دروغی مصلحت آمیز به که راستی فتنه انگیز
پادشاهی را شنیدم بکشتن اسیری اشارت کرد(دستور داد) بیچاره در آن حالت نومیدی پادشاه را به دشنام دادن گرفت و شروع به بد گفتن کرد و گفت : هر که دست از جان بشوید هر چه در دل دارد بگوید.
وقت ضرورت چو نماند گزیر -------------------- دست بگیرد سر شمشیر تیز
پادشاه پرسید که او چه میگوید ؟ یکی از وزرای نیک محضر گفت : ای خداوند همی گوید : و الکاظمین الغیظ والعافین عن الناس.
پادشاه را رحمت آمد و از خون او در گذشت. وزیر دیگر که ضد او بود گفت : شأن ما را نشاید در محضر پادشاهان جز به راستی سخن گفتن. این پادشاه را دشنام داد و ناسزا گفت.پادشاه روی از این سخن در هم آورد و گفت : آن دروغ وی پسندیده تر آمد مرا از این راست که تو گفتی ، که روی آن در مصلحتی بود و شأن این سخن تو از بدسرشتی . و خردمندان گفته اند : دروغی مصلحت آمیز به که راستی فتنه انگیز.
به تخلیص از گلستان سعدی