تبلیغات :
خرید لپ تاپ استوک
ماهان سرور
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی ، پنل صداگیر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 144 از 233 اولاول ... 4494134140141142143144145146147148154194 ... آخرآخر
نمايش نتايج 1,431 به 1,440 از 2330

نام تاپيک: بخشي زيبا از كتابي كه خوانده ام

  1. #1431
    حـــــرفـه ای sepid12ir's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2007
    محل سكونت
    تورنتــو
    پست ها
    3,590

    پيش فرض

    شهربانو بی آنکه رشته ی نگاه به سرشاخه های چنارها را قطع کند، گوشی موبایل را در کیف انداخت. پدر گفته بود تنها می آیی؟ چه کسی درباره ی شکوهمندی تنهایی قلم فرسایی کرده است؟ هر کس بوده نمیدانسته تنهایی چه کوفتی است، چه نفرین آسان گیری است و چه جنس معیوبی است که بی تعارف میگردد و میگردد و چرخ میزند و همیشه بیخ ریش صاحبش برمیگردد.


    شهربانو ( محمدحسن شهسواری)

  2. 7 کاربر از sepid12ir بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  3. #1432
    حـــــرفـه ای M3HRD@D's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2007
    محل سكونت
    دالان ســـبز WEb►ByNvAyAn.BlOgFa.CoM
    پست ها
    3,446

    پيش فرض

    انسان آنقدرها که در جستجوی اعجاز است در جستجوی خدا نیست. و چون نمی‌تواند تاب بیاورد که بی‌معجزه بماند، دست به خلق معجزات تازه می‌زند و به پرستش جادو و جنبل رو می‌آورد...

    صفحه ۳۵۹
    برادران کارامازوف رمانی از فئودور داستایوسکی

  4. 11 کاربر از M3HRD@D بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  5. #1433
    اگه نباشه جاش خالی می مونه
    تاريخ عضويت
    Aug 2010
    پست ها
    335

    پيش فرض

    آن وقت پی بردم آدمی که تنها یک روز زندگی کرده باشد ، می تواند صد سال به آسانی در زندان زندگی کند . آنقدر یادبود دارد که ملول نشود .....

    " بیگانه " آلبرکامو / ترجمه امیر جلال الدین اعلم



    توضیح : مورسو (شخصیت اصلی داستان یا به قولی بیگانه ِ داستان) پس از افتادن در زندان به جرم قتل عمد ، به منظور وقت کشی ، تصور می کند در گوشه ای از اتاقش ایستاده و در حال قدم زدن جزئیات اشیای اتاق به یاد می آورد ...

  6. 7 کاربر از Maryam j0on بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  7. #1434
    آخر فروم باز anon85's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2010
    محل سكونت
    here & there
    پست ها
    1,845

    پيش فرض

    ...
    از من می پرسد: « تو به چه اميدی زندگی می كنی؟ »
    به او می گويم: « به اميد رسيدن روز چهارشنبه. »
    می پرسد: « بعدش چی؟ »
    بعدش پنجشنبه است و بعدش جمعه و زندگی ادامه دارد. همين كه منتظرم، همين كه زمان تبديل به لحظه های بعدی شده - فردا، پس فردا، پسين فردا، هفته ی آينده - برايم كاف
    ی ست.

    گلی ترقی، آخرين روز (از مجموعه داستان دو دنيا)

  8. 10 کاربر از anon85 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  9. #1435
    کاربر فعال انجمن ریاضیات hts1369's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2009
    پست ها
    1,160

    پيش فرض

    در موقع غذا خوردن, از چشمهای مرد سیاه پوست اثار وجد نمایان بود و من بر نیک بختی او حسرت می خوردم, زیرا میدیدم که در زندگی ان غلام, هیچ ارزویی وجود ندارد جز خوردن و همین که بتواند انقدر غذا بخورد تا اینکه سیر شود خود را نیک بخت ترین مرد جهان تصور می نمایید.
    کنيز ملکه ي مصر/ميکل پيرامو/ذبيح الله منصوري

  10. 6 کاربر از hts1369 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  11. #1436
    مدیر انجمن هنرهفتم Mahdi Hero's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    nn374$|*|017
    پست ها
    13,262

    پيش فرض زائر افسون شده به نويسندگی نيکالای لسکوف

    و او هم... وای که چه رقاصه ای بود!من البته ديده بودم رقاصه ها در تماشاخانه چه گونه می رقصند،که اصلا الکی بود،عين همان اسب های افسری که در رژه ها بدون هيچ هنر و ابتکاری صرفا به خاطر شيرين کاری می جنبند و ادا در می آورند،در حالی که از جان و هيجان خبری نيست.اما اين ملکه-گروشا-همين که راه می افتاد مانند فرعونی سوار بر کشتی بی حرکت به نظر می آمد،در حالی که از تن مارگونه اش صدای قرچ قضروف ها و جريان مغز يک استخوان به داخل استخوان ديگرش به گوش می خورد...وقتی هم که می ايستاد تنش را تاب می داد و شانه ای را جلو می انداخت و ابرويش را با نوک پا در يک خط قرار می داد..چه نگاری!همه از تماشای رقصش گويی اصلا هر چه شعور داشتند از دست دادند.از خود بی خود شده بودند و به سوی او هجوم می آوردند.يکی اشک در چشم هايش حلقه زده و ديگری نيش تا بناگوش بازشده اش را به نمايش گذاشته بود،و در اين حال همه داد می زدند:در قيد پولش نيستيم.برقص

  12. 4 کاربر از Mahdi Hero بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  13. #1437
    آخر فروم باز rosenegarin13's Avatar
    تاريخ عضويت
    May 2008
    پست ها
    1,419

    پيش فرض

    «وقتی یه دکتر جدید معالجه ات میکنه خیلی فرق داره. وقتی روش معالجه عوض بشه، همه چیز فرق میکنه. من اگه جای تو بودم به این راحتی نا امید نمی شدم.»
    گفت: « نا امید نشدم.»
    «اما یه کم ناراحت به نظر میای.»
    آهی کشید و گفت: «ترس خیلی چیز بدیه. دردی که توی فکرمه خیلی بدتر از درد واقعیه. منظورمو می فهمی؟»
    گفتم: «آره می فهمم.»

    از داستان کوتاه بید نابینا، زن خفته / مجموعه داستان کوتاه "دیدن دختر صد درصد دلخواه در صبح زیبای ماه آوریل" به قلم هاروکی موراکامی .

  14. 7 کاربر از rosenegarin13 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  15. #1438
    کاربر فعال انجمن ریاضیات hts1369's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2009
    پست ها
    1,160

    پيش فرض

    من هم در دوره ي زندگي دچار اين احساس شدم و بعد از مرگ دوستانم بسيار پشيمان گرديذم که چرا تا روزي که او زنده بود, من وي را خيلي دوست نمي داشتم.
    من وقتي فهميدم که دايه ي طفل رنگ چشم هاي کودکي را که شير ميدهد نميداند فهميدم که هر گاه طفل را عوض کنند ان زن متوجه تعويض کودک نخواهد گرديد چون دايه ي که انقدر ابله باشد که رنگ چشم طفلي را که شير ميدهد نداند متوجه خصوصيات ساير اعضاي بدن طفل نمي شود.

    کنيز ملکه ي مصر/ميکل پيرامو/ذبيح الله منصوري

  16. 3 کاربر از hts1369 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  17. #1439
    کاربر فعال انجمن ادبیات hamid_diablo's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2008
    محل سكونت
    آنجا که عقاب پر بریزد
    پست ها
    5,780

    پيش فرض

    پدر بودن همان قدر برای مردان جذاب است که برای فرزندان.به فرزندت نشان بده آنچه را پیش از این تو را به نشاط میآورد و نشاط فرزندت را که به نشاط تو میافزاید.دریاب و این چنین است که اکنون نشاط دو چندان در شعله ی ایمان و مهر دیده میشود.این شادی است

    پاپاپدر من

    نوشته:لئوبو سکالیا

    برگردان:نازی قلی

  18. 2 کاربر از hamid_diablo بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  19. #1440
    اگه نباشه جاش خالی می مونه leira's Avatar
    تاريخ عضويت
    Apr 2007
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    267

    پيش فرض

    زنده گي گذر هفت كور است. براي همين است كه مي گذرد و براي همين است كه مي گذرند.
    نمي دانم ...
    اما من بيش تر گذرها را از خودم درآورده ام ... يا نه ... نمي دانم ...
    شايد گذرها بيش ترِ من را از خودم در آورده اند... چه مي گويم؟
    زنده گي محلِ گذر است . گذرِ خدا ، گذرِ هفت كور ، گذرِ پوست؛ همان كه گذرش به دباغ خانه مي ... افتاد.
    ----------------------------------------------
    منِِ او - رضا امير خاني

  20. 5 کاربر از leira بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

برچسب های این موضوع

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •