هر کو شراب عشق نخوردیست و درد درد
آنست کز حیات جهانش نصیب نیست
در مشک و عود و عنبر و امثال طیبات
خوشتر ز بوی دوست دگر هیچ طیب نیست
هر کو شراب عشق نخوردیست و درد درد
آنست کز حیات جهانش نصیب نیست
در مشک و عود و عنبر و امثال طیبات
خوشتر ز بوی دوست دگر هیچ طیب نیست
تا دور چشم مست او
جاي مي از ناي سبو
خون كرده در پيمانه ها
بشنو زساز قصه گو
سوز دل من موبمو
در پرده افسانه ها
از دشمنان برند شکایت به دوستان
چون دوست دشمنست شکایت کجا بریم
ما خود نمیرویم دوان در قفای کس
آن میبرد که ما به کمند وی اندریم
سعدی تو کیستی که در این حلقه کمند
چندان فتادهاند که ما صید لاغریم
شعر قشنگی نوشتین دوست عزیز
فکر کنم از جواد اذر باشد که استاد شجریان آنرا خوانده اند
ما
يادگار عصمت غمگين اعصاريم
ما
فاتحان شهرهاي رفته بر باديم
با صدايي ناتوانتر
زانكه بيرون آيد از سينه
ما
راويان قصه هاي رفته از ياديم
درسته دوست عزيز با آهنگي از استاد پايور
من و تو آن دو خطيم آری موازيان به ناچاری
که هر دو باورمان ز آغاز به يکدگر نرسيدن بود
اگر چه هيچ گل مرده دوباره زنده نشد اما
بهار در گل شیپوری مدام گرم دميدن بود
شراب خواستم و عمرم شرنگ ريخت به کام من
فريبکار دغل پيشه بهانه اش نشنيدن بود
دوستان جان داده ام بهر دهانش بنگريد
كاو به چيزي مختصر چون باز مي ماند زمن
نی طاقت آن تا ز غمت صبر توان کرد
نی فرصت آن تا نفسی با تو برآرم
تا شام درآید، ز غمت، زار بگریم
باشد که به گوش تو رسد نالهی زارم
کم کن تو جفا بر دل مسکین عراقی
ورنه، به خدا، دست به فریاد برآرم
Last edited by sise; 12-08-2007 at 00:08.
مرد فرهاد بيا دست بدار از سر عشق
جان شيرين خودت بسته شده دفتر عشق
تابه كي از لب لعل ودل خون مي گويي
چند از ليلي واز كوي جنون مي گويي
یادش به خیر
عهد جوانی
که تا سحر
با ماه می نشستم
از خواب بی خبر
کنون که می دمد سحر از سوی خاوران
بینم شبم گذشته
ز مهتاب بی خبر ...
این سان که خواب غفلتم از راه می برد
ترسم که بگذرد ز سرم آب بی خبر ...
رفته اي اينك وهر سبزه وسنگ
در تمام در ودشت
سوگواران تواند
هم اکنون 6 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 6 مهمان)