باز من ماندم و خلوتی سرد
خاطراتی ز بگذشته ای دور
یاد عشقی که با حسرت و درد
رفت و خاموش شد در دل گور
فروغ فرخ زاد
باز من ماندم و خلوتی سرد
خاطراتی ز بگذشته ای دور
یاد عشقی که با حسرت و درد
رفت و خاموش شد در دل گور
فروغ فرخ زاد
به پیر میکده گفتم که چیست راه نجات!
بخواست جام می و گفت راز پوشیدن
حافظ
باز هم این شعر رو دوستان بزرگوار پاک کردند و من طبق وعده ای که داده بودم دوباره آن را نوشتم شاید دلیل این کار بی دلیلشان را ذکر کنند!.
گرچه صدها غزل از عشق برايت خواندم
غزلي نيست در اين باره به گويايي تو
درياي شور انگيز چشمانت چه زيباست
آنجا كه بايد دل به دريا زد همين جاست
حافظا می خور و رندی کن و خوش باش ولی!
دام تزویر مکن چون دگران قرآن را
زلفت دیدم سر از چمان پیچیده
وندر گل سرخ ارغوان پیچیده
در هر بندی هزار دل در بندش
در هر پیچی هزار جان پیچیده
ميبرد روزي تو را خواب عدم بيدار باش
آمد و رفت نفسها جنبش گهواره است
تکیه بر تقوا و دانش در طریقت کافریست
مرد ره گر صد هنر دارد توکل بایدش
سبزیم که از نسل بهارانیم
پاکیم که از تبار بارانیم
دور است زما تن به مذلت دادن
ما وارث خون سر بدارانیم
اگر آن ترک شیرازی به دست ارد دل ما را
به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را
این بیت را همه شنیدید اما می خواستم بدونید این
بیت شهر شیراز را از نابودی نجات داد
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)