هزاردستان به چمن دوباره آمد به سخن
که ای خسته از رنج دی ببین جشن گل های من
بکن دل ز نقدینه ی جان بنه در کف می فروش
کنار گل و لاله دو جامی بزن
بنوش و چشم از مهر و مه بپوش
مکش منت آسمان به دوش
مده دست (و) با دست بی نمک
نمک جز لب بانمک نمک جز لب بانمک
هزاردستان به چمن دوباره آمد به سخن
که ای خسته از رنج دی ببین جشن گل های من
بکن دل ز نقدینه ی جان بنه در کف می فروش
کنار گل و لاله دو جامی بزن
بنوش و چشم از مهر و مه بپوش
مکش منت آسمان به دوش
مده دست (و) با دست بی نمک
نمک جز لب بانمک نمک جز لب بانمک
کنار چشمه ای بودیم در خواب
تو با جامی ربودی ماه از آب
چو نوشیدیم از آن جام گوارا
تو نیلوفر شدی من اشک مهتاب
Last edited by gazall; 15-08-2007 at 00:25.
باغی از میوه خدا داده چرا من نخورم
کفش حوا همه جا تا به ابد بر پایم:
این همه آیه نخوان هیچ من آدم نشوم
دزد بی رحم لب ناز تو بی تقوایم
خانه ام فرش هوس، سقف دروغین دارد
چار دیوار ترک خورده ای از حاشایم
ما سرخوشان مست دل از دست داده ايم
همراز عشق و همنفس جام باده ايم
بر ما بسي کمان ملامت کشيده اند
تا کار خود ز ابروي جانان گشاده ايم
چون لاله مِي مبين و قدح در ميان کار
اين داغ بين که بر دل خونين نهاده ايم
من و تو ساقه یک ریشه هستیم
نهال نازک یک بیشه هستیم
جدایی مان چه بار آورد ؟ بنگر
شکسته از دم یک تیشه هستیم
مرا تا کوی لیلی راه بسیار
اگر عاشق نبودم هر دو بسیار
خداوندا من ار لیلی ندیدم
ولی لیلای خود را خوب دیدم
شب به خیر
مرا دل سوزد و سينه ترا دامن، اين فرق است .
كه سوز از سوز و دود از دود و درد از درد ميدانم.
به دل گويم كه چون مردان صبوري كن ، دلم گويد :
نه مردم ني زن گر از غم ز زن تا مرد ميدانم
دلا چون گرد بر خيزي زهر بادي ، نمي گفتي
كه از مردي برآوردم زدريا گرد ميدانم .
مگر خورشید را پاس زمین است ؟
که از خون شهیدان شرمگین است
شب خوش
Last edited by gazall; 15-08-2007 at 00:40.
تا رفتنش ببینم و گفتنش بشنوم
از پای تا به سر همه سمع و بصر شدم
من چشم از او چگونه توانم نگاه داشت
که اول نظر به دیدن او دیده ور شدم
متابان گیسوان درهمت را
بشوی ای رود دلواپس غمت را
تن از خورشید پر کن ورنه این شب
بیالاید همه پیچ و خمت را
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)