تبلیغات :
ماهان سرور
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی ، پنل صداگیر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 144 از 638 اولاول ... 4494134140141142143144145146147148154194244 ... آخرآخر
نمايش نتايج 1,431 به 1,440 از 6373

نام تاپيک: شعر گمنام

  1. #1431
    حـــــرفـه ای Ar@m's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2006
    پست ها
    3,300

    پيش فرض

    بخشودني نيستم
    مي دانم
    و پذيرفته ام
    كه ديروز هميشه
    بهتر از امروز است!

  2. 3 کاربر از Ar@m بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  3. #1432
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض


    غافلگير شدن شعورت

    دستت را به صورتم كوبيد

    فراموش كن

    درد . . . مثل كِرم توي سرم كوتاه و بلند ميشود . . .

    جلو ميرود . . .

    انگار هيچ اتفاقي نيفتاده

    اتفاقاً من معتقدم تو انسان با شعوري هستي

  4. این کاربر از magmagf بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  5. #1433
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض

    سخت ترین لحظات زندگیمو میگذرونم .

    فردا در این باره خواهم نوشت .

    با دلی بی آهنگ

    و دستهایی که ذره ای ریتم ندارند

    بزرگترین سمفونی جهان را نوشتن

    ناباورانه است




    سرو ناز سیدی

  6. #1434
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض

    و جه روزهایی بود

    که من کسی راندیدم

    برم پر ادم بود

    حالا بماند انسان بود یا نبود

    و با تمام وجود خویش

    اشکهای خویش را

    برای روزگار پر درد خویش نثار روزگار

    بی هیاهو و بی لذت خویش کردم

    و تنها لذتم در همین گریه ماند و بس

  7. #1435
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض

    حالا بیا و از من بشنو

    زندگی را دلتنگ نیستم که

    هیچ است

    و برایش اشک نمیریزم

    که نابود باد

    که برایم جز درد

    هیچ به ارمغان نیاورد

  8. #1436
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض

    برای من گریه هایی از سقوط کافی است

    و انگار یک غروب که

    ایینه های تمام لحظه های با تو بودن را

    خواهد شکست

    و سکوت مرگبار مرا اغاز خواهد کرد

    و انجاست که خواهم فهمید

    شکست خوردن

    هم ساده و هم سخت تر از پیروزی است

  9. #1437
    حـــــرفـه ای eMer@lD's Avatar
    تاريخ عضويت
    Apr 2008
    محل سكونت
    پایتخت
    پست ها
    1,613

    پيش فرض

    مردم نميدانند پشت چهره من ـ
    يكمرد خشماگين درد آلوده خفته است
    مردم ز لبخندم نميخوانند حرفي
    تا آنكه دانند ـ
    بس گريه ها در خنده تلخم نهفته است
    وز دولت باران اشكم ـ
    گلهاي غم در جان غمگينم شكفته است

  10. این کاربر از eMer@lD بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  11. #1438
    آخر فروم باز دل تنگم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    13,674

    پيش فرض

    در هر غروب

    داستانِ غربتم را تکرار می کنم

    و غروب از گريه های بی صدایِ دلم سرخ می شود

    يک روز عاقبت

    من غروب می کنم

    آن وقت

    غروب

    غريب می شود

  12. 3 کاربر از دل تنگم بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  13. #1439
    اگه نباشه جاش خالی می مونه
    تاريخ عضويت
    Jul 2008
    پست ها
    293

    پيش فرض

    به عیادت صمیمیّت
    در بیمارستان دل رفتم
    بر روی در نوشته بود
    خطر مرگ!
    مبتلا به میکروب غربت
    از پشت شیشه نگاهش کردم
    چه لاغر شده بود و چه نحیف می نمود
    دانستم که روز وداع نزدیک است
    مُشتهایش را باز نمود
    کف دستش
    قطره های اشکم بود
    که روزی به او بخشیدم
    به چشمهایم دست کشیدم
    خشک بودند

  14. این کاربر از a-r-i-y-a-n-a بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  15. #1440
    اگه نباشه جاش خالی می مونه
    تاريخ عضويت
    Jul 2008
    پست ها
    293

    پيش فرض

    چرا همیشه از آیینه و نور بگوییم
    گاهی هم از تاریکی و فولاد بگوییم
    گاهی بجای ستودن عشق
    آنرا محکوم کنیم
    مجازاتش، حقیقت!!
    ببیند که به اسم او، چه ها نمیکنند؟
    بگذاریم که دلش ز خیانت بشکند

    گاهی هم صلح را بازداشت کنیم
    و بفرستیم به میدان جنگ
    بگذاریم که لمس کند وحشت مردن و خون سرخ و گرم

    گاهی از صداقت بازجویی کنیم
    که تو کجا بودی وقتی که دروغ
    دردلها پرسه می زد و ریا می فروخت؟

    بیایید گاهی وفاداری را به دادگاه طلاق بفرستیم
    و بیاندازیم وسوسه را بر جانش
    و بگذاریم زُل زند چشمهای وقاحت بر چشمهایش

    گاهی بر گلوی وحدت شمشیر تیز تفرقه گذاریم
    بگذاریم بلرزد از وحشت تکه تکه شدن
    بگذاریم که بکشد رنج اختیار

    گاهی به عصمت گناه تزریق کنیم
    بگذاریم تب کند ز لذت
    بشناسد پشیمانی

    گاهی تعادل را ببریم بر سر پرتگاه افراط
    بگذاریم بریزد دلش ز ترس
    و بلغزد تلو تلو خوران به درّهء تفریط

    گاه بدَریم لباس محرمیت را ز شریعت
    بگذاریم تا بچشد عریانی شرم

    بگذاریم گاه روح جسدش را غسل دهد
    و لمس کند سردی مرگ

    گاه دُعا را ببریم به بخش سرطان
    بگذاریم ببیند به چشم، درد و یأس

    گاه سکوت را بیاندازیم در کندوی همهمه
    بگذاریم که کلافگی نیشش زند
    نداند چکار کند؟
    بدَوَد هر طرف ز مرهم درد

    و گاه شعر را بیاندازیم در یک سلول با جفنگ
    بگذاریم بیاموزد نا هماهنگی و نا موزونی
    و فراموش کند لحظه ای هر چه نظم و حرف شاعرانه و همرنگ

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

برچسب های این موضوع

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •