکند
قافیه را رها می کنم
و واژه را به دست باد می سپارم
کلام، خود از نام تو وزن می گیرد
چیزی نمی گوی چه مثنوی شگرفی ست
سکوتی که نام تو در آن جاری باشد ...
آنچه دنیای من و تو را به هم پیوند می زند
همان ابدیت وعده داده شده ی نامعلومست
اما این من و توییم
که با پیمانی روشن تر از آفتاب دم صبح
هنوز پای همه چیز ایستاده ایم
هرچند خمیده !
(( به قلم سوگند ))
در گودال نون بودم
پيش از تولد نقطه
هنگام كه عشق به سطر نمي آمد .
تا بهار عمر خـــــــــــــود را صرف گلها میکنم
اَرزوی خــــــــــــــو یش را از گل تمنا میکنم
با پرستو عهد خــــــــــود بستی و با نا باوری
کوله بار هجــــــــــــــــرت خود را مهیا میکنم
زیر شــــــــــــــرح اشتیاق لحظه های انتظار
امتداد سطر بـــــــــــــــــاران را تماشا میکنم
اَبی چشمان تو روزی کــــــــــه طوفانی شود
خویشتن راغـــــــــــــرق در امواج دریا میکنم
اَشیانم را کـــــــــــــه در کام نگه کردی خراب
بر فـــــــــــــــــراز شاخه های باد بر پا میکنم
یک سبد از سایه هــــــــــــای گیسوان بید را
فصل گــــــــــــــرم مهربانی در تو پیدا میکنم
روی لبخند تــــــــــــو با لب مینو یسم زندگی
پای پیمان نامه را با بوســـــــه امضا می کنم
" رهرو " ی هستم که در هر منزلی از کاروان
خاطــــــــــــــــرات کودکی را با تو زیبا میکنم
قاب عکس ات را برام بیار !...می خوام به جای ساعت دیواری اتاقم...بزارم به دیوار تا از این به بعد...تو بشی تمام لحظه های من .
هم اکنون 4 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 4 مهمان)