آسمان گو مفروش اين عظمت كاندر عشق
خرمن مه به جويي ، خوشه پروين به دو جو
تكيه بر اختر شبگرد مكن كين عيار
تاج كاووس ربود و كمر كيخسرو
شب همه خوش
آسمان گو مفروش اين عظمت كاندر عشق
خرمن مه به جويي ، خوشه پروين به دو جو
تكيه بر اختر شبگرد مكن كين عيار
تاج كاووس ربود و كمر كيخسرو
شب همه خوش
Last edited by sise; 15-08-2007 at 00:46.
و بعد از رفتن تو آسمان چشمهایم خیس باران بود
و بعد از رفتنت انگار کسی حس کرد من بی تو تمام هستی ام از دست خواهد رفت
کسی حس کرد من بی تو هزاران بار در هر لحظه خواهم مرد
کسی فهمید تو نام مرا از یاد خواهی برد
و من با آنکه می دانم تو هرگز یاد من را با عبور خود نخواهی برد
هنوز آشفته چشمان زیبای توام
برگرد
شب بخير
مي ايستد مقابل ديواري آشنا
آنجا که آيد از هر ذره ء بوي يار
در تنگناي سينه ، دل خسته مي تپد
مشتاق و بيقرار
...
روز اول ديدن تو واسه من خيلي قشنگ بود
تو مي گفتي كه مي موني ولي قلبت پره سنگ بود
تو برو سراغ عشقي كه نفهمه تو كي هستي
پاي عشق تو بميره... و نفهمه خالي بستي
یارم به یک لا پیرهن خوابیده زیر نسترن
ترسم که بوی نسترن مست است و هشیارش کند
ای آفتاب آهسته نه پا در حریم یار من
ترسم صدای پای تو خوابست و بیدارش کند
دوباره آسمان قلبم بی قرار است
فضای اطرافم گرد و غبار است
تو را سريست كه با ما فرو نميآيد
مرا دلي كه صبوري ازو نميآيد
كدام ديده بروي تو باز شد همه عمر
كه آب ديده به رويش فرو نميآيد؟
جز اينقدر نتوان گفت بر جمال تو عيب
كه مهرباني از آن طبع و خو نميآيد
چه عاشقست كه فرياد دردناكش نيست
چه مجلس است كزو هاي وهو نميآيد؟
دوش سودای رخش گفتم زسر بیرون کنم
گفت: کو زنجیر تا تدبیر این مجنون کنم ؟
قامتش را سرو گفتم سرکشید از من به خشم
دوستان ، از راست می رنجند نگارم چون کنم ؟
من كه در دام هلاك افتا ده ام
من كه چون اشكي به خاك افتاده ام
عاشقي ديوانه اي افسرده جانم
بي دلي بي حاصلي بي آشيانم
من كيم درد آشتايي بي نصيبي بي نوايي
منم غباري به كوي تو
منم كه مستم به بوي تو
به بوي تو.
و من بعد از عبور تلخ و غمگینت
حریم چشمهایم را بروی اشکی از جنس غروب ساکت و نارنجی خورشید وا کردم
نمی دانم چرا رفتی
نمی دانم چرا شاید خطا کردم
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)