دگر حور و پري را کس نگويد با چنين حسني
که اين را اين چنين چشم است و آن را آن چنان ابرو
تو کافردل نميبندي نقاب زلف و ميترسم
که محرابم بگرداند خم آن دلستان ابرو
اگر چه مرغ زيرک بود حافظ در هواداري
به تير غمزه صيدش کرد چشم آن کمان ابرو
دگر حور و پري را کس نگويد با چنين حسني
که اين را اين چنين چشم است و آن را آن چنان ابرو
تو کافردل نميبندي نقاب زلف و ميترسم
که محرابم بگرداند خم آن دلستان ابرو
اگر چه مرغ زيرک بود حافظ در هواداري
به تير غمزه صيدش کرد چشم آن کمان ابرو
واي, من ديوانهام , ديوانهام
دوستان, گيريد و زنجيرم كنيد
بينمش هر جا و سير از او نيم
مرگ گر سيرم كند, سيرم كنيد
دل میرود ز دستم صاحب دلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
کشتی شکستگانیم ای باد شرطه برخیز
باشد که بازبینیم دیدار آشنا را
ده روزه مهر گردون افسانه است و افسون
نیکی به جای یاران فرصت شمار یارا
او را بهجُرم کندن یک سیب کشتند
بیآنکه جرمش را کند تکذیب کشتند
اوّل بهضرب تَرکه او را پند دادند
بعداً بهقصد اندکی تأدیب کشتند
آنان بدون سیبها آسیب بودند
او را فقط از ترس این آسیب کشتند
قانون منع سیب را تصویب کردند
تصویب کردند و پساز تصویب کشتند
آمد بگوید من! ولی فرصت ندادند
آرام شد، او را به این ترتیب کشتند
ردا و حسرتا که عنانم ز دست رفت
دستم نمیرسد که بگیرم عنان دوست
رنجور عشق دوست چنانم که هر که دید
رحمت کند مگر دل نامهربان دوست
گر دوست بنده را بکشد یا بپرورد
تسلیم از آن بنده و فرمان از آن دوست
تو زمن شرم و من زتو شوخی
یا بیا موز یا بیاموزم
بارها چرخ گفت: می خواهم
که زطبعش جفا بیاموزم
پردهء عالمی دریده شود
گر از او یک نوا بیا موزم
میان عاشق و معشوق فرق بسیار است
چو یار ناز نماید شما نیاز کنید
نخست موعظه پیر صحبت این حرف است
که از مصاحب ناجنس احتراز کنید
هر آن کسی که در این حلقه نیست زنده به عشق
بر او نمرده به فتوای من نماز کنید
سلام فرانک خانوم.
چطورید؟
در خواب میمانم.
برای هميشه در خواب میمانم تا بيداری، حس لمس عاشقانهات را به گذار نبودت نسپارد.
تو نيستی و من هر لحظه بيشتر به بودنت خو میگيرم
سلام
ببخشید تلفن زنگ زد رفتم
خوبم شما خوبی ؟
مبخشای بر هرکجا ظالمیست...............که رحمت بر او ظلم بر عالمیست
جهانسوز را کشته بهتر چراغ...............یکی به در آتش که خلقی به داغ
هر آنکس که بر دزد رحمت کند..............ببازوی خود کاروان می زند
جفاپیشگان را بده سر بباد..............ستم بر ستم پیشه عدلست و داد
دردنوشان غمت را چو شود مجلس گرم
خویشتن را به طفیلی به میان اندازم
تا نه هر بیخبری وصف جمالت گوید
سنگ تعظیم تو در راه بیان اندازم
گر به میدان محاکای تو جولان یابم
گوی دل در خم چوگان زبان اندازم
ممنون. خوبم
هم اکنون 4 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 4 مهمان)