اگر پایه درختی خشک
با اشکام آب میریزم
خودم حالیمه بی جونه
ولی از عشق لبریزم !
اگر پایه درختی خشک
با اشکام آب میریزم
خودم حالیمه بی جونه
ولی از عشق لبریزم !
يادمان باشد از امروز جفايي نکنيم ***
گر که در خويش شکستيم صدايي نکنيم ؛
خود بتازيم به هر درد که از دوست رسد ***
بهرِ بهبود ولي فکر دوايي نکنيم ؛
جاي پرداخت به خود بر دگران انديشيم ***
شِکوه از غير، خطا هست خطايي نکنيم ؛
ياور خويش بدانيم خداياران را ***
جز به ياران ِ خدادوست وفايي نکنيم ؛
يادمان باشد اگر خاطرمان تنها ماند ***
طلب عشق ز هر بي سر و پايي نکنيم ؛
گر که دلتنگ از اين فصل ِ غريبانه شديم ***
تا بهاران نرسيده است هوايي نکنيم ؛
گِله هرگز نبُود شيوه ي دلسوختگان ***
با غم خويش بسازيم و شفايي نکنيم ؛
يادمان باشد اگر شاخه گلي را چيديم ***
وقت پرپر شدنش ساز و نوايي نکنيم ؛
پر پروانه شکستن هنر انسان نيست ***
گر شکستيم ز غفلت من و مايي نکنيم ؛
و به هنگام نيايش سرسجاده ي عشق ***
جز براي دل محبوب دعايي نکنيم ؛
مهرباني صفت بارز عشاق خداست ***
يادمان باشد از اين کار اِبايي نکنيم ...
یادمان باشد،یادمان باشد،یادمان باشد
در جوانی غصه خوردم هیچ کس یادم نکرد
در قفس ماندم ولی صیاد آزادم نکرد
آتش عشقت چنان از زندگی سیرم بکرد
آرزوی مرگ کردم مرگ هم یادم نکرد.
تورا من چشم در راهم شباهنگامتورا من چشم در راهم
که میگیرند درشاخ تلاجن سایه ها رنگ سیاهیوزان دلخستگانت راست اندوهی فراهمشباهنگام،دران دم ،که برجا،دره ها چون مرده ماران خفته اند؛تورا من چشم درراهم .
در آن نوبت که بندد دست نیلوفر به پای سرو کوهی دام.گرم یادآوری یانه من از یادت نمی کاهم.تو را من چشم در راهم.![]()
تو را نگاه می کنم
خورشید چند برابر می شود و روز را روشن می کند!
بیدار شو
با قلب و سر رنگین خود
بد شگونی شب را بگیر
تو را نگاه می کنم و همه چیز عریان می شود
زورق ها در آب های کم عمقند...
خلاصه کنم:دریا بی عشق سرد است!
جهان این گونه آغاز می شود:
موج ها گهواره ی آسمان را می جنبانند
(تو در میان ملافه ها جا به جا می شوی
وخواب را فرا می خوانی)
بیدار شو تا از پی ات روان شوم
تنم بی تاب تعقیب توست!
می خواهم عمرم را با عشق تو سر کنم
از دروازه ی سپیده تا دریچه ی شب
می خواهم با بیداریِ تو رویا ببینم!
" پلالوار"
به من نگاه كن
درست به چشم هايم
مي دانم كه تازه از زير چتر برگشته اي
مي دانم كه وقت نمي كني دلت برايم تنگ شود
ولي من از دلتنگي تمام وقت ها برگشته ام
گفتي محبت کن برو ..
باشه خداحافظ ولي
رفتم که تو باور کني
دارم محبت مي کنم ...
خانه ام گلخانه ي ياس است رنگ و بوي تازه مي خواد ... اي خدا
بي آرزو موندم ... آرزوي تازه مي خواهم
گاهي گمان نمي كني ولي مي شود
گاهي نمي شود، نمي شود كه نمي شود؛
گاهي هزار دوره دعا بي اجابت است،
گاهي نگفته قرعه به نام تو مي شود؛
گاهي گداي گداي گدايي و بخت نيست،
گاهي تمام شهر گداي تو مي شود ...
.
.
.
.
چون ويرانه متروكه اي هستم كه هرطرفم ويران و فروريخته استـــــــ
چون كسي كه زيرسنگها ، مدفون و زخمي و شكسته شده ام من
بي هيچ چاره اي با چشمهاي حيران در روزگار سختي و مرارت ، ویران و سرگردان مانده ام من
دردهايم دريايي شده اند كه همچون قایقی سرگردان درآن مانده و غرق شده ام من
پشتم خالي مانده همانند درخت خشكيده و چروکیده اي مانده ام من
چون در بند و اسيري در به در خاكها و زمين افتاده ام من
.
.
.
.
.
.
.
.
Last edited by santamove; 18-03-2011 at 16:56.
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)