در دل من چيزي است مثل يك بيشه نور مثل خواب دم صبح
و چنان بي تابم كه دلم مي خواهد
بدوم تاته دشت بروم تا سر كوه
دورها آوايي است كه مرا مي خواند
سهراب سپهری
سلام
در دل من چيزي است مثل يك بيشه نور مثل خواب دم صبح
و چنان بي تابم كه دلم مي خواهد
بدوم تاته دشت بروم تا سر كوه
دورها آوايي است كه مرا مي خواند
سهراب سپهری
سلام
در عاشقی گریز نباشد زساز و سوز
استاده ام چو شمع مترسان ز آتشم
شیراز معدن لب لعل است و کان حسن
من جوهری مفلسم ایرا مشوشم
سلام بادتان!
مثل سرگذشت درياست قصهات ٬ عزيز از دست رفتهام !
هميشه آبی ٬
هميشه آرام ٬
ميان موجی از دلواپسیها ٬ هميشه غمين
به که آويزم ميان اين همه دلتنگی؟
ميان اين خزان نو رسيده بهار؟
به که برم شکايت اين خاک سرد ؟
شکايت غريبانه اين سفر بی کلام ؟
ما بدهکاريم
به کسانی که صميمانه ز ما پرسيدند
معذرت می خواهم چندم مرداد است ؟
و نگفتيم
چون که مرداد
گور عشق گل خون رنگ دل ما بود
سلام همه
این خیلی قشنگه....
در این دوران که از آزادگی نام و نشانی نیست
در این دوران که هر جا"هر که را زر در ترازو،
زور در بازوست"
جهان را دست این نامردم صد رنگ نسپارید
که کام از یک دگر گیرند و خون یکدگر ریزند
در این غوغا فرو مانند و غوغا ها برانگیزند.
دلم می خواست:دست مرگ را ٬ از دامن امید ما ٬
کوتاه می کردند!
در این دنیای بی آغاز و بی پیان
در این صحرا٬ که جز گرد و غبار از ما نمی ماند!
خدا زین تلخکامی های بی هنگام بس می کرد!
نمی گویم پرستوی زمان را در قفس می کرد؛
نمی گویم به هر کس بخت و عمر جاودان می داد؛
نمی گویم به هر کس عیش و نوش رایگان می داد ؛
همین دَه روز هستی را امان می داد!
دلش را ناله تلخ سیه روزان تکان می داد!
... (فریدون مشیری
در مداري از باطل، بي وصول و بي حاصل
گرد خويش مي چرخند راه هاي فرسنگي
مثل غول زنداني تا رها شويم از خُم
کي شکسته خواهد شد اين طلسم نيرنگي؟
صبح را کجا کشتند کاين پرنده باز امروز
چون غُراب مي خواند با گلوي تورنگي
لاشه هاي خون آلود روي دار مي پوسند
وعده ي صعودي نيست با مسيح آونگي
ببخشید وسط مشاعره با اشعار فریدون مشیری اینو نوشتم ها!!!
یه روز صبح خزون بود، کلاغه یارش رو میخواست
رفت که تا اونو ببینه، آخه دلدارش رو میخواست
مثل هر روز بهاری واسه اون یه شاخه گل کند
گل سرخ رو رو سرش زد
تا واسه یارش بخونه
تا شاید عمری پرستو
پیش عاشقش بمونه
ولی اون روز توی لونه، توی اون غربت خونه
نه پرستو بود نه حرفاش
فقط از اون همه یادش مونده بود یک سبد سبز، با همه برگها و گلهاش
کلاغه باور نمیکرد، که اونم گذاشته رفته
فکر نمیکرد که پرستو با همه خاطرههاشون
توی اون هوای ابری واقعا رفته که رفته
بدتر این بود که "ی" داشت!
همیشه در انتظار رسیدن خبری از او هستم
همیشه در انتظار دیدن او هستم
هیچ وقت نگفت عزیزم دوستت دارم
هیچ وقت نگفت عزیزم می خوام ببینمت
هیچ وقت نگفت عزیزم با روزگار چه می کنی
هیچ وقت نگفت عزیزم دل تنگتم
اما من همیشه ناگفته های او را گفتم
شکلک شرمندگی!!!!!!!
مشت می کوبم بر در
پنجه می سایم بر پنجره ها
من دچار خفقانم خفقان!
من به تنگ آمده ام از همه چیز
بگذارید هواری بزنم :
آی....
با شما هستم.......
شکلک خواهش میکنم اینا چه حرفیه!!
هم اکنون 2 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 2 مهمان)