ز دست دیده دل هر دو فریاد
هر آن چه دیده بیند دل کند یاد
بسازم خنجری نیشاش ز پولاد
زنم بر دیده تا دل گردد آرام
ز دست دیده دل هر دو فریاد
هر آن چه دیده بیند دل کند یاد
بسازم خنجری نیشاش ز پولاد
زنم بر دیده تا دل گردد آرام
تسلیت ای عاشقان از برتان یار رفت
قافله ماند از پی و قافله سالار رفت
به جهانی ندهم عالم درویشی را
که جهان غم کده ای در نظر درویش است
عشق شیریست قوی پنجه و می گوید فاش
هرکه از جان گذرد بگذرد از بیشه ی ما
گفت پیغمر که چون کوبی دری
عاقبت زان در برون آید سری
چون نشینی بر سر کوی کسی
عاقبت بینی تو هم روی کسی
خلوت گزیده را به تماشا چه حاجت است
چون کوی دوست هست به صحرا چه حاجت است
همچو فرهاد بود کوه کنی پیشه ی ما
کوه ما سینه ی ما ناخن ما تیشه ی ما
بهر یک جرعه ی می منت ساقی نکشیم
اشک ما باده ی ما دیده ی ما شیشه ی ما
بسترم بر در میخانه فکن تا ساقی
ساغری آرد و در دم همه درمان سازد
فارغ از هر دو جهانم به گل روی علی
از خم دوست جوانم به خم موی علی
بوسه زد باد بهاری به لب سبزه ناز
گفت در گوش شقایق گل نسرین صد راز
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)