قسم می دم تو را همراز تو هم آغاز و هم پرواز
تو ای ماه و تو ای دریا تو ای زیبا حلالم کن
نوشتم زیر نور ماه برایت آخرین مصرع
اگر خوب یا که بد بودم ببخش من را حلالم کن
قسم می دم تو را همراز تو هم آغاز و هم پرواز
تو ای ماه و تو ای دریا تو ای زیبا حلالم کن
نوشتم زیر نور ماه برایت آخرین مصرع
اگر خوب یا که بد بودم ببخش من را حلالم کن
نكن كاري كه بر پا سنگت ايو
جهان با اين فراخي تنگت ايو .
وای چه سخت است
نتوان راز دل را داد زدن
بغض هر نفس را اندکی فریاد زدن
وای چه سخت است
دلی را به عشق کسی دار زدن
نزن بر سر ناتوان دست زور
كه روزي درافتي به پايش چو مور ....
راهیست راه عشق که هیچش کناره نیست
آن جا جز آن که جان بسپارند چاره نیست
هر گه که دل به عشق دهی خوش دمی بودم
در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست
راهيست راه عشق ...........
قسم به روي ماه تو، نگاه بي گناه تو
قسم به سرمه چشات، قسم به بوسه لبات
قسم به تار موي تو، به عشق و آبروي تو
قسم به آرزوي تو، دارم ميام به سوي تو
و اما امشب
دلي را به دست اوردم . شمايلي بديدم .
خوابم را ربود . تنهاييش را پر كردم .
و فردا را نمي دانم .......
من اولین سیاه مستِ زمینم !
هر چرخی که می بینید ،
بر محور ِ شراره های شور عشق من می چرخد !
آه را من به دریا آموختم !
من ماگدالینم !
پوشیده در پوستِ خرس
و معطر به چربی ِ وال !
سرم به بوتۀ خشکِ گونی مانند است ،
با این همه هزار خورشیدُ ماهُ زمین را
یک جا در آن می چرخانم !
اولین اشک را من ریختم ،
بر جنازۀ زنی که غوطه ور در شیرُ خون
کنار نارگیلی مُرده بود !
بی هراس سکوتُ سنگُ سکسکه ... !
همچو ماهي كه به دريا هوس آب كند،
كار عشاق چنين است ، خدا ميداند
نظري كن كه دل از غصه تو مي ميرد،
اين خلاف دل و دين است ، خدا ميداند،
عمر من نيست به اندازه ديدار رخت ،
دل از اين غصه حزين است ، خدا ميداند
دل دیوانهی من قابل زنجیر نبود
ورنه کوتاهی از آن زلف گره گیر نبود
دوش با طرهاش از تیرگی بخت مرا
گلهای بود ولی قدرت تقریر نبود
عشق میگفتم و میسوختم از آتش عشق
که در این مسالهام فرصت تفسیر نبود
هم اکنون 3 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 3 مهمان)