نفسی نيست برويد، کمر بـاغ شکست
کاسه وکوزهی تقدير سر بــاغ شکست
نسل از تازگــــی باغچــه کندنــــد، فروغ
اغتشاش علفــی نيست بخندنـد، فروغ
خطر مرگ گـــل سرخ بزرگ است هنــوز
باغچه، پاتوق ويرانی وگرگ است هنــوز
زارع
نفسی نيست برويد، کمر بـاغ شکست
کاسه وکوزهی تقدير سر بــاغ شکست
نسل از تازگــــی باغچــه کندنــــد، فروغ
اغتشاش علفــی نيست بخندنـد، فروغ
خطر مرگ گـــل سرخ بزرگ است هنــوز
باغچه، پاتوق ويرانی وگرگ است هنــوز
زارع
ز من نگارم خبر ندارد
به حال زارم نظر ندارد
خبر ندارم من از دل خود
دل من از من خبر ندارد
کجا رود دل که دلبرش نیست
کجا پرد مرغ که پر ندارد
بهار
دگر به هر چه تو گویی مخالفت نکنم
که بی تو عیش میسر نمیشود ما را
دو چشم باز نهاده نشستهام همه شب
چو فرقدین و نگه میکنم ثریا را
سعدی (علیه الرحمه)
اول دلم را صفا داد آیینه ام را جلا داد
آخر به باد فنا داد عشق تو خاکستر من
صفای اصفهانی
نگفتمت که به یغما رود دلت سعدی
چو دل به عشق دهی دلبران یغما را
هنوز با همه دردم امید درمانست
که آخری بود آخر شبان یلدا را
سعدی (علیه الرحمه)
آمده ام که سر نهم عشق تو را به سر برم
ور تو بگویی ام که نی نی شکنم شکر برم
اوست نشسته بر نظر من به كجا نظر كنم
اوست گرفته شهر دل من به كجا سفر كنم
حضرت مولانا
ما نتوانیم حق حمد تو گفتن
با همه کروبیان عالم بالا
سعدی از آن جا که فهم اوست سخن گفت
ور نه کمال تو وهم کی رسد آن جا
سعدی (علیه الرحمه)
الان نگن پست سیاسی زد![]()
از چه؟ ا زتشوير و شرم آن دو زلف مشکبار***روي خوبش چو نگري فتنهي جهاني بين ازو
فتنه فتنهست اي برادر خواه منبر خواه دار***شمت زلفين او کردست چون باد بهشت
سنايي غزنوي
تابنده باد مشعل مي كاندرين ظلام
موسي بشد به وادي ايمن قبس نماند
برخيز اميد و چاره غم ها ز باده خواه
ورنيست پس چه چاره كني؟چاره پس نماند
اخوان
در وصل هم ز عشق تو اي گل در آتشم
عاشق نميشوي که ببيني چه ميکشم
با عقل آب عشق به يک جو نميرود
بيچاره من که ساخته از آب و آتشم
شهریار
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)