توکز مهنت دیگران بی غمی
نشاید که نامت نهند آدمی
توکز مهنت دیگران بی غمی
نشاید که نامت نهند آدمی
يادم آيد كه دگر از تو جوابي نشنيدم
پاي دردامن اندوه كشيدم
نگسستم نرميدم
رفت در ظلمت غم آن شب و شبهاي دگر هم
نه گرفتي دگر از عاشق آزرده خبر هم
نه كني ديگر از آن كوچه گذر هم
بي تو اما به چه حالي من از آن كوچه گذشتم
مير من خوش میروی کاندر سر و پا ميرمت
خوش خرامان شو که پيش قد رعنا ميرمت
گفته بودی کی بميری پيش من تعجيل چيست
خوش تقاضا میکنی پيش تقاضا ميرمت
![]()
تو ای زلال تر از باران
توی ای اوج غمگساران
و تو ای معصومیت پاینده
رفتی و مرا در ابهام رفتنت برای همیشه گذاشتی
منی همیشه پشت پلکهایت می مردم و متولد می شدم
توی ای عبور بی گذر
ابدیت جاده را به دستان سرد من سپردی
افسوس نهایت نگاهت را
کسی که در دور دست تو خیره بود نفهمید
پس تو باید می رفتی!
ياد باد آن که ز ما وقت سفر ياد نکرد
به وداعی دل غمديده ما شاد نکرد
آن جوان بخت که میزد رقم خير و قبول
بنده پير ندانم ز چه آزاد نکرد
![]()
در مجمع دلداران ، مختار و رها بودم
چون سلسله مهري ، بر پاي دلم گشتي
آزاد و رها بودم ، در بند شدم اينك
شادم كه در اين محبس، ياراي دلم گشتي
یک نفس مرو ، که جز غم ، همنفس ندارم
یار کس مشو ، که من هم ، جز تو کس ندارم
من همه دارو ندارم
همه گلهاي بهارم
دل پاك و بي قرارم
همه را همه را
به نگاه چشم زيباي تو مي بخشم يارمن همه هفت آسمان را
همه پيداو نهان را
هم زمين و هم زمان را
همه را همه را
به تبسم هاي شيرين لبت مي بازم
من آنقدر سبکم
که ميتوانم تا پشت بام خانه پرواز کنم
نه: حتی بالاتر: شايد تا پشت بام خانه تو
آنگاه صورتت را خواهم بوسيد
چه خيال قشنگی
حالا مست از بوسه تو خواهم خوابيد.....
در تيرگي شامت ، شب تاب دلت بودم
چون ماه سپهر دل ، مهتاب دلم گشتي
گفتي كه مرا درياب ، اي تاب و توان دل
من تاب دلت گشتم ، بي تاب دلم گشتي
من فاتح دژهاي ، دل هاي كسان بودم
تو فاتح يكتاي ، ابواب دلم گشتي
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)