تبلیغات :
خرید لپ تاپ استوک
ماهان سرور
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی ، پنل صداگیر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 143 از 640 اولاول ... 4393133139140141142143144145146147153193243 ... آخرآخر
نمايش نتايج 1,421 به 1,430 از 6393

نام تاپيک: اشعار سکوت، تنهایی و مرگ

  1. #1421
    حـــــرفـه ای karin's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2006
    محل سكونت
    Far away from here
    پست ها
    3,028

    پيش فرض

    ميان بغض هايم
    لبخند ميزنم
    يادم می آيد
    گفته بودی
    برای تعطيلات
    يك بليط دونفره رزرو كرده يی!


    ميرويم بهشت
    كمی هوا بخوريم
    ممنون فرانک جان
    خیلی قشنگ بود ...

    ----------------------

    می‌دوم،
    تو هم سعی کن پیدا نشوی،
    تا استیصال در عمق وجودم برود
    و لای بخار و غم و دود بگویم
    «قسمت ( ــِ یکی دیگه) بوده»

  2. #1422
    آخر فروم باز Mist's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2008
    محل سكونت
    جوخه اعدام
    پست ها
    2,740

    پيش فرض

    ميان بغض هايم
    لبخند ميزنم
    يادم می آيد
    گفته بودی
    برای تعطيلات
    يك بليط دونفره رزرو كرده يی!


    ميرويم بهشت
    كمی هوا بخوريم
    سلام چه جمع ادبي باهالي

    اصلا انتظار همچين تايپيكي رو نداشتم اونم تو موضوعات علمي

    magmagf عزيز هم شعرات هم شكيرا عاليه فقط يه چيزي آخر شعرا بنويس از كيه از خودتم باشه بنويس

    ممنون از اين به بعد من رو هم اينجا ميبينيد البته اگه موافق باشين

  3. این کاربر از Mist بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  4. #1423
    داره خودمونی میشه Enter_The_Love's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2008
    محل سكونت
    هر كجا هستم باشم، به درك
    پست ها
    191

    پيش فرض


    خبر از آشنايي نيست اينجا
    زشعله ردپايي نيست اينجا
    بيا اي دل بيا تا بار بنديم
    براي عشق جائي نيست اينجا
    زندگی سنگ شد و قلب مرا ساده شکست.
    بشکند دست قضا که پر پروازمو بست
    اه و نفرین به من این بار اگر بر گردم
    پشت پا بر تو زنم/بر تو و بر هر چه که هست

  5. #1424
    آخر فروم باز Mist's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2008
    محل سكونت
    جوخه اعدام
    پست ها
    2,740

    پيش فرض

    مرگ من روزی فرا خواهد رسید
    در بهاری روشن از اموج نور
    در زمستان غبار آلود و دود
    یا خزانی خالی از فریاد و شور

    مرگ من روزی فرا خواهد رسید
    روزی از این تلخ و شیرین روزها
    روز پوچی همچو روزان دگر
    سایه ای ز امروزها ، دیروزها !

    دیدگانم همچو دالان های تار
    گونه هایم همچو مرمر های سرد
    ناگهان خوابی مرا خواهد ربود
    من تهی خواهم شد از فریاد درد

    می خزند آرام روی دفترم
    دست های فارغ از افسون شعر
    یاد می آرم که در دستان من
    روزگاری شعله می زد خون شعر

    خاک می خواند مرا هر دم به خویش
    می رسند از راه تا در خاکم نهند
    آه شاید عاشقانم نیمه شب
    گل به روی گور غمناکم نهند

    می رهم از خویش و می مانم ز خویش
    هر چه بر جا مانده ویران می شود
    روح من چون بادبان قایقی
    در افق ها دور و پنهان می شود

    بعد ها نام مرا باران و باد
    نرم می شویند از رخسار سنگ
    گور من گمنام می ماند به راه
    فارغ از افسانه های نام و ننگ

    فروغ

  6. #1425
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض

    این اشک ها...

    تلاقی انجماد چشم های توست

    با نمکزخم سینه ی من...



    گریه نیست

    این فریاد خیس

    که از چشمهای بلند ات جاری ست



    پشت یک لبخند

    پنهان است

    تمام بغضهای من

    نخواه که بی پرده بخندم

  7. این کاربر از magmagf بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  8. #1426
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض

    این وقت شب انگار

    کسی دارد دانه دانه دلتنگیهایش را

    لای برفها می کارد ...

    *

    کم می آورم

    برف چشمانم هی آب می شوند...

    *

    زمستان

    همین است که هست

    حالا در این باغچه
    حتی
    دلتنگی هم
    نمی روید!

  9. #1427
    پروفشنال cityslicker's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2007
    محل سكونت
    زیر همین سقف خاکستری
    پست ها
    803

    پيش فرض

    خدای من تو را قسم ، به حرمت شکوه و غم
    مگيرش از من
    نياور آن زمان که او ، به عشق تازه رو کند
    نياور ای خدا که او ، به خون من وضو کند
    مگيرش از من
    کنون که بسته عمر من ، به گرمی وجود او
    تب وفا شرر زند ، ز تار من به پود او
    مگيرش از من
    مرا از او جدا مکن ، به بحر غم رها مکن
    دل پر از محبتش ، به رنج من رضا مکن
    در اين قفس خدايا ، تو کرده ای اسيرم
    رها مکن ز بندم ، که دور از او بميرم
    مگيرش از من

  10. #1428
    آخر فروم باز FarzadSport's Avatar
    تاريخ عضويت
    Aug 2007
    محل سكونت
    Tehran
    پست ها
    1,329

    13 خود کشی

    یه تیغ تیز ، رگ های دست
    رفتن واسه هر چی که هست

    یه لحظه درد ، تاراج جون
    می چیکه قطره ، قطره خون

    شروع می شه نفس زدن
    جدایی روح از بدن

    فرقی نداره بد و خوب زندگی
    فقط نباید واسه هیچ کسی بگی

    یه لحظه اوج ، یه حسه خوب
    جایی که هیچ چشمی نمی کنه رسوب

    بزار بگن دیوونه بود،بزار بگن خودکشی کرد
    مهم دلم بود که چقدر دلخوشی کرد

    فوقش یه هفته مشکی پوش
    می خورن از حرص تو جوش

    اینم گناهش ماله من
    ما که جهنمی شدیم ، اینم به روش

    یه هفته اسمم که میاد
    اشک از نگاه ها در میاد

    بعد از یه هفته همه چی عادی میشه
    حتی نمی مونه ازم اسمی به یاد

    غصه ی اینجا رو نخور ، این آدما خیلی بدن
    اونا اگه میفهمیدن ، زودتر از ما میومدن

    یه تیغ تیز ، یه لحظه درد
    اینم یه جور عاقبته ، چه می شه کرد ؟!

  11. #1429
    آخر فروم باز دل تنگم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    13,674

    پيش فرض

    بار فراق بستم و جز پای خویش را
    کردم وداع جمله‌ی اعضای خویش را

    گویی هزار بند گران پاره می‌کنم
    هر گام پای بادیه پیمای خویش را

    در زیر پای رفتنم الماس پاره ساخت
    هجر تو سنگریزه‌ی صحرای خویش را

    هر جا روم ز کوی تو سر بر زمین زنم
    نفرین کنم اراده‌ی بیجای خویش را

    عمر ابد ز عهده نمی‌آیدش برون
    نازم عقوبت شب یلدای خویش را

    وحشی مجال نطق تو در بزم وصل نیست
    طی کن بساط عرض تمنای خویش را

  12. #1430
    آخر فروم باز دل تنگم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    13,674

    پيش فرض

    راندی ز نظر، چشم بلا دیده‌ی ما را
    این چشم کجا بود ز تو، دیده‌ی ما را

    سنگی نفتد این طرف از گوشه‌ی آن بام
    این بخت نباشد سر شوریده‌ی ما را

    مردیم به آن چشمه‌ی حیوان که رساند
    شرح عطش سینه‌ی تفسیده‌ی ما را

    فریاد ز بد بازی دوری که برافشاند
    این عرصه‌ی شترنج فرو چیده‌ی ما را

    هجران کسی، کرد به یک سیلی غم کور
    چشم دل از تیغ نترسیده‌ی ما را

    ما شعله‌ی شوق تو به سد حیله نشاندیم
    دامن مزن این آتش پوشیده‌ی ما را

    ناگاه به باغ تو خزانی بفرستند
    خرسند کن از خود دل رنجیده‌ی ما را

    با اشک فرو ریخت ستمهای تو وحشی
    پاشید نمک، جان خراشیده‌ی ما را

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

برچسب های این موضوع

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •