يا رب اين آتش که در جان من است
سرد کن زان سان که کردی بر خليل
من نمیيابم مجال ای دوستان
گر چه دارد او جمالی بس جميل
![]()
يا رب اين آتش که در جان من است
سرد کن زان سان که کردی بر خليل
من نمیيابم مجال ای دوستان
گر چه دارد او جمالی بس جميل
![]()
لحظه ای نبوده که گذشته باشه
یاد تو تو خاطرم نبوده باشه
یاکه نقشت روی دیوار دلم پاک شده باشه
یاکه اسمت واسه من تکراری باشه
اگه یه روزی بیاد که عشق من به تونباشه
دیگه اون روز می خوا نباشه
هميشه سبزمي خشكد
هميشه ساده مي بازد
هميشه لشكراندوه
به قلب ساده مي تازد
من آن سبزم كه رستن را
توآخربردي ازيادم
چه ساده هستي خودرا
به بادسادگي دادم
به پاس سادگي درعشق
درون خودشكستم زود
دريغاسهم من ازعشق
قفس باحجم كوچك بود
درونم ملتهب ازعشق
برونم چهره اي دم سرد
ولي ازعشق باختن را
غرورمن مرمت كرد
به غيراز(دوستت دارم)
به لب حرفي نشدجاري
ولي غافل كه توخنجر
درون آستين داري
طلوع اولين ديدار
غروب شام آخربود
سرانجام تووعشقت
حديث پشت وخنجربود
در اين مقام مجازي به جز پياله مگير
در اين سراچه ي بازيچه غير عشق مباز
به نيم بوسه دعايي بخر ز اهل دلي
كه كيد دشمنت از جان و جسم دارد باز
فكند زمزمه ي عشق در حجاز و عراق
نواي بانگ غزلهاي حافظ شيراز
زندگی ...
لحظه ای دلبستگی
لحظه ای خستگی
لحظه ای تندرو دویدن ...
لحظه ای هم ، ماندگی
سبز و خرم راستای زندگی ...
زرد و سوزش تپه های ماندگی ...
گاه گاهی هر قفس
دیده ات را کرد ناز ...
گاه گاهی هر نفس
سینه ات را کرد باز ...
چون شکست قفل قفس
چون کشیدی تو نفس
تو نکردی شکر او ...
شاد آن بودی و بس.
شاد آن بودی که تو
چون رسیدی سوی دوست ...
حیف آن غاغل که تو
چون رسیدی کوی اوست.
تخت زمرد زده است گل به چمن
راح چون لعل آتشين درياب
در ميخانه بستهاند دگر
افتتح يا مفتح الابواب
بی تو ، دوراز ضربه های قلب تو
قلب من میپوسد آنجا زیر خاک
بعدها نام مرا باران و باد
نرم میشویند از رخسار سنگ
گور من گمنام میماند براه
فارغ از افسانه های نام و ننک
که شنيدی که در اين بزم دمی خوش بنشست
که نه در آخر صحبت به ندامت برخاست
شمع اگر زان لب خندان به زبان لافی زد
پيش عشاق تو شبها به غرامت برخاست
......
تا در آن يك شب ترا مستي دهم
آه اي مردي كه لبهاي مرا
از شراربوسه ها سوزانده اي
اين كتابي بي سرانجامست و تو
صفحه كوتاهي از آن خوانده اي
ای که از دفتر عقل آيت عشق آموزی
ترسم اين نکته به تحقيق ندانی دانست
می بياور که ننازد به گل باغ جهان
هر که غارتگری باد خزانی دانست
![]()
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)