نمیدونم قلبت کجاست
میخونم از ظلم چشات
اما میدونم خاطرهات...
نمیدونم قلبت کجاست
میخونم از ظلم چشات
اما میدونم خاطرهات...
تو که یک گوشه ی چشمت غم عالم ببرد
حیف باشد که تو باشی و مرا غم ببرد
در دلم ...
تو با من نبودی و من با تو بودم!
مگر نه که با هم بودن،
همین علاقه ساده سرودن فاصله است؟
من هم هر شب،
شعرهای نو سروده باران و بوسه را
برای تو خواندم!
هر شب، شب بخیری به تو گفتم
و جواب ِ تو را،
از آنسوی سکوت ِ خوابهایم شنیدم!
من همونم که همیشه
غم و غصم بیشماره
اونیکه تنهاترینه
حتی سایه ام نداره
دهانت را می بويند
مباداكه گفته باشي دوســتت مي دارم
دلــت را مي بويند
مبادا شعله اي در آن نهان باشد
روزگار غريبي ســـت ، نازنين
و عشــق را
كنار تيرك راهبند
تازيانه مي زنند
شب دوستان بخیر
درخت دوستی بنشان که کام دل ببار آرد
نهال دشمنی برکن که رنج بی شمار آرد
چو مهمان خراباتی بعزت باش با رندان
که درد سرکشی جانا گرت مستی خمار آرد
شب صحبت غنیمت دان که بعد از روزگار ما
بسی گردش کند گردون بسی لیل و نهار آرد
عماری دار لیلی را که مهد ماه در حکمت
خدارا دردل اندازش که بر مجنون گذار آرد
بهار عمر خواه ای دل وگرنه این چمن هر سال
چو نسرین صد گل آرد بارو چو بلبل هزار آرد
خدارا چون با دل ریشم قراری بست با زلفت
بفرما لعل نوشین را که زودش با قرار آرد
دراین باغ ار خدا خواهد دگر پیرانه سر حافظ
نشیند بر لب جوئی و سردی بر کنار آرد
شب به خیر
ای روح بزرگ !
بگذار تا صدایت ، از میان باد غرب
در دیر هنگام روز
به خوبی در گوش هایمان زمزمه کند
بگذار تا با عشق نسبت به برادران و خواهران خود
بدون هیچ جنگی آسوده باشیم
سلامت ذهن و جسم
به ما عطا فرما
تا راه حل مسائل خویش را بیابیم
و برای نسل آینده حیات
به آنها پایان دهیم
بگذار نسبت به خود و فرزندانمان
صادق باشیم
و جهان را برای زیستن
به مکانی بهتر بدل کنیم ...
سلام به همه
من دگر بار از آن، می و میخانه گریختم .
تا که مرهمی بیابم بهر این دل شکسته .
من که با مزه خاک و خرقه درویشی آشنایم .
پس چرا این دل زخم خورده عشق را به او وامگذارم ؟
سلام
معاشران ز حریف شبانه یاد آرید
حقوق بندگی مخلصانه یاد آرید
به وقت سرخوشی از آه و ناله عشاق
به صوت و نغمه چنگ و چغانه یاد آرید
چو لطف باده کند جلوه در رخ ساقی
ز عاشقان به سرود و ترانه یاد آرید
چو در میان مراد آورید دست امید
ز عهد صحبت ما در میانه یاد آرید
آواتارو تو پستای قبلی تبریک گفتم ها!
در ماجراي تو
نقش نقاب و پيراهن معكوس شد
زيرا كه بي گناهي از چشم بد مصون است
و هيچ نقابي گناه را پنهان نمي كند
ااا ندیدم
ممنون
هم اکنون 2 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 2 مهمان)