دلم گرفته از اين روزها دلم تنگ است
ميان ما و رسيدن هزار فرسنگ است
مرا گشايش چندين دريچه كافي نيست
هزار عرصه براي پريدنم تنگ است
سلمان هراتي
دلم گرفته از اين روزها دلم تنگ است
ميان ما و رسيدن هزار فرسنگ است
مرا گشايش چندين دريچه كافي نيست
هزار عرصه براي پريدنم تنگ است
سلمان هراتي
تابه فکر خود فتادم، روزگـــــاراز دست رفتتا شدم از کار واقف، وقت کاراز دست رفت
تا کمـــر بستم، غبـــــار از کاروانبر جا نبود
از کمین تا سر برآوردم، شکاراز دست رفت
داغهای ناامیـــــــدی یادگار ازخود گذاشت
خردهی عمرم که چون نقــد شراراز دست رفت
صائب
تو نيستي و چه گل ها كه با بهاران اند
ترانه خوان تو من نيستم هزاران اند
نثار راه تو يك آسمان شقايق سرخ
كه گوهران ذل افروز شب كاران اند
نيستاني
در ما نمانده زانهمه شادی نشانه یـــیهر لحظه می زند غمی ز نو جوانه یـــی
ماییـــم و دلشکستگـــی جـــاودانه یی
خاموشمانده معبد متروک سینــــه ام
در او نــه آتشی،نه ز گرمی نشانه یــی
دامــــــان دوستی ز چهبرچیده ای زما؟
دانـــــی که نیست آتش ما را زبانه یی
خندد بهــــــــار خاطر من، زانکه دردلم
بهبهاني
مي خواهمت چنان كه شب خسته خواب را
مي جويمت چنان كه لب تشنه آب را
محو توام چنان كه ستاره به چشم صبح
يا شبنم سپيده دمان آفتاب را
قيصر
از حال دل مپرس که با اهل عقل چیست
دیوانهای میانهی طفلان نشسته است
صائب ...
تو يك غروب غم انگيز مي رسي از راه
كه مي برند مرا روي شانه هاي سياه
صداي گريه بلند است و جمله هايي هم
شبيه "تسليت و غصه و غم جان كاه"
..................
براي بدرقه نعش من بيا هر روز
كه كار من شده سي بار مرگ در هر ماه
زارعي
همه سیاهی همه تباهی **** مگر شب ما سحر ندارد
جز انتظار و جز استقامت ***وطن علاج دگر ندارد
بهار مضطر محال ديگر***كه آه و زاري اثر ندارد
بهار
Last edited by s_paliz; 03-10-2009 at 22:05.
درين دامگاه عجيب و غريب
که هر صيد را بود دامي نصيب
همايون به چنگ همايان فتاد
وزان دولت و رفعتش شد زياد
محتشم کاشانی
در درويشي هيچ کم و بيش مدان
يک موي تو در تصرف خويش مدان
و آنرا که بود روي به دنيا و به دين
در دوزخ يا بهشت درويش مدان
ابوسعید ابوالخیر
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)