عــاقبت روز وداعش سر رسیــد
خون دل از دیدگــان من چکیـــد
در نگاهش مهربانـــی بودوبس
عاشقـــی با هم زبانـــی بودو بس
اگــرچه لب بربستــه بود از گفتگو
در درونش ناله بودو هـــای هو
با سکوتش گــریــه را بیچاره کرد
اشک غــم را بی دل و اواره کرد
مانده بود خیـــره در چشمــان او
بی صـــدا بود و ولی حیـــران او
کاش فریادی ز دل بیرون شدی
لیلــــی من از جنون مجنون شدی
گــریه میکردم بدون اشک واه
ناله ها در سینــه اما با نگاه
دست خود اهستـــه او بالا گرفت
از دل مجنون دل لیـــلا گرفت
گوشه چشمش روان شد چشمـــه ای
چشمه را در چشم لیــلا دیده ای...؟
دل ز کف دادم منم گریـــان شدم
همنوا با اشک او نـــالان شدم