نه بشنود سخن از من، نه عذر بپذيرد
ز من، توقّع بس جابرانه ای دارد
تمام عمر، وجودم بدست دل بوده است
مگر نه اوست که در سينه، لانه ای دارد؟
نه بشنود سخن از من، نه عذر بپذيرد
ز من، توقّع بس جابرانه ای دارد
تمام عمر، وجودم بدست دل بوده است
مگر نه اوست که در سينه، لانه ای دارد؟
در كار گلاب و گل حكم ازلي اين بود
كين شاهد بازاري وان پرده نشين باشد
آن نيست كه حافظ را رندي بشد از خاطر
كين سابقه پيشين تا روز پسين باشد
eival saye
در اوج تنهاييم انجا که غمی نهان فرمانروایی می کند
در جايی فراسوی بايد ها و نبايدها خودم را در دیگران گم کرده ام
در بودن ها و نبودن ها وخواستن هايم چاره جويی ميکنم که ناگه به فرياد سکوت بر می خيزم
سکوت نجوا نمی کند سکوت بلوا ميکند خودم را در درونش می يابم ولی هر چه از چهار راه آرزو ميگذرم به نقطه چينی از نقطه چين ره می يابم
فريادش چون به اوج ميرسم به قعرم ميکشاند
در آنجا سکوتم را فرياد سکوت می شکند
دلا دیشب چه می کردی
تو در کوی حبیب من
اللهی خون شوی ای دل
تو هم گشتی رقیب من
شب صحبت غنیمت دان
که بعد از روزگار ما
بسی گردش کند گردون
بسی لیل و نهار آید
سلام
ديشب سرم به بالش ناز وصال و باز
صبح و ز سيل اشك به خون بنشسته بالشم
پروانه را شكايتي از جور شمع نيست
عمريست در هواي تو مي سوزم و خوشم
مرا چشمیست خون افشان زدست آن کمان ابرو
جهان بس فتنه خواهد دید از آن چشم و از آن ابرو
غلام چشم آن ترکم که در خواب خوش مستی
نگارین گلشنش رویست و مشکین سایه بان ابرو
سلام به همه
و به دنبال آسمانی آبی تر
مردمانی مهربانتر
عاشقان پاکباخته
میگشتیم
ولی افسوس
که آسمان همه جا تیره تر است
دلها سنگی
همه با هم قهرند
دوستان، همه با فاصله اند
همه حدی دارند
همه مرزی دارند
عشق بی همتا را
دگر نمی ستایند
سلام
شب به خیر
داني كه به ديدار تو چونم تشنه ،
هر لحظه كه بينمت فزونم تشنه
من تشنه آن دو چشم مخمور تو ام ،
عالم همه زين سبب به خونم تشنه
شب شما هم
هردركه زنم,صاحب آن خانه تويي,تو
هرجا كه روم, پرتو كاشانه,تويي, تو
در ميكده و ديركه جانانه توي,تو
مقصودمن از كعبه و بتخانه تويي, تو
مقصود تويي, كعبه و بتخانه بهانه
هم اکنون 5 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 5 مهمان)