آورده اند كه مردي غلامي داشت خردمند، روزي آن مرد با غلام به باغي مي رفت، در ميان راه خيار بادلنگي پاك كرد، نيمي به غلام داد و نيمي به جهت خود نگاه داشت تا بخورد. غلام به نشاط آنرا خوردن گرفت، چون خواجه بچشيد تلخ بود.
گفت: «اي غلام، خيار بدين تلخي تو را دادم و به نشاط تمام خوردي و به رغبت به كار بردي؟»
گفت :«اي خواجه، از دست توشيرين و چربي بسيار خوردم، شرم داشتم كه بدين قدر تلخي از خود اثر كراهيت ظاهر كنم.»
خواجه گفت: «چون شكر نعمت چنين مي گزاري، تورا بندگي نگذارم.»
و بدين طريق آزاد مردي به سعادت آزادي برسيد.