رفت و من در حسرت نگاهش چشم بر افق دوخته ام.
و دست به دعا برداشته ام که برگردد.
اما افسوس التماس دلم را نمی بیند.
هنوز یک دل سیر او را ندیده ام.
رفت و من در حسرت نگاهش چشم بر افق دوخته ام.
و دست به دعا برداشته ام که برگردد.
اما افسوس التماس دلم را نمی بیند.
هنوز یک دل سیر او را ندیده ام.
منم آن حلقه در گوش و نشسته گوش شمس الدین
دلم پرنیش هجران است بهر نوش شمس الدین
چو آتشهای عشق او ز عرش و فرش بگذشتهست
در این آتش ندانم کرد من روپوش شمس الدین
در آغوشم ببینی تو ز آتش تنگها لیکن
شود آن آب حیوان از پی آغوش شمس الدین
نازنين دنيا همينه
اون كه خوب بود بدترينه
نكنه تنهات گذاشته
اخره عشقها همينه
اين روزا عشقها خياله
حتي فكرشم محاله
عشق پاك پيدا نمي شه
باشه هم رو به زواله
هر دفعه كه مي خواهم از دلدادگي شرحي دهم
انگار از اول ميشوم يكباره جادوي شما
وقتي كسي مي گويد از رسم ومرام دلبري
فورن به خاطر آورم آن پيچش موي شما
از نهيبش پنجه میافکند شير
در بيابان نام او چون میشنيد
سروران را بیسبب میکرد حبس
گردنان را بیخطر سر میبريد
عاقبت شيراز و تبريز و عراق
چون مسخر کرد وقتش در رسيد
آنکه روشن بد جهانبينش بدو
ميل در چشم جهانبينش کشيد
دل اگر از من گریزد وای من
غم اگر از دل گریزد وای دل
ما ز رسوایی بلند آوازه ایم
نامور شد هر که شد رسوای دل
خانه مور است و منزلگاه بوم
آسمان با همت والای دل
گنج منعم خرمن سیم و زر است
گنج عاشق گوهر یکتای دل
در میان اشک نومیدی رهی
خندم از امیدواریهای دل
لاف عشق و گله از یار زهی لاف دروغ
عشقبازان چنین مستحق هجرانند
مگرم چشم سیاه تو بیاموزد کار
ور نه مستوری و مستی همه کس نتوانند
سلام دوستان
Last edited by gazall; 18-08-2007 at 00:22.
دامن افشان گذشت و باز نگشت
عمر از دست رفته را ماند
قد موزون او به جامه سرخ
سرو آتش گرفته را ماند
نیمه جان شد دل از تغافل یار
صید از یاد رفته را ماند
سوز عشق تو خیزد از نفسم
بوی در گل نهفته را ماند
رفته از ناله رهی تاثیر
حرف بسیار گفته را ماند
سلام دوست عزیز
داغ و درد است همه نقش و نگار دل من
بنگر این نقش به خون شسته ، نگارا تو بمان
نوح ار چه مردم وار بد طوفان مردم خوار بد","گر هست آتش ذره اي آ ن ذره دارد شعله ها"
سلام مهربون
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)