در این جو دل چو دولاب خرابست
که هر سویی که گردد پیشش آبست
وگر تو پشت سوی آب داری
به پیش روت آب اندر شتابست
چگونه جان برد سایه ز خورشید
که جان او به دست آفتابست
در این جو دل چو دولاب خرابست
که هر سویی که گردد پیشش آبست
وگر تو پشت سوی آب داری
به پیش روت آب اندر شتابست
چگونه جان برد سایه ز خورشید
که جان او به دست آفتابست
تو اي چشمها محو زيباييت
بهار است وفصل شكوفاييت
مگر مي شود كند با سادگي
دل از چشم هاي تماشاييت
تو نگاهی به رخ ماه فکن
در کنارش به ستاره ها نگر
همه از عشق سرشارهستند،
ماه به کدامین ستاره ای نظر کند ؟
ای که انوار تو در مسلخ عشق گم گشته !
غیرت عاطفه هایت پیش یار خار گشته !
پس نگاه نگرانت را از مهتاب گیر!
با طلوع دگری به شهر زندگی برو
درفضایی که همه اش آفتاب است .
تا هویدا شود آن نور درون
و تو جلوه ای شوی از انوار
عشق واقعی در آنجا باشد.
دور و بیرون از دسترس هرچه تلاش ،
همچنان گرم گریز
توسن تیز تک روی به جاوید گریزنده آینده .
نیز
همچنان سرد درنگ
جاودان اکنون دلگیر دلتنگ :
با همان خامشی روی به خاموشی ،
و همان اندوه و افسوس فزاینده .
من و پرواز نگاه .
من و آه .
...
هان ای دل عبرت بین از دیده نظر کن
ایوان مداین را آیینه عبرت کن
- نگهم گلدانی بود که از پنجره تشویش فروافتاد –
زیرپایم را خالی دیدم :
- (( جاده انگرنواری ست .
آه ، گوئی مابازیچه دستی بازیگوشیم
کز پس پشته آغاز
جاده را مثل نواری لغزان
می کشد ، تند و توانا ، سوی خویش .
رفتن است این آیا ،
یارانده شدن است ؟ ))
...
بي خستگي هرچه صندلي از انتظار نشستن
ويرانه شو
و اشک را که کاسه کاسه پشت سرت سيل ميشود
تعبير بوسه هاي صيغه مجهول کن
با ذکرهاي کيش مقدس مادر وداع کن
آنگاه
بي ترس از نگاههاي جستجوگر مبهوت
آسوده از شکستن بغضي که در گلوست
درهاي بي کليد گريه را بگشا
آنچه من می بینم
ماندن دریاست ،
رستن وازنورستن باغ است ،
کشتن شب به سوی روز است ،
گذرا بودن موج وگل و شبنم نیست .
گرچه ما می گذریم ،
راه می ماند .
غم نیست .
...
تو تموم طول جاده
كه افق برابرم بود
شوق تو راه توشه من
اسمِ تو همسفرم بود...
دستي به گونه ي من
در تكيه گاه گردن و گوشم دهان تو
از اعتماد مي گفت
انديشه ات به دور سفر مي كرد
از اضطراب فاصله مي باختي
لطيف حضور را
ما باختيم اما
بايد قبول كرد شكست ما
انكار عشق نيست
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)