رو شكم بلور خانم اصلاً جای تسمه نبود. دروغ می گفت. خودم ديدم. ولی خب، جای تسمه باشد يا نباشد، باز هم شكمش را نشانم خواهد داد.
همسايه ها، احمد محمود
رو شكم بلور خانم اصلاً جای تسمه نبود. دروغ می گفت. خودم ديدم. ولی خب، جای تسمه باشد يا نباشد، باز هم شكمش را نشانم خواهد داد.
همسايه ها، احمد محمود
تنها شمار اندکی از آدمیان اعتقاد دارند که جهان بسیار غریبتر ار ان است که در حیطه قوانین علمی بگنجد.ما بیشتر اوقات نمیخواهیم درباره شگفتیهای جهان بیندیشیم
نیروهای اسرار آمیز بشر
نویسنده : کالین ویلسون
مترجم : شهکام جولایی
ژول : دارین به چی فکر می کنین ؟
پل : به یه جمله .
ژول : کدوم جمله ؟
پل : "همیشه آدم های خوب زودتر میمیرن"
ژول : خب که چی ؟
پل : به نظرم کاملا احمقانه س.
ژول : چرا ؟
پل : شما یکی که هیچ تحفه ای نیستین.
=================
ژن : میشه بهم بگین چرا اینقدر بدجنسین ؟
پل : دلیل دارم.
ژن : دلیلتون چیه ؟
پل: به شما ربطی نداره.
ژول ( آهسته به ژن ) : اون یه هفته دیگه می میره.
ژن : آهان ... حالا می فهمم ...
نمایشنامه منهای دو - ساموئل بنشریت
"جمشیدی میگفت بگذاریم برای دانشگاه برود؛ اما من نظرم این بود از همین دبیرستان برود، بهتر است. می دانی که، انگلستان بهترین دبیرستان های دنیا را دارد."
"راستش من تاحالا نرفتم. ما که خودت بودی، میرفتیم دبیرستان پروین اعتصامی توی خیابون شاهپور."
.
.
شهربانو (محمد حسن شهسواری)
فكر نكن الاغ ،
قانون اول نيوتن يادت نرود .
هيچ وقت تو خماري فكر نكن، چون از ماتحتت فكر مي كني . قانون دوم هم اصلا مهم نيست چون وقتي خمار نباشي همه چيز خود به خود درست مي شود .
کتاب نگـــــران نباش از مهسا محب عـــلی
آدم دائم حس میکند توی این دنیا تنهاست و بقیه با هم لیلی و مجنوناند، اما واقعاً اینطور نیست. عموماً آدمها خیلی همدیگر را دوست ندارند. در مورد دوستان هم همینطور است. گاهیوقتها توی رختخواب دراز میکشم و سعی میکنم بفهمم واقعاً کدام دوستانم برایم اهمیت دارند و همیشه به یک نتیجه میرسم: هیچکدام. همیشه فکر میکردم دوستان فعلیام یکجور دستگرمیاند و سروکلهی دوستهای واقعی بعداً پیدا میشود. اما نه. همینها دوستان واقعیام هستند.
هیچ کس مثل تو مال اینجا نیست / میراندا جولای
من اعتراف دارم که بفساد اخلاقی کمک کرده و حتی آنرا باعث شدم، ولی وقتی ستایشهای خود را حتی از بستگان شهدای خود میشنیدم دلیلی نداشت که آن را بد تعریف کنم. اجتماع بهر کیفیتی که باشد مانند آئینه است و شما وقتی در آئینه نگاه میکنید و نقصی در صورت و آرایش آن دیدید باصلاح برمیخیزید. اما وقتی آئینه عیب شما را حسن نشان داد مسلم این عیب حسن نما بیشتر در معرض اشخاص قرار میگیرد.
یادداشتهای یک دیکتاتور؛ دکتر هدایتالله حکیماللهی.
تماشاگر نباید بتونه پایان رو پیشبینی کنه. متوجهی منظورم چیه؟ وقتی تو یه فیلم میسازی طبیعیه که روی بینندهات تأثیر میذاری. این بیننده حکم یهجور هیئت منصفه رو برای فیلم تو داره. اگه فیلم تو قابل پیشبینی باشه، اونوقت اونا مدتها قبل از اونکه فیلم تموم بشه، قضاوت خودشونو کردهان.دیو؛ والتر دین مایزر
؛
جری
هیچوقت دلت خواسته یه قهرمان باشی؟ منظورم از اون قهرماناست که مثلا مردمو نجات میدن و از اینجور کارا.
استیو
معلومه. میدونی دلم میخواد جای کی بودم؟ جای سوپرمن. اونوقت مث اون قیافه آدمای بیدست و پارو بهخودم میگرفتم و عینک میزدم و مردم هم مسخرم میکردن، اما من کلی تو دلم به اونا میخندیدم و تفریح میکردم.
جری
شرط میبندم تو از اون قهرمانای معرکه میشدی. میدونی کی باید میشد؟
استیو
کی؟
جری
بتمن. اونوقت منم میشدم رابین. ( استیو با حالتی دوستانه شانهاش را به جری میزند.)
؛
توی زندان بند کفشها و کمربند را از آدم میگیرند تا خودت را دار نزنی. حالا اینکه چهقدر از این جهنمی که تویش هستی متنفری، برایشان مهم نیست. بعضی وقتها فکر میکنم اینکه مجبورت میکنند زنده بمانی، خودش یکجور مجازات است.
وقتی توی این آینهی چهارگوش کوچک نگاه میکنم، صورتی را میبینم که به من زل زده؛ اما من آنرا نمیشناسم. اصلا شبیه من نیست. چهطور ممکن است در عرض چند ماه اینقدر تغییر کرده باشم؟ گاهی اوقات فکر میکنم وارد یک فیلم شدهام؛ یک فیلم عجیب غریب که نه طرح داستانی مشخصی دارد و نه شروع و پایانی، فیلمی سیاه و سفید و کهنه و خطخطی. بعضی وقتها دوربین آنقدر جلو میرود که اصلا نمیفهمم چه اتفاقی دارد میافتد. فقط به صداها گوش میکنم و حدس میزنم. این فیلم درمورد حس تنهایی است؛ درصورتی که به هیچعنوان تنها نیستی. در مورد حس مداوم ترس است؛ حسی که همیشه با تو است. فکر کنم تنها راهی که میتوانم اینجا را بپذیرم، این است که قبول کنم اینجا واقعی نیست و برای خودم از آن یک چیز دیگر بسازم. امیدوارم بتوانم این یکی را بپذیرم.
دیو؛ والتر دین مایزر
...بخاطر مي اورم که از سن سه سالگي هم بازي کلئوپاترا شدم و او, از بين دختران کوچک کاخ سلطنتي مرا ترجيح ميداد و با من, بيشتر الفت داشت. تصور ميکنم يکي از چيزهايي که مرا نزد کلئوپاترا محبوب کرد, اين بود که هنگام بازي وقتي به خشم در مي امد و مرا کتک ميزد و موهاي سرم را مي کند من اعتراض نميکردم و نزاع نمي نمودم...
کنيز ملکه ي مصر/ميکل پيرامو/ذبيح الله منصوري
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)