در خلئي که نه خدا بود و نه آتش، نگاه و اعتماد ِ تو را به دعائي
نوميدوار طلب کرده بودم.
جرياني جدي
در فاصلهي ِ دو مرگ
در تهيي ِ ميان ِ دو تنهائي ــ
نگاه و اعتماد ِ تو بدينگونه است![
□
شاديي ِ تو بيرحم است و بزرگوار
نفسات در دستهاي ِ خاليي ِ من ترانه و سبزيست
من
برميخيزم!
چراغي در دست، چراغي در دلام.
زنگار ِ روحام را صيقل ميزنم.
آينهئي برابر ِ آينهات ميگذارم
تا با تو
ابديتي بسازم.
سلام
من مشاعره نمیام یا شماها؟ اشتباه نمیکنید کاراگاه![]()